سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکیم ده خصلت دارد : پارسایی، عدل، فهم، گذشت، نیکی، بیداری، خودنگهداری، تذکر، هشیاری، نیک خویی و میانه روی . [لقمان حکیم]
کربلا

بعید نیست که پس از تو بازوهایم ناتوان شوند و چشمهایم نابینا و کمرم شکسته و خمیده شود

فاصله زمانی بین زمان به قتل رسیدن من و تو به کوتاهی صدا زدن تو از سوی من  وپاسخ بلی از جانب توست

این شمشیر توست که دشمنان را خوار و ذلیل نموده است و اگر تو نبودی کسی نمی توانست از آن شمشیر استفاده کند

ای برادرم مرگ فرزندانم را برایم آسان نمودی زیرا که زخم تو به مراتب از مرگ فرزندانم برایم سخت تر است

و این دقیقا شرح  آنیست که  بر سیدالشهدا (علیه السلام) بعد از فقدان برادرش رفته است .

شاعر دیگری بنام حاج محمد رضا ازری نیز با ابیات دیگری این حادثه دردناک را توصیف نموده است :

وهـوى علیـه مـا هنـالک قائلاً       الیوم بان عـن الیمیـن حسـامها

الیـوم سـار عـن الکتائب کبشها       الیوم بـان عـن الهـداة امـامها

الیـوم آل إلـى التفـرق جمعنـا       الیـوم حلّ عـن البنود نـظامها

الیوم نـامت أعیـن بـک لـم تنم       وتسهّـدت أخـرى فعـز منامها

اشقیق روحی هل تراک علمت ان       غـودرت وانثالت علیک لئـامها

قد خلت اطبقت السماء على الثرى       أو دکـدکت فـوق الربى أعلامها

لکـن أهـان الخطب عندی اننی       بک لاحق أمـراً قضـى علامهـا

یعنی :

به سویش روان شد و با خود می گفت امروز شمشیر از دستش دور شد

امروز شیر لشکر از لشکر دور شد و پیشوای هدایت شدگان از ایشان دور گردید

امروز جمع متحد ما متفرق شد و نظم ارتش ما در هم ریخت

امروز چشمانی که از هیبت تو میترسیدند و نمی خوابیدند به خواب فرورفتند و چشمانی که به اعتماد تو میخوابیدند بی خواب شدند

ای برادر عزیزم آیا میدانی که رفتن تو بواسطه هجومی شدید از سوی پلیدترین افراد قوم است

گوئیا آسمان  و بزرگان قوم همگی به زمین خواهند افتاد .

اما آنچه مرگت را برای من آسمان میکند کوتاهی زمان بین مرگ تو و مرگ من است آنچنان که علام الغیوب مقدر نموده است .

هر چه نویسندگان و شعرا تلاش کنند باز نمی توانند آنچنانکه باید حق مطلب را ادا کنند و آن مصائبی را که بر امام رفته است را توصیف کنند . راویان مقاتل روایت میکنند که امام هنگامیکه قصد بلند شدن از بالای سر برادرش را داشته ، پاهای مبارکش به شدت  ناتوان شده بودند .

امام با چشمانی اشکبار که صورتش را تر نموده بود به سمت خیام حرم روانه شد . در خیمه گاه دخترش سکینه به پیشوازش آمد و از وی سراغ عمویش عباس(علیه السلام) را گرفت : امام در اشکهایش غرق شد و با صدایی لرزان و منقطع سکینه را از شهادت عمویش مطلع نمود . صدای شیون و زاری سکینه در همه جا طنین انداز شد .

هنگامیکه شیر زن کربلا و نواده رسول خدا (صلى الله علیه واله وسلم) خبر شهادت برادرش که هیچ گونه لطف و محبتی را از وی دریغ ننموده بود شنید آثار مرگ در چهره اش نمایان شد .دست بر سینه داغدار خویش  نهاد و فریاد سر داد :

"ای وای برادرم ، ای وای عباسم ، وای بر پریشانی ما بعد از تو ای برادر و ...."

