


اقامه نماز ظهر عاشورا
ظهر عاشورا فرا رسید و امام حسین(ع) و یارانش جهت اقامه نماز به پا خاستند امام(ع) به زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حنفی فرمان دادند تا در برابر حضرت(ع) و حدود نیمی از یاران آن حضرت(ع) بایستند و از نمازگزاران در برابر حملات احتمالی دشمن، محافظت نمایند. با شروع نماز، دشمن امام حسین(ع) و یارانش را هدف تیرها و هجمه های خود قرار داد. پس زهیر و عبدالله جسم خود را سپر حملات دشمن قرار می دادند و تیرهای دشمن را با سینه و صورت می گرفتند تا اینکه نماز امام(ع) و یارانش اقامه شد. پس از ادای نماز، سعید بن عبدالله بر اثر شدت جراحات به شهادت رسید. پس از شهادت سعید، زهیر از امام(ع) اذن میدان گرفت و پس از کسب اجازه، در حالی که رجز می خواند با شجاعتی بی مانند جنگیدن آغاز کرد. تا اینکه سرانجام او نیز پس از نبردی شجاعانه به دست کثیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس تمیمی به شهادت رسید. امام حسین(ع) پس از شهادت زهیر خطاب به او فرمود: « ای زهیر خداوند تو را از رحمتش دور نسازد و خداوند کشندگان تو را لعنت کند و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده(بنی اسرائیل)، [که به شکل میمون و خوک در آمدند] به لعنت ابدی خود گرفتار سازد.»سپس یاران امام(ع) همچون بریر بن خضیر همدانی، نافع بن هلالی جملی، عابس بن ابی شبیب شاکری، حنظلة بن سعد شبامى و... یکی پس از دیگری به میدان رفتند و به شهادت رسیدند تا اینکه نوبت به بنی هاشم رسید.
شهادت علی اکبر(ع)
اولین نفر از بنی هاشم که از امام(ع) اجازه میدان طلبید علی اکبر(ع) بود. امام(ع) در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود به او اجازه فرمود و سپس رو به آسمان کردند و فرمودند: «پروردگارا شاهد باش جوانی را برای جنگ با کفّار به میدان فرستادم که از نظر جمال و کمال و خلق و خوی و سخن گفتن، شبیهترین مردم به رسول(ص) تو بود و ما هر وقت که مشتاق دیدار روی پیامبر(ص) تو میشدیم، به صورت او نظر میکردیم. خدایا، برکات زمین را از آنها دریغ دار و جمعیّت آنها را پراکنده ساز و در میان آنها جدائی افکن و امرای آنها را هیچ گاه از آنان راضی مگردان که اینان ما را دعوت کردند که به یاری ما برخیزند و اکنون بر ما میتازند و از کشتن ما ابائی ندارند.»
آنگاه رو به عمر بن سعد کرده، فریاد زدند: «تو را چه شده است خداوند نسل تو را قطع کند و کاری را بر تو مبارک نگرداند، و کسی را بر تو چیره سازد که سرت را در بستر از تنت جدا سازد، همانطور که تو خانواده مرا نابود ساختی و خویشاوندی مرا با رسول خدا(ص) مراعات نکردی.» پس با صدای بلند این آیه را قرائت فرمود: «انّ الله اصطفی آدم و نوحاً و آلابراهیم و آلعمران علی العالمین* ذرّیةً بعضها من بعضٍ و الله سمیع علیمٌ؛ خداوند آدم و نوح و آلابراهیم و آلعمران را بر جهانیان برتری داد.* آنها فرزندان [و دودمانی] بودند که [از نظر پاکی و تقوا و فضیلت] بعضی از بعض دیگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست(از کوششهای آنها در مسیر رسالت خود، آگاه می باشد.)»
علی اکبر(ع) به میدان رفت و در حالی که رجز می خواند بر سپاه دشمن حمله برد. او پس از نبردی شجاعانه در حالی که زخمهای زیادی برداشته بود نزد پدر بازگشت.علی اکبر(ع) خدمت پدر رسید و عرضه داشت: «ای پدر! عطش مرا کشت و سنگینی سلاح مرا به زحمت انداخته است، آیا جرعهی آبی هست که توان ادامهی جنگ با دشمنان را به من بدهد؟»امام حسین(ع) گریست و فرمود: «افسوس ای پسر من! اندکی دیگر به مبارزه خود ادامه بده، دیری نمی گذرد که جدّ بزرگوارت رسول خدا(ص) را زیارت خواهی کرد و او، تو را از آبی سیراب کند که دیگر هرگز احساس تشنگی نکنی.» پس علی اکبر(ع) دوباره در حالی که رجز می خواند به میدان بازگشت او همچنان می جنگید و پیش می رفت تا اینکه مُرّة بن منقذ عبدی که از دلاوری او به تنگ آمده بود با نیزه اش ضربتی به علی اکبر(ع) زد و او را از اسب بر زمین انداخت، دشمنان از همه طرف علی(ع) را در بر گرفتند و با شمشیر تکه تکه اش کردند. امام حسین(ع) بر بالین علی(ع) حاضر شد و او را در آغوش گرفت و صورت بر صورتش نهاد و سپس فرمود: «خدا بکشد گروهی که تو را کشتند و گستاخی از حد گذراندند و از خدا نترسیدند و حرمت رسول خدا(ص) را شکستند؛ پس از تو خاک بر سر دنیا!»
