سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا برادری که مادرت او را نزاده است . [امام علی علیه السلام]
کربلا

شفاف: غیرت حسین بن على اجازه نمى‏داد.غیرت و عفت‏خود آنها اجازه نمى‏داد که بیرون بیایند،بیرون هم نمى‏آمدند.صداى آقا را که مى‏شنیدند:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم‏»یک اطمینان خاطرى پیدا مى‏کردند. چون آقا وداع کرده بودند و یک بار یا دو بار دیگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند،این بود که اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.

 

تجلى زینب از عصر عاشورا

از عصر عاشورا زینب تجلى مى‏کند.از آن به بعد به او واگذار شده بود.رئیس قافله اوست چون یگانه مرد زین العابدین(سلام الله علیه)است که در این وقت‏به شدت مریض است و احتیاج به پرستار دارد تا آنجا که دشمن طبق دستور کلى پسر زیاد که از جنس ذکور اولاد حسین هیچ کس نباید باقى بماند،چند بار حمله کردند تا امام زین العابدین را بکشند ولى بعد خودشان گفتند:«انه لما به‏»این خودش دارد مى‏میرد.و این هم خودش یک حکمت و مصلحت‏خدایى بود که حضرت امام زین العابدین بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدس حسین بن على باقى بماند.یکى از کارهاى زینب پرستارى امام زین العابدین است.

در عصر روز یازدهم اسرا را آوردند و بر مرکبهایى(شتر یا قاطر یا هر دو)که پالانهاى چوبین داشتند سوار کردند و مقید بودند که اسرا پارچه‏اى روى پالانها نگذارند،براى اینکه زجر بکشند.بعد اهل بیت‏خواهشى کردند که پذیرفته شد.آن خواهش این بود:«قلن بحق الله الا ما مررتم بنا على مصرع الحسین‏»گفتند:شما را به خدا حالا که ما را از اینجا مى‏برید،ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید براى اینکه مى‏خواهیم براى آخرین بار با عزیزان خودمان خدا حافظى کرده باشیم.در میان اسرا تنها امام زین العابدین بودند که به علت‏ بیمارى،پاهاى مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودند،دیگران روى مرکب آزاد بودند.

وقتى که به قتلگاه رسیدند،همه بى اختیار خودشان را از روى مرکبها به روى زمین انداختند.زینب(سلام الله علیها)خودش را به بدن مقدس ابا عبد الله مى‏رساند،آن را به یک وضعى مى‏بیند که تا آن وقت ندیده بود:بدنى مى‏بیند بى سر و بى لباس،با این بدن معاشقه مى‏کند و سخن مى‏گوید: «بابى المهموم حتى قضى،بابى العطشان حتى مضى‏»  .آنچنان دلسوز ناله کرد که‏«فابکت و الله کل عدو و صدیق‏»  یعنى کارى کرد که اشک دشمن جارى شد،دوست و دشمن به گریه در آمدند.

مجلس عزاى حسین را براى اولین بار زینب ساخت.ولى در عین حال از وظایف خودش غافل نیست.پرستارى زین العابدین به عهده اوست،نگاه کرد به زین العابدین،دید حضرت که چشمش به این وضع افتاده آنچنان ناراحت است کانه مى‏خواهد قالب تهى کند،فورا بدن ابا عبد الله را رها کرد و آمد سراغ زین العابدین:«یا بن اخى!»پسر برادر!چرا تو را در حالى مى‏بینم که مى‏خواهد روح تو از بدنت پرواز کند؟فرمود:عمه جان!چطور مى‏توانم بدنهاى عزیزان خودمان را ببینم و ناراحت نباشم؟زینب در همین شرایط شروع مى‏کند به سلیت‏خاطر دادن به زین العابدین.

ام ایمن زن بسیار مجلله‏اى است که ظاهرا کنیز خدیجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است،کسى است که از پیغمبر حدیث روایت مى‏کند. این پیر زن سالها در خانه پیغمبر بود.روایتى از پیغمبر را براى زینب نقل کرده بود ولى چون روایت‏خانوادگى بود یعنى مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود،زینب یک روز در اواخر عمر على علیه السلام براى اینکه مطمئن بشود که آنچه ام ایمن گفته صد در صد درست است،آمد خدمت پدرش:یا ابا!من حدیثى اینچنین از ام ایمن شنیده‏ام،مى‏خواهم یک بار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است؟همه را عرض کرد.پدرش تایید کرد و فرمود:درست گفته ام ایمن،همین طور است.