چه فاجعه ای

چه مصیبتی

زمین از شدت شیون و گریه ضجه زد . زنان اهل بیت بر سر و صورت زنان به این یقین رسیدند که بی حامی و پریشان شده اند.امام با ایشان در عزاداری همراهی نمود و چنین فرمود :

" وای بر پریشانی ما بعد از توی ای اباالفضل...."

بعد از فقدان برادر مهربان ، همراه و با وفای خویش ، امام حسین (علیه السلام) شدیدا احساس پریشانی و غربت  نمود . این مصیبت برای امام (علیه السلام) از تمام مصائبی که به او وارد شده بود سخت تر و سهمگین تر بود.

ای ماه بنی هاشم الوداع

ای روشنایی هر شب تار خدا نگهدار

ای مظهر وفا و همراهی خدا حافظ

سلام خدا برتو آنروزی که متولد شدی و آن روزیکه شهید شدی و آنروزی که برانگیخته خواهی شد

 

شفقنا (پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه از عتبه مقدسه عباسیه

 

www.shafaqna.com

 

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 93/3/12:: 11:14 عصر     |     () نظر

شهادت ابالفضل (ع)

 

و هنگامیکه حضرت ابوالفضل تنهایی برادرش و کشته شدن یاران و بستگانش را که در راه خدا فدا شده بودند دید رو به سوی امام حسین (علیه السلام) نمود تا برای پای نهادن در مسیر درخشان شهادت از وی کسب تکلیف نماید . امام به وی رخصت ندادند و با لحنی حزین  فرمودند :

" تو علمدار منی ...."

امام(علیه السلام) از بودن اباالفضل(علیه السلام) در کنار خویش به عنوان حامی و بازویی توانمند که از وی نیرنگ دشمنان را دور می کرد احساس قدرت  می نمود ، اما ابالفضل(علیه السلام) اصرار نموده و عرض کرد :

"سینه ام از این منافقان به تنگ آمده و خواهان آنم که انتقامم را از ایشان بگیرم ... "

سینه عباس(علیه السلام) با دیدن پیکر برادران و عمو زاده های به خون غلطیده اش بر روی ریگهای صحرای کربلا اش به تنگ آمده و از زندگی روی گردان شده و اشتیاقش برای خون خواهی ایشان و در نهایت ملحق شدن به خیل ایشان فزونی یافته بود .

امام (علیه السلام) از وی خواست تا برای کودکان حرم که تشنگی طاقشان را طاق نموده بود آب فراهم کند . پس آن یل بنی هاشم رو به سنگدلان سپاه دشمن نمود و آنان را موعظه فرمود و آنان را از عذاب اللهی بیم داد و بعد از آن رو به پسر سعد گفت :

"ای پسر سعد این همان حسین فرزند دخت رسول خداست که  اصحاب و اهل بیتش را کشتید و آب را بر زن و فرزندانش بستید . تشنگی جگرشان را سوخته ، پس جرعه ای آب به ایشان دهید ." وی در هیمن حال گفت :

"بگذارید به روم یا هند بروم و عراق و حجاز را برای شما واگذارم"

سکوت مرگباری بر لشکریان بنی سعد حکمفرما شد . همه بهت زده اند و آرزو میکنند ای کاش زمین باز شود و آنان را ببلعد . ناگهان شمر بن ذی الجوشن آن پلید خبیث رو به عباس(علیه السلام) نمود و فریاد برآورد :

" ای پسر ابو تراب اگر سراسر زمین را آب فرابگیرد ، تا در بیعت یزید وارد نشوید اجازه نخواهم داد قطره ای از آن آب بنوشید ..."

خساست از حد گذشته و پلیدی به حد غایت رسیده است . وجدانها همگی به حضیض پستی فرو رفته اند .