شهادت قاسم(ع)
بعد از شهادت علیا کبر(ع)، فرزندان عقیل بن ابیطالب همچنین فرزندان جعفر بن ابیطالب و نیز فرزندان امام حسن(ع) به میدان رفتند و یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند. نقل شده قاسم بن حسن(ع) پس از شهادت برادرش – ابوبکر- نزد عمو آمد تا از ایشان اجازه میدان بگیرد امام(ع) قاسم(ع) را در آغوش گرفت و هر دو شروع به گریستن کردند در این هنگام قاسم(ع) از امام(ع) اذن میدان طلبید؛ اما امام(ع) به دلیل سن و سال اندک قاسم(ع)، به او اجازه نداد؛ اما قاسم(ع) با اصرار بسیار سرانجام موفق شد از امام(ع) اذن میدان بگیرد. پس از کسب اجازه، قاسم(ع) در حالی که رجز می خواند به میدان رفت و پس از جنگی دلیرانه، مورد یورش جمعی لشکریان عمرسعد قرار گرفت و ضربتی بر فرق قاسم(ع) وارد آوردند که او به صورت بر زمین افتاد و فریاد برآورد: «یا عمّاه!». در این هنگام امام حسین(ع) خود را بر بالین فرزند برادر رساند و او را در آغوش کشید و در حالیکه می فرمود «از رحمت خدا به دور باشند قومی که تو را کشتند در روز رستاخیز جد تو از جمله دشمنان آنها خواهد بود.» قاسم(ع)را از میدان بیرون برد.
خاندان بنی هاشم یکی پس از دیگری به میدان رفتند و به شهادت رسیدند و تنها برادران امام(ع) باقی ماندند. پس در این زمان ابوالفضل(ع) برادران خود را مورد خطاب قرارداد و فرمود: «پیشی بگیرید جانم فدایتان؛ پس از آقا و مولایتان حمایت کنید تا در رکابش جان دهید.» سپس به برادر بزرگترش – عبدالله- نظری افکند و فرمود: «ای برادر، گام پیش نه، تا تو را[در راه خدا] شهید ببینم و بردباری و صبر بر این مصیبت را به حساب خداوند بگذارم...» عبدالله، به میدان رفت و پس از مدتی مبارزه به شهادت رسید سپس برادران دیگر امام(ع)، عثمان و جعفر و... نیز یکی پس از دیگری به میدان رفتند و همگی به شهادت رسیدند.
شهادت عباس(ع)
پس از شهادت همه یاران و خاندان بنی هاشم، ابوالفضل العباس(ع) خدمت امام(ع) رسید و اجازه میدان طلبید. اما امام از علمدار سپاهش خواست که برای اهل حرم آب بیاورد. عباس(ع) به طلب آب بیرون رفت او در حالی که رجز می خواند بر نگهبانان شریعه فرات حمله برد و خود را به آب رساند. در راه بازگشت از شریعه، زید بن ورقاء جهنی که پشت درختی در کمین وی ایستاده بود با یاری حکیم بن طفیل سنبسی، ضربتی بر دست راست عباس(ع) فرود آورد و دستش را قطع کرد عباس(ع) شمشیرش را به دست چپ گرفت و پس از اندکی نبرد ضعف بر او چیره شد در این هنگام حکیم بن طفیل سنبسی که پشت درختی در کمین وی بود. ضربتی دیگر به دست چپ او فرود آورد.سپس آن ملعون با عمودی آهنین ضربتی بر سر آن حضرت(ع) فرود آورد و او را به شهادت رساند.» امام(ع) به بالین برادر حاضر شد و پس از شهادت او، شکسته و اندوهگین به خیمه بازگشت شهادت عباس(ع) اهل بیت و اهل حرم حضرت(ع) را غرق در ماتم و عزا کرد.
شهادت علی اصغر(ع)
چون ابا عبدالله الحسین(ع) دید که سپاه کوفه در ریختن خونش اصرار می ورزند، قرآن را گرفت و آن را باز کرد و روی سر نهاد و خطاب به سپاهیان کوفه فریاد برآورد: "بین من و شما کتاب خدا و جدّم محمد(ص) -رسول خدا- قضاوت کند، ای قوم! برای چه خون مرا حلال می شمارید؟" در این حال امام حسین(ع) نظر کرد و طفلی از اطفالش را دید که از تشنگی میگرید، او را روی دست گرفته و گفت: "ای جماعت! اگر به من رحم نمی کنید پس به این کودک شیر خوار رحم کنید. در این هنگام مردی از میان سپاه کوفه (حرملة بن کامل اسدی) تیری بر گلویش زد و آن کودک را به شهادت رساند." امام حسین(ع) با مشاهده این واقعه گریست و فرمود:"اللّهمّ احکم بیننا و بین قومٍ دعونا لینصرونا فقتلونا؛ پروردگارا میان ما و این مردمی که ما را دعوت کردند که یاریمان کنند؛ اما ما را کشتند تو خود داوری فرما...» سپس امام(ع) دست خود را زیر گلوی علی اصغر(ع) گرفت و چون دستش از خون او پر شد آن را به سوی آسمان پاشید نقل شده از آن خون قطرهای به زمین باز نگشت. آن گاه فرمود: "هوّن علیّ ما نزل بی انّه بعین الله؛ چون خدا میبیند آنچه که از بلا بر من نازل شد، بلا بر من آسان گشت."» امام(ع) جسم بیجان علی اصغر(ع) را به خیمه برد و پس از دفن او، به میدان بازگشت و بر سپاه دشمن حمله برده، بر میسره و میمنه سپاه آنان می تاخت.