زینب در آن شرایط این حدیث را براى امام زین العابدین روایت مى‏کند.در این حدیث آمده است این قضیه فلسفه‏اى دارد،مبادا در این شرایط خیال کنید که حسین کشته شد و از بین رفت.پسر برادر!از جد ما چنین روایت‏شده است که حسین علیه السلام همین جا،که اکنون جسد او را مى‏بینى،بدون اینکه کفنى داشته باشد دفن مى‏شود و همین جا،قبر حسین، مطاف خواهد شد.

بر سر تربت ما چون گذرى همت‏خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

آینده را که اینجا کعبه اهل خلوص خواهد بود،زینب براى امام زین العابدین روایت مى‏کند. بعد از ظهر مثل امروزى را-که یازدهم بود-عمر سعد با لشکریان خودش براى دفن کردن اجساد کثیف افراد خود در کربلا ماند.ولى بدنهاى اصحاب ابا عبد الله همان طور ماندند.بعد اسرا را حرکت دادند(مثل امشب که شب دوازدهم است)،یکسره از کربلا تا کوفه که تقریبا دوازده فرسخ است.ترتیب کار را اینچنین داده بودند که روز دوازدهم اسرا را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد کنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند.

اینها را حرکت دادند و بردند در حالى که زینب شاید از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته است.سرهاى مقدس را قبلا بریده بودند.تقریبا دو ساعت‏بعد از طلوع آفتاب در حالى که اسرا را وارد کوفه مى‏کردند دستور دادند سرهاى مقدس را به استقبال آنها ببرند که با یکدیگر بیایند.وضع عجیبى است غیر قابل توصیف!دم دروازه کوفه(دختر على،دختر فاطمه اینجا تجلى مى‏کند)این زن با شخصیت که در عین حال زن باقى ماند و گرانبها،خطابه‏اى مى‏خواند.راویان چنین نقل کرده‏اند که در یک موقع خاصى زینب موقعیت را تشخیص داد:«و قد او مات‏»دختر على یک اشاره کرد.

عبارت تاریخ این است:«و قد او مات الى الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس و سکنت الاجراس‏»یعنى در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل مى‏زدند صدایش به جایى نمى‏رسید،گویى نفسها در سینه‏ها حبس و صداى زنگها و هیاهوها خاموش گشت،مرکبها هم ایستادند(آمدها که مى‏ایستادند،قهرا مرکبها هم مى‏ایستادند).خطبه‏اى خواند.راوى گفت:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها».این‏«خفره‏»خیلى ارزش دارد. «خفره‏»یعنى زن با حیا.این زن نیامد مثل یک زن بى حیا حرف بزند.زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد.در عین حال دشمن مى‏گوید:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها»یعنى آن حیاى زنانگى از او پیدا بود.شجاعت على با حیاى زنانگى در هم آمیخته بود.

در کوفه که بیست‏سال پیش على علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنج‏سال خلافت‏خود خطابه‏هاى زیادى خوانده بود،هنوز در میان مردم خطبه خواندن على علیه السلام ضرب المثل بود.راوى گفت:گویى سخن على از دهان زینب مى‏ریزد،گویى که على زنده شده و سخن او از دهان زینب مى‏ریزد،مى‏گوید وقتى حرفهاى زینب-که مفصل هم نیست،ده دوازده سطر بیشتر نیست-تمام شد،مردم را دیدم که همه،انگشتانشان را به دهان گرفته و مى‏گزیدند.

این است نقش زن به شکلى که اسلام مى‏خواهد،شخصیت در عین حیا،عفاف،عفت،پاکى و حریم.تاریخ کربلا به این دلیل مذکر-مؤنث است که در ساختن آن،هم جنس مذکر عامل مؤثرى است ولى در مدار خودش،و هم جنس مؤنث در مدار خودش.این تاریخ به دست این دو جنس ساخته شد.

و لا حول و لا قوة الا بالله

چرا ابا عبد الله اهل بیتش را همراه خود برد؟

یکى از مسائلى که هم تاریخ در باره آن صحبت کرده و هم اخبار و احادیث از آن سخن گفته‏اند این است که چرا ابا عبد الله در این سفر پر خطر اهل بیتش را همراه خود برد؟خطر این سفر را همه پیش بینى مى‏کردند،یعنى یک امر غیر قابل پیش بینى حتى براى افراد عادى نبود. لهذا قبل از آنکه ایشان حرکت کنند تقریبا مى‏شود گفت تمام کسانى که آمدند و مصلحت اندیشى کردند،حرکت دادن اهل بیت‏به همراه ایشان را کارى بر خلاف مصلحت تشخیص دادند،یعنى آنها با حساب و منطق خودشان که در سطح عادى بود و به مقیاس و معیار حفظ جان ابا عبد الله و خاندانش،تقریبا به اتفاق آراء به ایشان مى‏گفتند:رفتن خودتان خطرناک است و مصلحت نیست‏یعنى جانتان در خطر است،چه رسد که بخواهید اهل بیتتان را هم با خودتان ببرید.ابا عبد الله جواب داد:نه،من باید آنها را ببرم.