اباالفضل(علیه السلام) به سوی برادر بازگشت و وی را از عصیان قوم مطلع نمود . او صدای کودکانی را می شنید که از تشنگی فریاد " العطش العطش " سر داده بودند و کمک می طلبیدند .

منظره کودکان لب خشکیده رنگ پریده ای که از شدت تشنگی با مرگ دست و پنجه نرم میکنند شعله های خشم حضرت ابالفضل(ع) را برافروخت و آتش اندوه در درونش زبانه کشید . پس از برای نجات کودکان با شجاعت وصف ناپذیری سوار بر اسب خویش شد و در حالیکه مشکی به همراه داشت به سوی کرانه های فرات به حرکت درآمد . وی لشکریان را مجبور به فرار نمود و حصار انسانی لشکریان دشمن  پیرامون فرات را در هم ریخت و در کنار نهر فرات از اسب پیاده شد . جگرش از شدت تشنگی گداخته شده بود. پس جرعه ای از آن آب برداشت تا بنوشد که ناگهان یاد عطش برادر و زنان و کودکان حرم مانع از آن شد که آب را بنوشد . پس آب را به زمین ریخت و چنین گفت :

یا نفس من بعد الحسین هونی       وبعده لا کنت أن تکونی

هذا الحسیـن وارد المنــــــون       وتشربیـن بارد المعیـــن

یعنی :

ای جان بعد از حسین باید که بی ارزش شوی و بعد از او دیگر نباید باشی(فنا شوی)

ای حسین به سوی مرگ پیش میرود و تو قصد نوشیدن آب گوارا داری ؟!

همانا انسانیت و بشر دوستی  بایستی در نهایت احترام ، این روح بزرگ که به گوهر فضیلت آراسته شده است و درسهای بزرگی را در زمینه کرامت انسانی برای نسلهای بعدی بجا نهاده است را ستایش نماید .

این ایثار که تمامی مرزهای زمان ومکان را در نوردید از برترین ویژگیهای ذاتی حضرت اباالفضل العباس(علیه السلام) بود که به وی حتی این اجازه را هم نداد تا قبل از امام خویش آب بنوشد . به راستی آیا ایثاری از این صادقانه تر قابل تصور است ؟؟

فخر بنی هاشم پس از آنکه مشک را از آب پر نمود مغرورانه به سوی خیمه گاه حرم روانه شد .

مشک آب اکنون برای عباس (علیه السلام) از جان عزیزتر است . برای سالم رساندن مشک به خیام حرم با دشمنان خدا و پست ترین افراد بشر که می خواهند مانع رسیدن آب به لب تشنگان اهل بیت شوند به پیکار می پردازد و شماری از آنان را به هلاکت میرساند و انسجام لشکر دشمن را مختل می نماید و در میان آنان چنین رجز میخواند :

لا أرهـب الموت اذ المـوت زقـا       حتى أواری فی المصالیت لقى

نفسی لسبط المصطفى الطهر وقا       إنی أنا العبـاس أغـدو بالســــــقا

ولا أخاف الشرّ یــوم الملتقى

یعنی :

از مرگ نمی هراســـــــــم حتی اگر تلخ باشد        حتی اگر در جنگ مرگ را با چشمان خویشتن ببینم

جانم را برای دفاع از نواده پیامبر(صلى الله علیه واله وسلم) فدا میکنم            و من همان عبـــــــــاس هستم که با آب میروم

و در هنگام رودرویی از هیچ شری نمی هراسم

او با این رجز خوانی ، شجاعت مثال زدنی خویش را به رخ دشمنان کشید و نشان داد که از مرگ هراسی ندارد و با رویی گشاده برای دفاع از حق و فدا شدن برای برادرش و نواده رسول خدا (صلى الله علیه واله وسلم) از مرگ استقبال میکند و به اینکه با آب به سوی حرم برای رفع عطش اهل بیت میرود افتخار میکند.