یورش امام حسین(ع) به سپاه عمر سعد
«عمر بن سعد» در حالی که همه سپاهیانش را مورد خطاب قرار داده بود، فریاد زد: «این فرزند انزع البطین (از القاب امام علی ع)) است، و این پسر کشنده عرب است. از هر طرف به او حمله کنید». ناگهان چهار اسب تیرانداز امام را محاصره کردند. در این محاصره بین امام و خیمهگاه فاصله انداختند. امام به آنها نهیب زد: «ای پیروان خاندان ابی سفیان! اگر شماها دین ندارید و از روز بازگشت نمیهراسید، پس در دنیای خود آزاده باشید و به (روش) نیاکان خود باز گردید، اگر عرب هستید، همان طور که اینگونه میپندارید.»شمر صدا زد: «ای پسر فاطمه! چه میگویی؟» امام فرمود: «من و شما با هم میجنگیم، زنان گناهی ندارند. تا زندهام تجاوزکاران و سرکشان و نادانان خود را از تعرض به حرم من باز دارید.» شمر پذیرفت و همه امام را هدف گرفته بودند. جنگ به سختی گرایید و تشنگی عرصه را بر امام تنگ کرد.
امام و وداع با اهل بیت
امام به خیمهگاه رفت و بار دیگر با بستگان وداع کرد و آنان را به صبر و بردباری امر کرد و فرمود: «برای بلا آماده باشید و بدانید که خداوند متعال حامی و نگهدار شماست و به زودی شما را از شر دشمنان خلاصی میبخشد و عاقبت کارتان را به خیر قرار داده، دشمن شما را به عذاب مبتلا خواهد ساخت و عوض این بلا به شما انواع نعمتها را کرامت خواهد داشت، پس شکوه و گلایه نکنید، و چیزی که از قدر و ارزش شما بکاهد بر زبان نرانید.». در این هنگام امام متوجه دختر خود – سکینه - شد که از بقیه زنان کناره گرفته و گریان و ندبهکنان است. امام به او نزدیک شد. او را به صبر دعوت فرمود و تسلی داد. فریاد عمر بن سعد بلند شد: «ای وای بر شما! تا هنگامی که او به خود و حرمش مشغول است به او هجوم برید. به خدا سوگند، اگر او با فراغت بال به شما حمله کند طرف راست و چپ سپاه شما را از هم میپاشد.»
از هر طرف به سوی امام تیراندازی شد، به گونهای که تیرها از بین طنابهای خیمهگاه میگذشت و گاه به لباس زنان اصابت میکرد. زنان به وحشت افتادند و سراسیمه به خیمهگاه بازگشتند و همه در انتظار بودند که امام چه برخوردی خواهد کرد. امام چون شیری غضبناک بر آنان حمله کرد. هر که در برابر شمشیر او قرار میگرفت با مرگ رو به رو میشد. از هر سو تیرها به امام نشانه میرفت و گاه به سینه یا گلوی امام مینشست. امام پس از شهادت برادرش تنها شد. ناگاه دومین فریاد استغاثه بلند شد: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا حمایت و حراست کند؟ آیا یگانهپرستی هست که از خدا در ارتباط با ما بترسد؟ آیا پناه دهندهای هست که در پناه دادن ما به خداوند امید بندد؟» پس از آن صدای ناله زنان بلند شد،و امام سجاد(ع) با تکیه بر عصای از جا برخاست در حالی که از شدت بیماری شمشیرشان بر زمین کشیده میشد. ناگاه امام حسین(ع) با فریادی بلند فرمود: «ام کلثوم! او را نگهدار! مبادا زمین از نسل آل محمد خالی گردد.» پس از آن ام کلثوم امام سجاد(ع) را به بستر خویش بازگردانید.
نبرد خامس آل عبا(ع)
حضرت(ع) پس از فراخواندن زنان به سکوت، با خواهران، فرزندان و کودکان خویش وداع کردند و لباسی تیره پوشیدند و عمامه زردی را بر سر گذاشتند که دو طرف آن از پشت سر و جلو سینه ایشان آویزان بود و لباس دیگری از برد که متعلق به پیامبر(ص) بود بر تن کردند و شمشیری هم به پشت خود بستند. سپس جامه ای کهنه طلب کردند پس جامه ای برایش آوردند حضرت(ع) پیراهن را از چند جا پاره کردند و آن را زیر لباسهایشان پوشیدند. آن حضرت(ع) شلوار نو خود را هم پاره کردند تا کوفیان بعد از شهادتش آن را غارت نکنند.
پس از هر حمله امام به وسط میدان باز میگشت و مکرر این عبارتها را ترنم میفرمود: «لاحول و لا قوة الا بالله العظیم» در همین حال گاه طلب آب میفرمود. شمر در پاسخ گفت: "آن را نمیآشامی تا به آتش وارد گردی... .".«ابوالحتوف جعفی» تیری به پیشانی امام نشانه رفت. امام به سختی آن را از پیشانی بیرون آورد. همراه آن خون بر صورت امام جاری شد. امام فرمود: «پروردگارا! تو میبینی که من در چه وضعیتی از این بندگان سرکش و معصیت کارت قرار گرفتهام، خدایا! تعداد اینها را برشمار و همه را خود بکش و بر روی زمین احدی از اینها را باقی مگذار و هرگز آنها را مورد بخشش قرار مده.» امام با صیحهای بلند فریاد زد: «ای امت نابکار! چه بد بعد از محمد(ص) با عترت او برخورد کردید، اما شما پس از من کسی را نخواهید کشت که کشتن او را بر خود سهل و آسان شمارید. اما کشتن مرا ساده گرفتهاید؛ به خدا قسم، امیدوارم که خداوند مرا به شهادت گرامی دارد و سپس از شما بدون این که خود بدانید انتقام بگیرد.»