به آنها جوابى مى‏داد که دیگر نتوانند در این زمینه حرف بزنند،به این ترتیب که جنبه معنوى مطلب را بیان مى‏کرد،که مکرر شنیده‏اید که ایشان استناد کردند به رؤیایى که البته در حکم یک وحى قاطع است. فرمود:در عالم رؤیا جدم به من فرموده است:«ان الله شاء ان یراک قتیلا»  .گفتند:پس اگر این طور است،چرا اهل بیت و بچه‏ها را همراهتان مى‏برید؟پاسخ دادند:این را هم جدم فرمود:«ان الله شاء ان یراهن سبایا».

اینجا یک توضیح مختصر برایتان عرض بکنم:این جمله‏«ان الله شاء ان یراک قتیلا»یا«ان الله شاء ان یراهن سبایا»یعنى چه؟این مفهومى که الآن من عرض مى‏کنم معنایى است که همه کسانى که آنجا مخاطب ابا عبد الله بودند آن را مى‏فهمیدند،نه یک معمایى که امروز گاهى در السنه شایع است.کلمه مشیت‏خدا یا اراده خدا که در خود قرآن به کار برده شده است،در دو مورد به کار مى‏رود که یکى را اصطلاحا«اراده تکوینى‏»و دیگرى را«اراده تشریعى‏»مى‏گویند. اراده تکوینى یعنى قضا و قدر الهى که اگر چیزى قضا و قدر حتمى الهى به آن تعلق گرفت، معنایش این است که در مقابل قضا و قدر الهى دیگر کارى نمى‏شود کرد.

معناى اراده تشریعى این است که خدا این طور راضى است،خدا اینچنین مى‏خواهد.مثلا اگر در مورد روزه مى‏فرماید: یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر یا در مورد دیگرى که ظاهرا زکات است مى‏فرماید: یرید لیطهرکم مقصود این است که خدا که اینچنین دستورى داده است،این طور مى‏خواهد،یعنى رضاى حق در این است.

خدا خواسته است تو شهید باشى،جدم به من گفته است که رضاى خدا در شهادت توست. جدم به من گفته است که خدا خواسته است اینها اسیر باشند،یعنى اسارت اینها رضاى حق است،مصلحت است و رضاى حق همیشه در مصلحت است و مصلحت‏یعنى آن جهت کمال فرد و بشریت.

در مقابل این سخن،دیگر کسى چیزى نگفت‏یعنى نمى‏توانست‏حرفى بزند.پس اگر چنین است که جد شما در عالم معنا به شما تفهیم کرده‏اند که مصلحت در این است که شما کشته بشوید،ما دیگر در مقابل ایشان حرفى نداریم.همه کسانى هم که از ابا عبد الله این جمله‏ها را مى‏شنیدند،این جور نمى‏شنیدند که آقا این مقدر است و من نمى‏توانم سر پیچى کنم.ابا عبد الله هیچ وقت‏به این شکل تلقى نمى‏کرد.این طور نبود که وقتى از ایشان مى‏پرسیدند چرا زنها را مى‏برید،بفرماید اصلا من در این قضیه بى اختیارم و عجیب هم بى اختیارم،بلکه به این صورت مى‏شنیدند که با الهامى که از عالم معنا به من شده است،من چنین تشخیص داده‏ام که مصلحت در این است و این کارى است که من از روى اختیار انجام مى‏دهم ولى بر اساس آن چیزى که آن را مصلحت تشخیص مى‏دهم.لذا مى‏بینیم که در موارد مهمى،همه یک جور عقیده داشتند،ابا عبد الله عقیده دیگرى در سطح عالى داشت،همه یک جور قضاوت مى‏کردند،امام حسین علیه السلام مى‏گفت:این جور نه،من جور دیگرى عمل مى‏کنم.معلوم است که کار ابا عبد الله یک کار حساب شده است،یک رسالت و یک ماموریت است.اهل بیتش را به عنوان طفیلى همراه خود نمى‏برد که خوب،من که مى‏روم،زن و بچه‏ام هم همراهم باشند.غیر از سه نفر که دیشب اسم بردم،هیچیک از همراهان ابا عبد الله،زن و بچه‏اش همراهش نبود.انسان که به یک سفر خطرناک مى‏رود،زن و بچه‏اش را که نمى‏برد.اما ابا عبد الله زن و بچه‏اش را برد،نه به اعتبار اینکه خودم مى‏روم پس زن و بچه‏ام را هم ببرم(خانه و زندگى و همه چیز امام حسین علیه السلام در مدینه بود)بلکه آنها را به این جهت‏برد که رسالتى در این سفر انجام بدهند.این یک مقدمه.