در آن هنگام که سربازان مرعوب دشمن که از رویارویی با وی میگریزند و او شجاعت پدرش، فاتح خیبر و سرنگون کننده بقایای شرک را یادآور می شود ، فرومایه ای از اهل کوفه از پشت یک نخل مترصد او می شود و از پشت سر ضربه ای به دست راست وی می زند و آن را قطع می نماید .

آن خبیث دستی را قطع نمود که از آن خیر و برکت بر محرومین و فقرا سرازیر می شد و با آن حق مظلومان باز ستانده می شد . او بعد از این اتفاق در میدان نبرد چنین گفت :

والله ان قطعتـم یمینی       انّی أحامی أبداً عن دینی

وعن إمام صادق الیقین       نجل النبیّ الطاهر الاَمین

به این معنا که :

به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع کردید     من همچنان از دینم حمایت میکنم

و از امام راستگو و فرزند پیامبر پاک و امین حمایت می نمایم

و با این رجز خوانی خویش خبر از اهداف بزرگ و آرمانهای ارزشمندی داد که بخاطر آنها پیکار میکند . این اهداف و آرمانها چیزی جز دفاع از اسلام عزیز و امام مسلمین و بزرگ جوانان اهل بهشت نبودند.

عباس (علیه السلام) چیزی دور نشده بود که پلیدی از پست ترین افراد بشر به نام حکیم ابن طفیل طائی که مترصد وی شده بود از پشت درخت نخلی به بیرون خزید و بر دست چپ وی زد و آنرا نیز از بدن جدا نمود .

چنانچه بعضی از مورخین روایت کرده اند عباس (علیه السلام) مشک را به دندان می گیرد وبی توجه به شدت زخمهای وارده بر پیکرش و عطش جانفرسایش دوان دوان به سوی خیام حرم می دود تا مگر آب را به لب تشنگان آل بیت رسول خدا برساند . به جرات        می توان گفت این عمل نهایت مقام انسانیت ، شرف ، وفا و محبت است .

در همان حال که سقای رشید کربلا با پیکری بی دست به سوی خیمه گاه امام در حال دویدن بود ناگهان تیری به مشک آب اصابت می نماید و آب از مشک سرازیر می شود . پهلوان کربلا از حرکت باز می ایستاد و با قبلی حزین مشک آب را که هر لحظه خالی تر می شد نظاره گر می شود. ناگاه پلیدی با عمودی آهنین ضربه ای بر سر مبارکش می زند و وی را بر خاک می افکند .

اکنون آخرین لحظات است . عباس(علیه السلام) آخرین وداع را با برادرش میکند و چنین میگوید :

"علیک منی السلام ابا عبدالله ...."

نسیم خبررنج عباس (علیه السلام) را به برادر میرساند . امام (علیه السلام) با قلبی آزرده و جگری سوخته بالفور به سمت نهر علقمه همانجا که اباالفضل (علیه السلام) بر زمین افتاده بود می شتابد و صفوف دشمن را در هم می کوبد و به کنار برادر می رسد و خود را بر بدن برادر می اندازد و بر پیکر پاره پاره وی که در حال جان دادن است به شدت اشک می ریزد و می گوید :

"الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی و شمت بی عدوی ..."

به این معنی  که " امروز کمرم شکست و قدرتم کم شد و مورد شماتت دشمنان قرار گرفتم ..."