در میان میدان از آن همه زخمهای بسیار، ضعف بر امام غالب شده بود، امام ایستاد تا قدری استراحت کند. فردی با سنگ به پیشانی او زد. پیشانی آن حضرت شکست و خون صورت او را گرفت. دامن لباس را بالا زد تا از ورود خون به چشمان جلوگیری کند. دیگری با تیری سه شعبه قلب امام را نشانه گرفت و آن تیر بر قلب امام نشست. امام فرمود: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله؛ به نام خدا، و برای خدا و بر مبنای ملت و آیین رسول خدا» به آسمان سر برداشت و خدای تعالی را مورد خطاب قرار داد: «الهی انک تعلم انهم یقتلون رجلاً لیس علی وجه الارض ابن نبی غیره؛ پروردگارا! تو خود میدانی که اینها مردی را میکشند که بر روی زمین جز او پسر پیامبری نیست.» سپس تیر را از پشت خود بیرون کشید و خون چون ناودان فوران زد. دست را زیر زخم سینه نهاد تا این که از خون پر شد، و به آسمان پاشید و فرمود: «بر من آسان است آن چه فرود آید، زیرا آن در برابر چشم خداوند است» از آن خون قطرهای به زمین نریخت. بار دیگر دست زیر خون گرفت و آن را بر سر و صورت و محاسن خود پاشید و فرمود: «همین گونه خواهم بود تا خداوند و جدم رسول الله را ملاقات کنم، در حالی که به خون خضاب شدهام؛ و خواهم گفت: ای جدم! فلان و فلان مرا کشتند.»
خون همچنان جاری بود تا این که امام بر روی زمین نشست، ولی خود را بر روی زانو به جلو میکشید. این حالت چندان ادامه نیافت تا این که «مالک بن نصر» با شمشیر ضربتی به سر مبارک او زد؛ کلاه خُودی که امام بر سر داشتند مملو از خون شد امام فرمود: «با این دست نه بخوری و نه بیاشامی و خداوند با ستمکاران محشورت سازد.» کلاه خُود را از سر برداشت و عمامه را بر کلاه خود بست. دشمن امام را لحظه به لحظه بیشتر محاصره میکرد. امام قدرت برخاستن نداشت. در این هنگام فردی از سپاه دشمن بر امام شمشیر کشید و عبدالله بن الحسن کودک خردسال امام حسن مجتبی(ع) شاهد این ماجرا بود به سمت میدان دوید و فریاد بر آورد که ای زنازاده می خواهی عمویم را بکشی و خود را بر روی سینه امام انداخت که ضربت شمشیر بر او وارد شد و همان دم به شهادت رسید.
در این هنگام که مردم تمایلی به قتل امام نداشتند؛ کشتن امام را هر قبیله به دیگر طائفه واگذار میکرد. ناگاه شمر فریاد زد: «منتظر چه هستید و چرا توقف کردهاید؟ همه بر او حمله کنید.» این بود که «زرعة بن شریک» ضربتی به کتف چپ امام زد و «حصین» تیری به گلوی امام نشانه رفت.دیگری بر گردن امام زد و «سنان بن انس» با نیزهای به سینه مبارک امام زد و قفسه سینه شکسته شد؛ هم او تیری به گلوی حضرت زد و «صالح بن وهب» نیزهای به پهلوی او زد. «هلال بن نافع» گفت: من نزدیک حسین ایستاده بودم امام در حال جان سپردن بود؛ «لیکن به خدا سوگند تا به حال کشتهای را ندیدهام به نیکویی او که در خون آغشته شود و اینگونه زیبایروی و نورانی باشد. آنقدر نور چهره او و زیبایی هیبتش مرا به خود مشغول داشته بود که از کشته شدن او غفلت داشتم» در همان حال حضرت گاه طلب آب میکرد و دیگران از پاسخ به این درخواست ابا داشتند.
امام و دعای آخر
چون آن حالت امام شدت یافت، سر به آسمان بلند کرد و چنین دعا کرد: «خدایا! تو برترین جایگاه را داری، بزرگترین قدرت، آنچه میخواهی میکنی، بی نیازی از خلایق، بزرگیات بس عریض است و بر هر چه بخواهی توانایی، لطف و مهربانی تو نزدیک است، در عهد و پیمان راستگویی، نعمت تو سرازیر است و بلای تو نیکو، وقتی تو را بخوانم نزدیکی، هر چه را خلق کردی بر آن احاطه داری، توبه پذیرندهای، از هر کسی که به تو باز گردد، بر هر چه اراده کنی دست یافتهای، هر چه را طلب کنی مییابی، وقتی که تو را شکر گویم تو سپاسگزاری، تو فراوان یاد میکنی هنگامی که تو را یاد میکنم، تو را میخوانم در حالی که محتاج و نیازمندم، در حال فقر به تو رغبت نشان میدهم، به سوی تو جزع میکنم، در حالی که بیمناکم، میگریم در حال گرفتاری و از تو کمک میطلبم در حال ناتوانی، به تو تکیه میکنم در حالی که کفایتم میکنی، پروردگارا! بین ما و قوم ما تو خود حکم کن؛ چرا که آنها ما را فریب دادند و ذلیل و خوار ساختند، به ما نیرنگ زدند و ما را کشتند در حالی که ما خاندان پیامبر تو و فرزند دوست محمد(ص) هستیم که تو او را به پیامبری برانگیختی، و او را امین وحی خود دانستی، پس ما را در کارمان گشایش عطا فرما، ای بخشندهترین بخشندگان!»