 

 

لحظه وصال 

در روز عاشورا حسین علیه السلام حد آخر مقاومت را هم مى‏کند.دیگر وقتى است که به کلى توانایى از بدنش سلب شده است.یکى از تیر اندازان ستمکار،تیر زهر آلودى را به کمان مى‏کند و به سوى ابا عبد الله مى‏اندازد که در سینه ابا عبد الله مى‏نشیند و آقا دیگر بى اختیار روى زمین مى‏افتد.

چه مى‏گوید؟

آیا در این لحظه تن به ذلت مى‏دهد؟آیا خواهش و تمنا مى‏کند؟نه،بلکه بعد از گذشت این دوره جنگیدن رویش را به سوى همان قبله‏اى که از آن هرگز منحرف نشده است مى‏کند و مى‏فرماید:

«رضا بقضائک و تسلیما لامرک و لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین‏».

این است‏ حماسه الهى، این است‏ حماسه انسانى.



شرح حال سید الشهداء در آخرین لحظات

بعد از مدتی که امام (ع) کارزار نمود و هیچ کس قدرت مقابله با آن حضرت را نداشت، امام باقر(ع) می فرماید: بیش از هفتاد و دو زخم بر پیکر امام(ع) وارد کردند.

ایشان خسته شدند، لحظه ای برای استراحت ایستادند، ملعونی سنگی پرتاب نمود و پیشانی مبارک حضرت را شکست، پس از اصابت سنگ به پیشانی امام(ع) ، حضرت پیراهن را بالا زدند تا خون پیشانی راپاک کنند.

در این لحظه حرمله تیر سه شعبه ای به سمت حضرت رها کرد و تیر به سینه حضرت نشست. آنگاه امام(ع) سر به آسمان بلند کردند و فرمودند: «خداوندا ! تو می دانی این لشکر کسی را می کشند که جز او پسر دختر پیامبری بر روی زمین نیست.» مدتی پیکر نیمه جان امام روزی زمین افتاده بود و کسی جرئت نزدیک شدن به آن ذات نورانی را نداشت.

هلال بن نافع می گوید: به خدا قسم کشته به خون آغشته ای را بهتر و خوشتر از او هرگز ندیده بودم...و چنین با خدا نجوا می کرد:

«الهی رِضاً بِرِِضِاکَ، صََبراً عَلی قَضائِک یا رََبََََّ لا الهَ سِواکَ...» خدایا! راضی به رضای تو هستم و در برابر قضای تو صبر می کنم.

ای پروردگار من معبودی جز تو ندارم، ای پناه پناه آورندگان، ای خدایی که همیشه هستی و پایان نداری، ای زنده کننده مردگان، ای کسی که بر هر کسی بر اساس عمل او حکم می کنی، بین من و این مردم حکم کن که تو بهترین حاکمی و فرمود:

تمام خلق را در راه عشق تو ترک کردم و راضی به یتیمی کودکانم شدم تا تو را ببینم و اگر در راه عشقت مرا قطعه قطعه کنی، دلم به غیر تو اشتیاقی ندارد.

 

غیرت امام حسین(ع) 

این روح،از روز اول تا لحظه آخر در وجود مقدس حسین بن على علیه السلام متجلى بود،به قول خودش جزء خون و حیاتش شده بود،امکان نداشت از حسین جدا شود.در لحظات آخر[حیات]ابا عبد الله،وقتى در آن گودى قتلگاه افتاده است و قدرت حرکت کردن ندارد،قدرت جنگیدن با دشمن ندارد،قدرت ایستادن بر سر پا ندارد و به زحمت مى‏تواند حرکت کند،باز مى‏بینیم از سخن حسین غیرت مى‏جهد،عزت تجلى مى‏کند،بزرگوارى پیدا مى‏شود.