امام همچنان خیره به پیکرنا توان برادر خویش که تمام امیدهایش ناامید شده است مینگرد  و آرزو می نماید که ای کاش مرگ قبل از وی خودش را دریابد . سید جعفر حلی این اتفاقات را چنین به نظم در آورده است :

فمشى لمصرعه الحسین وطرفه       بیـن الخیـام وبینـه مـتقســــــــــم

ألفـاه محجـوب الجمــــــال کـأنّه       بـدر بمنحطـم الـوشیــــــــج ملثم

فأکب منحنیـاً علیـه ودمعــــــــه       صبـغ البسیط کأنّمـــــا هـو عندم

قـد رام یلثمه فلم یـر موضعــــاً       لـم یدمه عـضّ السلاح فیلــــــــثم

نـادى وقد ملاَ البـــوادی صیحة       صـم الصخـور لهولهــــــــا تتألّم

أأخـی یهنیک النعیـــــم ولـم أخل       ترضى بأن أرزى وأنت مـنـــعم

أأخی مـن یحمی بنـات محمــــد       اذ صرن یسترحمن من لا یرحـم

مـا خلت بعدک أن تشلّ سواعدی       وتکف بـاصرتی وظهری یقصم

لسـواک یـلطم بـالاَکف وهــــــذه       بیض الضبا لک فـی جبینی تلطم

ما بین مصرعک الفضیع ومصرعی       إلاّ کمـا أدعـوک قبـل وتنعـــم

هـذا حسامک من یذلّ بـه العــــــــــدا       ولـواک هـذا مـن بـه یتقـــــدم

هونت یا باابن أبی مصارع فتیــــتی       والجـرح یسکنـه الذی هـو آلم

یعنی :

حسین به سوی قتلگاه برادر رفت در حالیکه نگاهش بین خیمه گاه و قتلگاه در حال جابجا شدن بود

لب های زیبایش (عباس(علیه السلام)) مخفی شده اند گویی که ماه زیر پرتو نور پنهان شده است

این پرتو نور رویش را پوشانده است و اشک خونین مثل شراب این صورت را رنگین نموده است

خواست او را بپوشاند اما جایی را نیافت زیرا نیزه ها جای سالمی روی بدنش به جا نگذاشته بودند

ازناراحتی فریاد زد بطوریکه صدایش صحرا را فراگرفت و حتی صخره های بیابان را حزین نمود

امام گفت : ای برادر آیا می پسندی که بهشت نعیم ماوایت باشد و من از این نعمت بی بهره باشم

ای برادر چه کسی دختران پیامبر را حمایت کند آنزمان که مجبور شوند از کسانیکه رحم درونشان نیست طلب حمایت کنند


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 93/3/12:: 11:12 عصر     |     () نظر

خلافت امام حسن (علیه السلام)


چشم خود را لحظه ای منور کنید: تصاویری ناب از حرم به همراه زندگی نامه قمربنی هاشم حضرت ابوالفضل (ع)

 

امام حسن (علیه السلام) بعد از شهادت پدرش رهبری حکومت اسلامی را بر عهده گرفتند . در آن زمان اوضاع اجتماعی و سیاسی حاکم به نفع امام نبود و تمایل اکثر افراد رده بالای حکومت و فرماندهان ارتش امام (علیه السلام) چه به صورت علنی  و چه به صورت مخفیانه به سمت معاویه بود . اساس تمایل این افراد به سوی معاویه بر پای تطمیع این افراد با پول و طلایی  بود  که از سوی معاویه به ایشان داده می شد. در این شرایط علاوه بر اینکه افرادی از خوارج بین یگانهای ارتش امام (علیه السلام) نفوذ کرده بودند و عدم شرعیت خلافت امام حسن (علیه السلام) و امام علی(علیه السلام) را بین افراد تبیلغ می نمودند ، اقبال عمومی نیز برای بیعت با امام حسن(علیه السلام) در حد کمی بود و نیروهای سپاه امام (علیه السلام) تمایلی برای بیعت با امام (علیه السلام) از خود نشان نمی دادند(و چه بسا مجبور به عدم بیعت بودند) .

