سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محبوب ترینِ خلق، راستگوترینشان است . [امام علی علیه السلام]
کربلا
کد خبر: 219856
تاریخ انتشار: 23 آبان 1392 - 07:32
غیرت حسین بن على اجازه نمى‏داد.غیرت و عفت‏خود آنها اجازه نمى‏داد که بیرون بیایند،بیرون هم نمى‏آمدند.صداى آقا را که مى‏شنیدند:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم‏»یک اطمینان خاطرى پیدا مى‏کردند. چون آقا وداع کرده بودند و یک بار یا دو بار دیگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند،این بود که اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.

 

«فقبح الله العیش بعدک‏».

در میان یاران غیر بنى هاشم، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانه‏اى در مورد حق شما به پیشگاه خدا ببریم؟ آگاه باش به خدا دست از تو بر نمى‏دارم تا نیزه به سینه دشمن بکوبم، و آنها را به شمشیر بزنم تا قائمه شمشیر در دستم مى‏باشد و گرنه سنگ به سوى آنها پرتاب کنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمى‏دارم تا خدا بداند که ما حرمت پیامبرش را درباره تو رعایت نمودیم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بکشند و بسوزاند و زنده کنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اینکه یک کشتن بیش نیست، و آن کشتن در راه تو کرامتى است که هرگز پایان ندارد.

پس از او «زهیر بن قین‏» برخاست و گفت: «سوگند به خدا دوست ندارم کشته شوم سپس زنده گردم، دوباره کشته شوم تا هزار بار و خدا به وسیله کشته شدن من از کشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگیرى نماید».

گروهى از یاران نیز همین گونه سخن گفتند، امام از همه تشکر کرد و براى همه دعا نمود و به خیمه خود بازگشت. 

نیز روایت‏شده: امام حسین علیه السلام به یاران خود فرمود: خداوند جزاى خیر به شما عطا فرماید، و جایگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند خود را در بهشت دیدند، و به یقینشان افزوده شد، از این رو از شمشیر و نیزه و تیر، احساس درد و رنج نمى‏کردند و آنچنان در سطح بالائى از روحیه شهادت طلبى بودند، که براى وصول به مقام شهادت از همدیگر پیشدستى مى‏کردند».

امام سجاد علیه السلام مى‏فرماید: من شب عاشورا نشسته بودم و عمه‏ام نزد من بود و از من پرستارى مى‏کرد، در آن هنگام پدرم به خیمه خود رفت و جون (یا جوین) غلام ابوذر در نزد آنحضرت سرگرم اصلاح شمشیر آنحضرت بود و پدرم این اشعار را (که حاکى از بى اعتبارى دنیا است) خواند:

یا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاصیل من صاحب او طالب قتیل والدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الى الجلیل و کل حى سالک سبیلى

امام حسین این اشعار را دو یا سه بار خواند، من آن اشعار را شنیدم و مقصود امام را دریافتم، گریه گلویم را گرفت، اما خود را نگه داشتم و خاموش شدم و دانستم بلا فرود آمده است.

اما عمه‏ام زینب علیها السلام تا آن اشعار را شنید، مقصود را دریافت، نتوانست‏خوددارى کند، گریه کنان بى تابانه به حضور امام دوید و گفت:

«وا ثکلاه! لیت الموت اعدمنى الحیوه ...».

امام به او نگریست و فرمود: خواهر جان! شیطان صبر شکیبائى را از تو نرباید، این را گفت: قطرات اشک از چشمانش سرازیر گشت و فرمود:

«لو ترک القطا لنام‏».

زینب عرض کرد: واى بر حال من، تو ناگزیر خود را به مرگ سپرده‏اى،و بندهاى قبلم را گسته‏اى و بسیار بر من ناگوار و دشوار است، این را گفت و مشت بر صورت زد، دست بر گریبان برده و آن را چاک زد و بیهوش به زمین افتاد.

امام حسین علیه السلام برخاست و آب به روى خواهر پاشید، و او را دلدارى داد و فرمود: آرام باش اى خواهر، پرهیزگارى و شکیبائى را که خدا بهره‏ات ساخته پیشه کن و بدانکه همه اهل زمین و آسمان میمیرند، و جز خدا هیچکس باقى نمى‏ماند جد و پدر و مادرم بهتر از من بودند، بردارم حسن علیه السلام بهتر از من بود (همه از دنیا رفتند) و من و هر مسلمانى باید به رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم اقتدا کنیم.