سپس اینگونه فرمود: "اصبر علی قضائک، یا رب، لا اله سواک یا غیاث المستغیثین؛ «الهی بر قضای تو شکیبایی میکنم، معبودی جز تو نیست، ای پناه درخواست کنندگان!» نیز فرمود: « جز تو خدایی ندارم، و پرستش کنندهای جز تو نیست، بر حکم تو صبر میکنم، ای پناه کسی که جز تو پناهی ندارد! ای همیشگی که پایان ندارد! و ای زنده کننده مردگان! ای که بر کسب همه، احاطه داری! بین ما و بین آنها - ای بهترین حاکمان - تو خود قضاوت کن.»
اسب امام در اطراف آن حضرت میچرخید و خود را به خون امام آغشته میکرد. ابن سعد گفته بود: «این اسب، از اسبان خوب پیامبر است. او را بگیرند و محاصره کنند» اما مردم شام در این امر ناکام مانده بودند. بنابراین گفت: «او را رها کنید تا ببینم چه میکند.» او پیشانی خود را به خون حسین آغشته کرد و شیهه ای زد. به فرموده امام باقر(ع) آن حیوان پیوسته از ستم به حسین و از امتی که پسر پیامبرش را کشته، مینالید و آن حیوان شیههکنان به خیمهگاه میدوید. «هنگامی که چشم زنان به آن اسب با یال و کاکل پر خون و زین واژگون افتاد، از خیمهگاه بیرون ریخته، موی پریشان کردند و بر صورت سیلی میزدند. بر چهره خود مینواختند، و فریاد ناله سر داده بودند. بعد از عزت، به ذلت و خواری افتادند و به سوی قتلگاه حسین شتابان میدویدند.»
ام کلثوم فریاد میزد: «ای محمد و ای پدرم، ای علی جان و ای جعفر طیار و ای حمزه (سیدالشهداء) این حسین است که عریان به روی خاک کربلا افتاده.» اما زینب(سلام الله علیها) اینگونه مینالید: "وا اخاه، وا سیداه، وا اهل بیتاه، لیت السماء اطبقت علی الارض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل؛ «وای برادرم! وای آقایم! وای اهل بیتم! ای کاش آسمان بر زمین میافتاد و کوهها بر دشتها به هم میخورد.»
حضرت زینب (س) نزدیک امام رسیده بود. در همان حال عمر بن سعد با عدهای از یارانش به قتلگاه نزدیک شده بود و امام در آخرین لحظات عمر شریفش به سر میبرد. پس زینب فریاد زد: «ای عمر! اباعبدالله را میکشند و تو به او مینگری؟» زینب فرمود: «ویحکم، اما فیکم مسلم، فلم یجیبها احد؛ وای بر شما! آیا در بین شما مسلمانی نیست؟ احدی او را پاسخ نداد.» پس از آن ابن سعد فریادی بر سر مردم زد که: بر او فرود آیید و او را راحت کنید» شمر با سرعت بر گودال وارد شد و بر سینه امام نشست و محاسن شریف آن ولی اعظم الهی را گرفت و سر مقدس عزیز زهرا(س) را از پشت سر جدا ساخت.
روضه قتلگاه را با روایت حاج محمود کریمی بشنوید
کلمات کلیدی:
ظهر عاشورا و یک دنیا ماتم |
آخرین لحظات زندگی علی اکبر، عباس و حسین (ع) |
اى مسلم بن عقیل! اى هانى بن عروة! اى حبیب بن مظاهر! اى زهیر بن قین! اى یزید بن مظاهر! اى یحیى بن کثیر! اى هلال بن نافع! اى ابراهیم بن حُصَین! اى عمیر بن مطاع! اى اسد کلبى! اى عبداللَّه بن عقیل! اى مسلم بن عوسجه! اى داود بن طرمّاح! اى حرّ ریاحى! اى على بن الحسین! اى دلاورمردان خالص! و اى سواران میدان نبرد! چه شده است شما را صدا مىزنم ولى پاسخم را نمىدهید؟ |
جامعه خبری تحلیلی نیاوران نیوز:
عمر بن سعد در حالی که همه سپاهیانش را مورد خطاب قرار داده بود، فریاد زد: «این فرزند انزع البطین (از القاب امام علی(ع) به معنی برکنار از شرک و باطنی از علم) است، و این پسر کشنده عرب است. از هر طرف به او حمله کنید». ناگهان چهار اسب تیرانداز امام را محاصره کردند. در این محاصره بین امام و خیمهگاه فاصله انداختند. امام به آنها نهیب زد: «ای پیروان خاندان ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز بازگشت نمیهراسید، پس در دنیای خود آزاده باشید و به (روش) نیاکان خود باز گردید، اگر عرب هستید، همان طور که اینگونه میپندارید.» شمر صدا زد: «ای پسر فاطمه! چه میگویی؟» امام فرمود: «من و شما با هم میجنگیم، زنان گناهی ندارند. تا زندهام تجاوزکاران و سرکشان و نادانان خود را از تعرض به حرم من باز دارید.»