این امور باعث شد تا امام (علیه السلام) به این افراد اعتماد ننماید . به عقیده تحلیل گران سیاسی آن زمان امام (علیه السلام) در فتنه ای سخت گرفتار شده بوده و به عبارتی بخت با وی نیز یار نبوده است . فتنه ای که خطرش به مراتب از خطر شخص ماویه بیشتر بوده است و امام را بر آن می داشته است تا از ورود به هرگونه جنگ امتناع ورزد .

به هرحال امام حسن(علیه السلام) رهبری حکومت را بر عهده گرفت . حکومتی که رو به ضعف وزوال گذاشته بود و از هر سوی آماج  فتنه ها و مشکلات جدیدی می شد که مانع تسلط امام (علیه السلام) و حکومت بر شرایط اجتماعی می شد و باعث ایجاد جو نظامی در کشور میگردید مگر آنکه دو روش پیش رو قرار گرفته میشد :

1- گسترش یک سری قوانین لازم الاجرا و سلب آزادیهای عمومی و گسترش ترس و رعب و جلب مردم براساس ظن و گمان و نه براساس ادله و مستندات .

این روش اساسا روش عاشقان ملک و پادشاهی در زمانی است که با چنین بحران هایی از سوی ملت خویش مواجه      می شوند.

این در حالیست که ائمه اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) هیچ مشروعیتی برای اینگونه سیاستها حتی اگر منجر به پیروزی شوند قائل نبوده اند و بر ضرورت فراهم نمودن زندگی با کرامت برای مردم و دور نمودن ابزارهای فشار از ایشان معتقد بوده اند.

2- برتری دادن سرمایه داران و افراد با نفوذ بر قاطبه مردم و فراهم نمودن امتیازات خاص از قبیل ثروت، مناصب عالی و....

در چنین حالتی مسلما اوضاع حکومت امام بسیار پایدارتر می شد و افراد سپاه امام اساسا به سمت تمرد و سرکشی پیش نمی رفتند . اما باز با همه این تواصیف امام (علیه السلام) با توجه به جایز نبودن این عمل از دیدگاه شارع مقدس از این عمل نیز اجتناب نمودند.

روش امام حسن (علیه السلام) در سیاست بسیار واضح و مبرهن بود . روش امام (علیه السلام) خالی از هرگونه پنهان کاری ، سرشار از حق وعدالت گستری و پرهیز از هر روشی که از راه راست و حق به دور باشد بوده است ولو اگر به پیروزی منجر شود.

 

اعلام جنگ از سوی معاویه

معاویه با آگاهی از شکنندگی سپاه امام (علیه السلام) و خیانت اکثر فرمانده هان آن که بوسیله رشوه های مالی معاویه و قول مناصب عالی در حکومت  و حتی قول کتبی مبنی بر ازدواج دخترش با یکی از فرماندهان به سمت معاویه متمایل شده بودند ، جنگ را به امام (علیه السلام) تحمیل نمود. خیانت این افراد به حدی رسیده بود که آمادگی خود را برای تحویل امام (علیه السلام) و یا قتل ایشان هر زمان که معاویه اراده نماید را داده بودند.

معاویه با سپاه یکپارچه و فرمانبردار خود به سمت عراق روانه شد . هنگامیکه امام(علیه السلام) از ماجرا مطلع گردیدند سپاهیان خود را فراخواندد و آنان را برای دفاع و رد حمله متجاوز دعوت نمودند اما افراد لشکر از فرمان امام (علیه السلام) سر باز زدند و ترس بر ایشان غالب شد و در نهایت هیچ کس به ندای امام  (علیه السلام) پاسخ نداد .

با دیدن این شرایط یکی از فرماندهان شریف سپاه امام (علیه السلام)  به نام عدی بن حاتم خشمگین شد و شجاعانه رو به سوی افراد سپاه کرد و ایشان را سرزنش نمود و اطاعت مطلق خود را از امام خویش اعلام نمود . درپی این امر شجاعانه قیس بن سعد بن عباده ، ومعقل بن قیس ریاحی ، وزیاد بن صعصعة تمیمی حمایت خویش را از مواضع عدی بن حاتم اعلام نمودند و از موضع ناجوانمردانه سایر افراد سپاه انتقاد نمودند.