خواهرم تو را سوگند مى‏دهم بعد از کشتن من گریبان چاک مزن، روى خود را مخراش، امام سجاد علیه السلام مى‏فرماید: آنگاه پدرم، زینب علیها السلام را نزد من آورد و نشاند و خود به سوى یارانش رفت. 

(شب عاشورا امام بود که زینب را دلدارى دهد و لى بعد از ظهر عاشورا چه کسى زینب علیها السلام را دلدارى داد؟!).

از وقایع شب عاشورا آنکه امام حسین علیه السلام و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند، به گونه‏اى که در روایت آمده:

ولهم دوى کدوى النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد.

همین آواى پر سوز که از دلهاى پاکبازان و عاشقان خدا برمى‏خاست، باعث‏شد که سى و دو نفر از سربازان دشمن تحت تاثیر قرار گرفته، همان شب به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند.

شب عاشورا، امام حسین علیه السلام تنها از خیمه خود بیرون آمد و براى شناسایى به طرف بیابان رفت و به بررسى بلندها و گوداها و فراز و نشیبهاى بیابان پرداخت، نافع بن هلال مى‏گوید: من پشت‏سر امام به راه افتادم (تا اگر از ناحیه دشمن به او آسیب برسد از او دفاع کنم) امام فهمید و به من فرمود: براى چه بیرون آمده‏اى؟ عرض کردم: «از اینکه تنها بیرون رفتى پریشان شدم چرا که لشکر این طاغوت، در همین نزدیکى است‏».

امام فرمود: براى بررسى فرازها و گودالهاى این بیابان آمده‏ام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، میدان و کمینگاههاى میدان را بشناسم.

نافع مى‏گوید: سپس امام بازگشت و دستم را گرفت و فرمود: همان واقع مى‏شود و وعده خدا خلاف ناپذیر است!! سپس به من فرمود: «آیا نمى‏خواهى شبانه بین این دو کوه بروى و جان خود را از این گیر و دار نجات دهى؟».

نافع تا این سخن را شنید، روى دو پاى امام افتاد و بوسید و با سوز و گداز مى‏گفت: «مادرم به عزایم بنشیند (که بروم) شمشیرم معادل هزار درهم، و اسبم نیز معادل هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئى با تو را به من عطا کرده، از تو جدا نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم‏».

سپس امام به خیمه زینب علیها السلام وارد شد، نافع در مقابل خیمه در انتظار امام ایستاد، شنید زینب به برادر مى‏گوید: آیا اصحاب خود را امتحان کرده‏اى، من ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها بگذارند.

امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم دیدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتیاق کودک به پستان مادرش، اشتیاق به مرگ دارند».

نافع مى‏گوید: وقتى که این سخن از زینب علیها السلام شنیدم، گریه کردم، و نزد حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنیده بودم به او گفتم.

حبیب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود هم اکنون با شمشیر به سوى دشمن حمله مى‏کردم.

گفتم: من گمان مى‏برم بانوان حرم با حضرت زینب علیها السلام این گونه سخن بگویند و پریشان گردند، مناسب است که اصحاب را جمع کنى و نزد خیمه زینب علیها السلام برویم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازیم.

حبیب، اصحاب را جمع کرد، و سخن نافع را به آنها گفت، همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اکنون به دشمن حمله مى‏کردیم، چشمت روشن و خاطرت آرام باشد که ما استوار هستیم.

حبیب براى آنها دعا کرد، و با هم کنار خیام بانوان آمدند و صدا زدند: «اى گروه بانوان و حرم‏هاى رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم این شمشیرهاى جوانمردان شما است که سوگند یاد کرده‏اند در غلاف نکنند مگر اینکه گردن دشمنان را بزنند، و این نیزه‏هاى جوانان شما است که قسم خورده‏اند به زمین نیفکنند مگر اینکه به سینه‏هاى دشمن فرو کنند».

بانوان با گریه و ندبه از خیمه‏ها بیرون آمدند و گفتند: «اى پاکبازان، از حریم دختران رسولخدا و بانوان منسوب به امیر مؤمنان علیه السلام حمایت کنید و دریغ منمائید».

اصحاب همه صدا به گریه و شیون بلند کردند (که آرى ما عاشقانه از شما حمایت مى‏کنیم و اشک شوق مى‏ریزیم).

از وقایع شب عاشورا اینکه امام حسین علیه السلام فرزندش على اکبر را با سى سواره و بیست پیاده براى آب آوردن (به سوى فرات) فرستاد، آنها در شرائط بسیار خطرناک رفتند آب آوردند، امام به یاران فرمود: «برخیزید و از آب بنوشید و وضو بسازید و غسل کنید و لباسهاى خود را بشوئید تا کفن شما باشند».