لشکر مى‏خواهند سر مقدسش را از بدن جدا کنند ولى شجاعت و هیبت‏سابق اجازه نمى‏دهد،بعضى مى‏گویند نکند حسین حیله جنگى به کار برده که اگر کسى نزدیک شد،حمله کند و در مقابل حمله او کسى تاب مقاومت ندارد.

نقشه پلید و نا مردانه‏اى مى‏کشند،مى‏گویند اگر به سوى خیمه‏هایش حمله کنیم او طاقت نمى‏آورد.امام حسین افتاده است.من نمى‏توانم آن حالت ابا عبد الله را مجسم کنم.لشکر به طرف خیام حرمش حمله مى‏کند. یک نفر فریاد مى‏کشد:حسین،تو زنده‏اى؟!به طرف خیام حرمت‏حمله کردند!امام به زحمت روى زانوهاى خود بلند مى‏شود،به نیزه‏اش تکیه مى‏کند و فریاد مى‏کشد:

«ویلکم یا شیعة آل ابى سفیان،ان لم یکن لکم دین و لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فى دنیاکم‏»

اى مردمى که خود را به آل ابوسفیان فروخته‏اید،اى پیروان آل ابوسفیان!اگر خدا را نمى‏شناسید،اگر به قیامت ایمان و اعتقاد ندارید،حریت و شرف انسانیت‏شما کجا رفت؟!

شخصى مى‏گوید:ما تقول یابن فاطمة؟

پسر فاطمه چه مى‏گویى؟فرمود:«انا اقاتلکم و انتم تقاتلوننى و النساء لیس علیهن جناح‏»طرف شما من هستم،این پیکر حسین حاضر و آماده است‏براى اینکه آماج تیرها و ضربات شمشیرهاى شما واقع شود. ولى روح حسین حاضر نیست او زنده باشد و ببیند کسى به نزدیک خیام حرم او مى‏رود.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم،و صلى الله على محمد و اله الطاهرین.

 

آخرین وداع

نوشته‏اند ابا عبد الله در حملات خودش نقطه‏اى را در میدان مرکز قرار داده بود. مرکز حملاتش آنجا بود.مخصوصا نقطه‏اى را امام انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد و از خیام حرم خیلى دور نباشد،به دو منظور.یک منظور این که مى‏دانست که اینها چقدر نامرد و غیر انسانند.اینها همین مقدار حمیت ندارند که لا اقل بگویند که ما با حسین طرف هستیم،پس متعرض خیمه‏ها نشویم.

مى‏خواست تا جان در بدن دارد،تا این رگ گردنش مى‏جنبد،کسى متعرض خیام حرمش نشود.حمله مى‏کرد،از جلو او فرار مى‏کردند،ولى زیاد تعقیب نمى‏کرد،بر مى‏گشت مبادا خیام حرمش مورد تعرض قرار بگیرد.دیگر اینکه مى‏خواست تا زنده است اهل بیتش بدانند که او زنده است. نقطه‏اى را مرکز قرار داده بود که صداى حضرت مى‏رسید.وقتى‏که بر مى‏گشت،در آن نقطه مى‏ایستاد،فریاد مى‏کرد:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم‏».

وقتى که این فریاد حسین بلند می شد اهل بیت‏ سکونت‏ خاطرى پیدا می کردند، میگفتند آقا هنوز زنده است. امام به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خیمه‏ها بیرون نیایید. این حرفها را باور نکنید که اینها دم به دم بیرون مى‏دویدند،ابدا!دستور آقا بود که تا من زنده هستم در خیمه‏ها باشید،حرف سستى از دهان شما بیرون نیاید که اجر شما ضایع مى‏شود.

مطمئن باشید عاقبت‏شما خیر است،نجات پیدا مى‏کنید و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد کرد،به زودى هم عذاب خواهد کرد.اینها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بیرون هم نمى‏آمدند.

غیرت حسین بن على اجازه نمى‏داد.غیرت و عفت‏خود آنها اجازه نمى‏داد که بیرون بیایند،بیرون هم نمى‏آمدند.صداى آقا را که مى‏شنیدند:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم‏»یک اطمینان خاطرى پیدا مى‏کردند. چون آقا وداع کرده بودند و یک بار یا دو بار دیگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند،این بود که اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.

اسبهاى عربى براى میدان جنگ تربیت مى‏شدند.اسب حیوان تربیت‏پذیرى است.اینها وقتى که صاحبشان کشته مى‏شد عکس العملهاى خاصى از خودشان نشان مى‏دادند.