امام حسن(علیه السلام) فورا برای مقابله با معاویه به همراه طیف متنوعی از مردم حرکت نمود تا به منطقه النخیله رسید و در آنجا مستقر شد تا گروهانهای مختلف ارتش از هم گسیخته اش به هم ملحق شوند . سپس از آنجا به سمت دیر عبدالحمن حرکت نمود و در آنجا سه روز اقامت گزید و بعد از آن باز مسیر خوش را ادامه داد.

 

در مدائن

در پایان امام (علیه السلام) با یگانهایی از سپاه خود در مدائن مستقر شد . مشکلات و بحرانها امام (علیه السلام) را فراگرفت. امام (علیه السلام) ستمهای زیادی از سپاهیان از هم گسیخته و خائن خود متحمل شد و دچار مشکلاتی گردید که هیچ یک از فرماندهان مسلمین وخلفای ایشان تا آن زمان با آن مواجه نگردیده بودند . از جمله این مشکلات که امام (علیه السلام) با آن مواجه و مورد امتحان قرارگرفت می توان به موارد ذیل اشاره نمود :

1- خیانت فرمانده کل

از شدیدترین امتحاناتی که امام حسن (علیه السلام) در آن شرایط حساس با آن مواجه گردید خیانت پسر عمویش عبید الله بن عباس فرمانده کل سپاه وی بود که بواسطه رشوه ای سنگین که مقدارش بالغ بر یک میلیون درهم بود به امام (علیه السلام)  خیانت نمود و در تاریکی شب به اردوگاه معاویه ملحق شد. هنگامیکه سپاهیان امام حسن(علیه السلام) از این خبر مطلع شدند نگرانی عجیبی بر لشکریان امام (علیه السلام) حاکم شد و روح خیانت در تمامی اجزای لشکر امام (علیه السلام) رسوخ نمود . افراد سپاه امام  (علیه السلام)  همانند افراد عالیرتبه لشکر که با رشوه های معاویه به امام (علیه السلام) خیانت کرده بودند ، به امام (علیه السلام) خیانت نمودند.

خیانت عبید الله از سهمگین ترین ضرباتی بود که به سپاه امام (علیه السلام)  وارد شد و خود فتح بابی برای خیانت افراد ضعیف النفس سپاه شد تا آنجانکه روحیه سپاه امام (علیه السلام) در هم شکسته شد .

2- تلاش برای ترور امام  (علیه السلام)

نگرانیها و ناراحتی های امام (علیه السلام) از سپاهش به همین اندازه متوقف نمی شود بلکه دست نشانده های بنی امیه در سپاه امام (علیه السلام) بارها برای ترور امام اقدام نمودند که همه این تلاشها با شکست مواجه گردیدند . از جمله این تلاشها می توان به موارد ذیل اشاره نمود :

أ ) پرتاب نیزه به سوی امام درحالی که امام مشغول نماز بودند

ب ) مجروح کردن امام در حین نماز بوسیله خنجر

ج ) مجروح نمودن امام در ناحیه ران

عرصه بر ریحانه رسول خدا (صلى الله علیه واله) تنگ شد و زمانه امام (علیه السلام) را غرق در ناراحتی ها و بحرانها نمود . امام (علیه السلام) به این نتیجه رسیدند که سرنوشتی جز اینکه بنی امیه وی را به قتل برسانند و خون پاکش هدر رود و یا اینکه وی را اسیر کنند و در بند به نزد معاویه بفرستند ندارند. این افکار امام (علیه السلام) را شدت برآشفتند.