آمادگی لشکریان با فرا رسیدن صبح عاشورا، امام(ع) به همراه یارانش نماز صبح خود را اقامه کردند. پس از اقامه نماز، حضرت(ع) صفوف نیروهای خود را که 32 نفر سواره و 40 تن پیاده بودند منظم کرد. ایشان «زهیر بن قین» را فرمانده جناح راست لشکر و «حبیب بن مظاهر» را بر میسره سپاه خود امیر کرد و پرچم جنگ را به دست برادرش عباس(ع) سپرد. به دستور امام(ع) اصحاب خیمه ها را در پشت سر خود قرار داده، اطراف آن را که پیش از آن خندق حفر کرده بودند از هیزم و نی پر نموده آتش زدند تا مانع تهاجم دشمن از پشت سر گردند. در آن سوی میدان نیز، عمر بن سعد نماز صبح خود را به جای آورد و فرماندهان سپاهش را معین نمود و آماده نبرد با اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش گردید. نقل شده که چون چشم امام(ع) به انبوه سپاه دشمن افتاد دستانشان را به دعا بلند کردند و فرمودند: «اللّهمّ انت ثقتی فی کلّ کرب و رجائی فی کلّ شدّة، و انت لی فی کلّ امر نزل بی ثقة وعدّة، کم من همّ یضعف فیه الفؤاد و تقل فیه الحیلة و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدوّ بک و شکوته الیک رغبة منّی الیک عمّن سواک ففرّجته و کشفته فانت ولیّ کلّ نعمة و صاحب کلّ حسنة و منتهی کلّ رغبة؛ خداوندا تویی تکیه گاهم در هر سختى، و امیدم در هر گرفتارى. و در گرفتاریها امیدم تنها به توست چه بسیار غم که تاب از دل می برد و برای زدودنش راهی نیست. چه غم هایی که در آن دوستان رهایمان می کنند و دشمن، شماتت مى کند و من از سرِ رغبت به تو، و نه دیگران، شکایتش را نزد تو آورده ام و تو در آن، برایم گشایش قرار داده اى و آن را بر من هموار نمودی. پس تویی ولىّ هر نعمت و از آن توست همه خوبی ها و تویی نهایت هر مقصودى.» سپاه عمر بن سعد آماده نبرد شد و گروهی از سواران دشمن اسبهاى خود را در اطراف خیمه هاى امام حسین(ع) به جولان درآورده از پشت به خیام امام(ع) نزدیک شدند؛ اما چون چشمشان به خندق و آتش شعله ور آن افتاد یکی از آنان که غرق در سلاح بود نزدیک آمد و نگاهی به خیمه ها و سپس نگاهی به آتش افکند. پس چاره ای جز بازگشت ندید در این هنگام با صدای بلند فریاد زد: «ای حسین(ع) پیش از فرا رسیدن قیامت سوی آتش شتافته ای.» امام(ع) فرمود: «این کیست؟ گویا شمر بن ذی الجوشن است» گفتند: «خداوند کارت را به صلاح آورد خود اوست.» فرمود: «ای پسر زن بزچران، تو به جای گرفتن در آتش سزوارتری» در این هنگام «مسلم بن عوسجه تیری» در کمان گذاشت و به حضرت(ع) عرض کرد: «این فاسق از دشمنان خداوند و بزرگ ستمگران است اینک خداوند شما را بر او مسلط کرده است[اگر اجازه بفرمایید هم اکنون او را به هلاکت میرسانم]»؛ اما امام(ع) او را از این کار باز داشتند و فرمودند: «چنین مکن که دوست ندارم من آغازگر جنگ باشم». سخنرانی بریر در صبح عاشورا پیش از آغاز جنگ امام حسین(ع) برای اتمام حجت با لشکر کوفه، سوار بر اسب شده همراه با گروهی از یارانش به سوی لشکر دشمن، پیش آمد «بریر بن خضیر» جلوی ایشان بود، امام(ع) به او فرمود: «ای بُرَیر با اینان سخن بگو و آنان را نصیحت کن» پس بریر در برابر سپاه عمر بن سعد قرار گرفت و خطاب به ایشان چنین گفت: ای مردم از خدا بترسید اینک خاندان محمد(ص) به میان شما آمده اند و اینان، فرزندان و خاندان و دختران و حرمِ (نزدیکانِ) او هستند. آنچه در دل دارید بر زبان آورید و بگویید که می خواهید با آنان، چه کنید؟» گفتند: «می خواهیم که آنان را در اختیار امیر عبیداللّه بن زیاد بگذاریم تا درباره ایشان، نظر دهد.» بُرَیر گفت: «آیا راضی نمی شوید که ایشان به همان جایی که از آن آمده اند باز گردند؟ وای بر شما، ای کوفیان! آیا نامه هایی را که برای آنان فرستادید و تعهدهایی را که از جانب خود به ایشان دادید وخدا را بر آن گواه گرفتید، فراموش کرده اید، و خدا برای گواهی دادن، کافی است. وای بر شما! خاندان پیامبرتان را دعوت کردید و پنداشتید که جانتان را در راهشان فدا می کنید؛ امّا چون نزد شما آمدند، آنان را به عبیداللّه تسلیم کردید و بین آنان و آب جاری فرات که یهود و نصارا و مجوس از آن می نوشند، و سگها و خوکها در آن می غلتند، فاصله انداختید. پس از محمّد(ص)، چه بدرفتاریها که با خاندانش نکردید. شما را چه شده است؟ خداوند، روز قیامت شما را سیراب نکند چه بد مردمانی هستید.» در این هنگام عده ای از میان لشکر به او گفتند: «ای فلان! ما نمی فهمیم تو چه می گویی» بُرَیر گفت: «سپاس خدای را که بینش مرا بیش از شما قرار داد. پروردگارا! من از رفتار این قوم بیزارم، تو خود تیرهایی در بین آنها بیفکن که تو را در حالی که از آنان غضبناک باشی، ملاقات کنند» پس سپاه عمر بن سعد به سوی او تیراندازی کردند و بُرَیر مجبور شد به عقب باز گردد. سخنرانی امام حسین(ع) در صبح عاشورا سپس امام(ع) شتر خود را طلب کرد و سوار بر آن شده رو در روی سپاه دشمن با صدای بلند به طوری که بیشتر مردم حاضر در لشکر عمر بن سعد صدای آن حضرت(ع) را می شنیدند آغاز به سخن کرد و فرمود: ای مردم سخن مرا بشنوید و در جنگ شتاب نکنید تا شما را به چیزی که ادای آن بر من واجب است و حق شما بر من است، موعظه کنم و حقیقت امر را با شما در میان بگذارم. اگر انصاف دادید سعادتمند خواهید شد و اگر نپذیرفته و از مسیر عدل و انصاف کناره گرفتید تصمیم خود را عملی سازید و با ما بجنگید. همانا ولى من آن خدائى است که قرآن را فرو فرستاد و اوست سرپرست و یار مردمان شایسته.» سپس حمد و ثناى پروردگار را به جا آورد، و به آنچه شایسته بود از او یاد کرد و بر پیغمبر خدا(ص) و فرشتگانش و پیغمبران الهی درود فرستاد. اهل حرم چون سخن امام(ع) را شنیدند صدا به گریه و زاری بلند نمودند، پس امام(ع) حضرت عباس(ع) و علی اکبر(ع) را فرستاد تا آنان را ساکت کنند. سپس ادامه دادند و فرمودند: «اما بعد؛ ای مردم نسب مرا به یاد آورید و ببینید کیستم و به خود آیید و خود را ملامت کنید و نیک بنگرید که آیا کشتن و شکستن حرمت من رواست؟ آیا من پسر دختر پیامبر(ص) شما و فرزند جانشین و پسر عم او نیستم؟ همان کسی که اول از همه ایمان آورد و رسول خدا(ص) را به آنچه از جانب خدای آورده بود تصدیق کرد؟ آیا حمزه سیدالشهداء عموی من نیست؟ و آیا جعفر طیار که با دو بال در بهشت پرواز می کند عموى من نیست؟ آیا شما نمی دانید که رسول خدا(ص) درباره من و برادرم فرمود: این دو سرور جوانان اهل بهشتند؟ پس اگر تصدیق سخن مرا بکنید حق همان است، به خدا قسم از روزى که دانسته ام خداوند دروغگو را دشمن می دارد هرگز سخنی به دروغ نگفته ام، اما اگر کلام مرا باور ندارید و در صداقت گفتار من شک دارید در میان شما کسانى هستند که اگر از آنان بپرسید گفتار مرا تأیید می کنند از جابر بن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری و سهل بن سعد ساعدی و زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید تا برای شما آنچه را که از رسول خدا(ص) درباره من و برادرم شنیده اند بازگو کنند تا صدق گفتار من برای شما ثابت گردد آیا این گواهی ها و شهادتها مانع از ریختن خون من نمی شود؟» در این هنگام شمر بن ذی الجوشن به سخن آمد و گفت: «اگر چنین است که تو گویی من هرگز خدای را با عقیده راسخ عبادت نکرده ام.» حبیب بن مظاهر گفت: «به خدا سوگند که تو را می بینم خدا را با تزلزل و تردید بسیار پرستش می کنی و من گواهی می دهم که تو راست می گویی و نمی دانی که او چه می گوید خدای بزرگ بر دل تو مهر غفلت نهاده است.» امام(ع) فرمود: «اگر در این سخن هم تردید دارید آیا شما در این نیز شک دارید که من پسر دختر پیامبر(ص) شمایم؟ به خدا سوگند که از مشرق تا مغرب زمین فرزند دختر پیامبری(ص) به جز من نیست واى بر شما آیا کسى از شما را کشته ام که خون او را از من طلب می کنید؟ یا مالى از شما برده ام؟ یا جراحتى از من بر شما وارد آمده که تقاص آن را از من می خواهید؟» در این هنگام لشکر کوفه همه خاموش بودند و سخنى نمی گفتند. پس از آن حضرت(ع) به سخنانش ادامه دادند و فریاد زدند: «اى شبث بن ربعى، و اى حجار بن ابجر، و اى قیس بن اشعث، و اى یزید بن حارث، آیا شما نبودید که به من نوشتید: که میوه ها رسیده و باغها سرسبز شده و نهرها لبریز گردیده اگر بیایی بر سپاهی که برای یاری ات آماده شده وارد خواهی شد؟» قیس بن اشعث گفت: «ما نمی دانیم تو چه می گوئى!! ولى به حکم پسر عمویت (یزید بن معاویه) تن در ده، زیرا که ایشان چیزى جز آنچه تو دوست دارى درباره تو انجام نخواهد داد!؟» امام حسین(ع) فرمود: «تو برادر همان برادری آیا میخواهی بنی هاشم بیشتر از خون مسلم بن عقیل را از تو مطالبه کنند؟ به خدا قسم نه دست خوارى به شما خواهم داد، و نه مانند بندگان فرار خواهم نمود»، سپس فرمود: «اى بندگان خدا همانا من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم از اینکه آزارى به من برسانید، به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم از هر سرکشى که به روز جزا ایمان نیاورد.» سپس آن حضرت(ع) شتر خویش را خواباند و از آن پیاده شدند و به عقبة بن سمعان دستور داد آن را عقال کند. سخنرانی زهیر در صبح عاشورا پس از سخنرانی امام(ع) «زهیر بن قین» در حالی که غرق در سلاح و سوار بر اسبی با دمی پر مو بود قدم سوی دشمن گذارد و به سخنرانی ایستاد و خطاب به مردم کوفه گفت: « ای مردم کوفه، من