اهل بیت ابا عبد الله در داخل خیمه هستند،همین طور منتظر ببینند کى صداى آقا را مى‏شنوند یا شاید یک بار دیگر جمال آقا را زیارت مى‏کنند که یک وقت صداى همهمه اسب ابا عبد الله بلند شد.آمدند در خیمه.خیال کردند آقا آمده‏اند.یک وقت دیدند این اسب آمده است ولى در حالى که زین او واژگون است.اینجاست که اولاد ابا عبد الله،خاندان ابا عبد الله فریاد واحسینا و وامحمدا را بلند کردند.دور این اسب را گرفتند. نوحه سرایى طبیعت‏بشر است.

انسان وقتى مى‏خواهد درد دل خودش را بگوید به صورت نوحه‏سرایى مى‏گوید،آسمان را مخاطب قرار مى‏دهد،زمین را مخاطب قرار مى‏دهد،درختى را مخاطب قرار مى‏دهد،خودش را مخاطب قرار مى‏دهد،انسان دیگرى را مخاطب قرار مى‏دهد، حیوانى را مخاطب قرار مى‏دهد.هر یک از افراد خاندان ابا عبد الله به نحوى نوحه‏سرایى را آغاز کردند.

آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن هم ندارید.من که از دنیا رفتم البته نوحه‏سرایى کنید.گریه است،انسان وقتى غصه دارد باید گریه کند تا عقده دلش خالى شود.اجازه گریه کردن را بعد از این جریان یافته بودند.در همان حال شروع کردند به گریستن.

نوشته‏اند حسین بن على علیه السلام دخترکى دارد که خیلى هم این دختر را دوست مى‏داشت،سکینه خاتون که بعد هم یک زن ادیبه عالمه‏اى شد و زنى بود که همه علما و ادبا براى او اهمیت و احترام قائل بودند.ابا عبد الله خیلى این طفل را دوست مى‏داشت.او هم به آقا فوق العاده علاقه‏مند بود.

نوشته‏اند این بچه به صورت نوحه سرایى جمله‏هایى گفت که دلهاى همه را کباب کرد.به حالت نوحه‏سرایى این اسب را مخاطب قرار داده است،مى‏گوید:«یا جواد ابى هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟»اى اسب پدرم،پدر من وقتى که رفت تشنه بود،آیا پدر من را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند؟این در چه وقت‏بود؟وقتى است که دیگر ابا عبد الله از روى اسب به روى زمین افتاده است.این جنگ با یک تیر شروع شد و با یک تیر خاتمه پیدا کرد.

پیش از ظهر عاشورا که شد،بعد از آن اتمام حجتهاى امام،عمر سعد کسى بود که تیرى به کمان کرد و فرستاد به...

 

شب عاشورا 

نزدیک شب عاشورا، امام حسین علیه السلام یاران خود را به گرد خود آورد، امام سجاد علیه السلام مى‏فرماید: من با اینکه بیمار بودم، نزدیک شدم ببینم پدرم به آنان چه مى‏گوید، شنیدم رو به اصحاب کرد و پس از حمد و ثنا فرمود:

«اما بعد و انى لا اعلم اصحابا اوفى ولا خیرا من اصحابى و لا اهل بیت ابر ولا اوصل من اهل بیتى فجزا کم الله عنى خیرا ... ».

برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زینب علیها السلام به پیش آمدند و گفتند: براى چه این کار را بکنیم؟ براى اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ هرگز، خداوند آن روز را براى ما پیش نیاورد.

حضرت عباس علیه السلام به عنوان نخستین نفر سخنانى به این مضمون گفت، و بعد از او دیگران نیز چنین گفتند.

امام حسین علیه السلام به پسران عقیل رو کرد و فرمود:«اى پسران عقیل! کشته شدن مسلم علیه السلام بس است، پس شما بروید، من اجازه رفتن به شما دادم‏».

آنها عرض کردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه مى‏گویند، ما بزرگ و آقا و عموى خود را که بهترین عموهایمان بود به خود واگذاریم و یک تیر باهم نینداختیم و یک نیزه و شمشیر به کار نبردیم، و ندانیم که به سرشان چه آمد؟ نه هرگز ما چنین کارى نخواهیم کرد، بلکه ما جان و مال و زن و فرزند خود را فداى تو مى‏سازیم، و در رکاب تو مى‏جنگیم تا به هر جا رفتى ما نیز همراه تو باشیم.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 92/8/26:: 4:39 عصر     |     () نظر