3- تکفیر امام

جسارت خیانتکاران و دست نشانده های بنی امیه در سپاه امام (علیه السلام) به این حد متوقف نشد تا حدی که امام را با عباراتی مورد خطاب قرار دادند که از زخم شمشیر ها و نیزه ها شدیدتر بودند . یکی از عبارات صحبت جراح بن سنان بود که به نزد امام (علیه السلام) پیش آمد و با لحنی ناشایست امام (علیه السلام) را خطاب قرار داده و گفت :

" تو ای حسن همانند پدرت مشرک شده ای ..."

درد آور آنکه هیچ کس از لشکریان امام (علیه السلام) برای مجازات این خبیث قدمی پیش ننهادند و از راه حق ومستقیم روی گردان شدند و بر کفر پسر دخت پیامبرشان و پسر امامشان صحه نهادند .چه گمراهی از این بدتر ؟؟

4- سرقت اموال امام

این افراد خیره سر و معاند حتی از سرقت زیر اندازی که امام بر روی آن می نشستند و حتی عبای ایشان کوتاهی ننمودند .

این اتفاقات گوشه ای از اتفاقات هولناکی است که در اطراف امام (علیه السلام) در مدائن رخ داد و امام (علیه السلام) را مجبور به صلح و دوری گزیدن از آن اجتماع بی اخلاق و عقیده نمود .

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 93/3/12:: 11:11 عصر     |     () نظر

کسی که دو بار فدای امام حسین (ع) شد + عکس

حبیب بر روی پشت بام خانه ایستاده بود واز آنجا که علاقه ی خاصی به سید الشهدا (ع) داشت با دیدن آن حضرت چنان به وجد آمده بود که سبب شد از بام به پایین افتاده و از دنیا برود

عقیق : روزی امام حسین (ع) به همراه جد خویش در حرکت بودند در آن زمان امام کودکی خردسال بودند وحبیب در بهار جوانی حبیب بر روی پشت بام خانه ایستاده بود  واز آنجا که علاقه ی خاصی به سید الشهدا (ع) داشت با دیدن آن حضرت چنان به وجد آمده بود که سبب شد از بام به پایین افتاده و از دنیا برود    و بامشاهده آن حضرت از شادی که خبر آمدن را به پدر بدهد از بام به زمین افتاد و در دم جان داد ، پدر حبیب جنازه پسر را به اتاقی برد که پس از رفتن امام علی وامام حسین آن رادفن کند ولی وقتی امام حسین به جلوی درب آمد داخل خانه نشد وقتی علت را از ایشان پرسیدند فرمود تا حبیب جلوی درب نیاید من داخل خانه نمی شوم پدر حبیب موضوع را به امام علی گفت آن حضرت به سر جنازه حبیب رفت و دعا کرد و خدا به خاطر امام حسین جان دباره به حبیب داد  در این هنگام به دعای امام حسین (ع)حبیب بن مظاهر زنده گشت . حبیب با ردوم نیز در روز عاشورا جان خود را فدای سرور و سالار شهیدان کرد.

جالب اینجاست که اینک هر عاشقی که زائر حرم حسین(ع)است شاید به خاطر این فداکاری حبیب (ع)در هر بار زیارت حسین (ع) دو بار حبیب بن مظاهر را زیارت می کند چرا که مزار حبیب در کنار درب ورودی حرم سید الشهدا (ع) واقع شده است است.

 

زیارتنامه حبیب ابن مظاهر :  السلام علیک ایها العبد الصالح ، المطیع لله ولرسوله ولامیرالمومنین ، ولفاطمة الزهراء والحسن والحسین ، اشهد انک جاهدت فی سبیل الله ، و نصرت الحسین بن بنت رسول الله ، و واسیت بنفسک ،  وبذلت مهجتک ، فعلیک من الله السلام  التام ، السلام علیک  ایها  القمر الزهرا ، السلام  و علیک  یا  حبیب بن  مظاهر  الاسدی ورحمة الله و برکاته

  


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 93/3/12:: 10:47 عصر     |     () نظر