نیز در مقاتل نقل شده:امام حسین علیه السلام برادرش عباس علیه السلام را (شب تاسوعا یا عاشورا) با سى نفر سواره و بیست نفر پیاده براى آوردن آب، روانه فرات کرد، بیست مشک همراه آنها بود، آنها در تاریکى شب خود را به آب فرات رساندند عمرو بن حجاج فرمانده نگهبانان آب فرات وقتى که آنها را شناخت به آنها گفت: حق آشامیدن آب دارید ولى حق بردن آن را ندارید.

عباس علیه السلام و همراهان، مشکها را پر از آب کرده و روانه خیام شدند، دشمنان سر راه آنها را گرفتند و جنگ سختى درگرفت، جمعى از دشمنان کشته شدند، ولى از اصحاب عباس علیه السلام کسى کشته نشد، و آنها مشکهاى آب را به خیمه رسانیدند، امام حسین علیه السلام و سایر اهلبیت علیه السلام از آن آب آشامیدند.

«فلذا سمى العباس سقاء».

امام حسین علیه السلام به اصحاب فرمود: خیمه‏هاى خود را نزدیک هم کنند و خیمه‏هاى مردان را در جلو خیمه‏هاى زنان قرار دهند، و در پشت‏خیمه‏ها گودالى کندند و هیزم و نى در آن ریختند و آتش افروختند تا لشکر دشمن نتواند از پشت‏خیمه‏ها به سوى خیمه‏ها هجوم بیاورد.

امام در نزدیک سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص بدن خود را نوره کشید که آن را با بوى مشک معطر کرده بودند، در آن وقت بریر بن خضیر و عبدالرحمان کنار آن خیمه به نوبت ایستاده بودند که بعدا خود بدنشان را پاک و خوشبو سازند، بریر با عبدالرحمان شوخى مى‏کرد، عبدالرحمان به او گفت: امشب هنگام شوخى نیست:

بریر گفت: قوم من مى‏دانند که من نه در جوانى و نه در پیرى هل شوخى نبوده‏ام، اکنون که مى‏بینى شادى مى‏کنم از این رو است که مى‏دانیم شهید مى‏شودم و بعد از شهادت، حوریان بهشت را در بر خواهم گرفت و از نعمتهاى بهشت بهره‏مند مى‏شوم.

از حضرت زینب علیها السلام نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس علیه السلام رفتم دیدم جوانان بنى‏هاشم به دور او حلقه زده‏اند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن مى‏گوید، و به آنها مى‏فرماید: «اى برادرانم و اى پسر عموهایم! فردا هنگامى که جنگ شروع شد، نخستین کسانى که به میدان رزم مى‏شتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنى هاشم جمعى را براى یارى خواستند، ولى زندگى خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند ...».

جوانان بنى هاشم پاسخ دادند: «ما مطیع فرمان تو مى‏باشیم‏».

حضرت زینب علیها السلام مى‏گوید: از آنجا به خیمه «حبیب بن مظاهر» رفتم دیدم با یاران (غیر بنى هاشم) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها مى‏گوید: «فردا وقتى که جنگ شروع شد، شما پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنى هاشم، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنى هاشم، از سادات و بزرگان ما مى‏باشند ...».

اصحاب گفتند: «سخن تو درست است‏» و به آن وفا کردند.

هنگام سحر شب عاشورا، امام حسین علیه السلام اندکى خوابید و بیدار شد، و به حاضران فرمود: در خواب دیدم، سگانى به من روى آوردند تا مرا بدرند، در میان آنها سگى دو رنگ دیدم که از همه بر من سخت‏تر بود، و گمان دارم کشنده من از میان دشمن، مردى مبتلا به پیسى است، باز در عالم خواب رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم را با جمعى از اصحاب دیدم، فرمود: «اى پسرک من، تو شهید آل محمد هستى، و اهل آسمانها از آمدن تو شادى مى‏کنند و امشب افطار تو در نزد من باشد، تاخیر مکن، این فرشته‏اى است که از آسمان فرود آمده تا خون تو را بگیرد و در شیشه سبزى نگهدارد».


این خوابى را که دیده‏ام حاکى است که اجل نزدیک است و بدون شک هنگام کوچ کردن فرا رسیده است.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 92/8/26:: 4:38 عصر     |     () نظر