شما را از عذاب الهی بیم می دهم همانا از حقوق مسلمان نسبت به یکدیگر نصیحت و خیرخواهی است و تا لحظه ای که شمشیر میان ما و شما نیفتاده است با هم برادریم و بر یک دین و ملتیم و بر ما حق نصیحت دارید؛ اما چون شمشیر در میان افتد و رشته پیوند ما و شما بریده شود ما یک امت و شما امتی دیگرید بدانید که خداوند ما و شما را به وسیله فرزندان پیامبرش -محمد(ص)- امتحان کرده است تا ببیند که نسبت به آنان چگونه رفتار می کنیم. و اینک ما شما را به یاری آنان و جنگ با عبیدالله بن زیاد سرکش فرا می خوانیم. شما از عبیدالله بن زیاد و پدرش در طول حکمرانی آنان چیزی جز بدی ندیدید اینان بودند که چشمان شما را میل کشیدند، دست و پایتان را بریدند و شما را مثله کردند و بر نخلها آویختند بزرگان و قاریان شما همانند حجر بن عدی و یارانش و هانی بن عروه و همتایانش را کشتند.» در این هنگام سپاه عمر بن سعد او را به باد فحش و ناسزا گرفتند و ضمن ستایش و دعای خیر برای عبیدالله گفتند: «به خدا قسم از اینجا نمی رویم تا اینکه مولایت و همراهانش را یا بکشیم و یا تسلیم عبیدالله کنیم.» زهیر گفت: «ای بندگان خدا، فرزند فاطمه(س) از پسر سمیه به دوستی و یاری سزاوارتر است و اگر هم یاری اش نمی دهید به خدا پناه ببرید و دست به قتل او آلوده نسازید. بیایید حسین بن علی(ع) را با عموزاده اش- یزید بن معاویه- به حال خود واگذارید به جانم قسم که یزید بدون کشتن حسین(ع) نیز، از فرمانبرداری شما خشنود است.» در این زمان شمر بن ذی الجوشن به سوی او تیری افکند و گفت: «ساکت شو خدا ساکتت کند پرگویی هایت ما را خسته کرده است.» زهیر گفت: «ای پسر کسی که ایستاده بول می کرد من کی با تو سخن گفتم؟ تو یک حیوانی. به خدا سوگند گمان نمی برم که تو دو آیه از کتاب خدا را بدانی؛ بدان که در قیامت به ننگ و کیفری دردناک گرفتار خواهی آمد.» شمر گفت: «خداوند هم اینک تو و اربابت را خواهد کشت.» زهیر گفت: «آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ به خدا سوگند مرگ با حسین(ع) از جاودانگی با شما نزد من محبوبتر است.» آنگاه رو به مردم کرد و با صدای بلند گفت: «ای بندگان خدا مبادا افرادی چنین پست و فرومایه شما را از دینتان گمراه کنند. به خدا قسم مردمی که خون فرزندان و خاندان محمد(ص) را بریزند و یاوران و مدافعانشان را به قتل برسانند به شفاعت آن حضرت(ص) نخواهند رسید.» در این میان مردی از میان سپاه امام(ع) فریاد برآورد که: «اباعبدالله(ع) می فرماید برگرد همان طور که مؤمن آل فرعون قومش را نصیحت کرد[و به حالشان سودمند نیفتاد] تو نیز اینان را نصیحت کردی و اگر فایده ای داشته باشد همین اندازه کافی است.» ![]() قدیمی ترین تابلو درباره آنچه در روز عاشورا در دشت کربلا گذشت
حر بن یزید ریاحی چون تصمیم کوفیان را برای جنگ با آن حضرت(ع) جدی دید نزد عمر بن سعد رفت و به او گفت: «آیا تو می خواهی با این مرد(امام حسین(ع)) بجنگی؟» گفت: «آرى به خدا قسم چنان جنگى بکنم که آسانترین آن افتادن سرها و بریدن دستها باشد» حر گفت: آیا به هیچ کدام از پیشنهادهایی که داد راضی نیستید؟ عمر گفت: اگر کار دست من بود می پذیرفتم؛ ولی چه کنم که امیرت رضایت نمی دهد.» پس حر، عمر بن سعد را ترک کرد و در گوشه ای از لشکر ایستاد در کنار او یکی از افراد هم قبیله اش به نام «قرة بن قیس» ایستاده بود. حر به قره گفت: «آیا اسب خود را امروز آب داده ای؟» قره گفت: «نه.» حر گفت: «آیا می خواهی آن را سیراب کنی؟» قره گمان کرد حر قصد کناره گیری از سپاه ابن سعد را دارد و خوش ندارد که قره او را در آن حال ببیند. پس به حر گفت: «من اسبم را آب نداده ام و اکنون می روم تا آن را آب بدهم.» سپس حر از آنجائى که ایستاده بود کناره گرفت و اندک اندک به سپاه امام(ع) نزدیک شد . «مهاجر بن اوس» -که در لشکر عمر سعد بود- به حر گفت: «آیا می خواهى حمله کنى؟» حر در حالی که می لرزید پاسخی نداد. مهاجر که از حال و وضع حر به شک افتاده بود او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «به خدا قسم هرگز در هیچ جنگى تو را به این حال ندیده بودم اگر از من می پرسیدند: شجاعترین مردم کوفه کیست از تو نمى گذشتم (و تو را نام می بردم) پس این چه حالى است که در تو می بینم؟» حر گفت: «بدرستی که خود را میان بهشت و جهنم مى بینم و به خدا سوگند اگر پاره پاره شوم و مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد» حر این را گفت و بر اسب خود نهیب زد و به سوی خیمه گاه امام(ع) حرکت کرد. حر در حالی که سپر خود را وارونه کرده بود به اردوگاه امام(ع) وارد شد. او خدمت امام حسین(ع) آمد و عرض کرد: «فدایت شوم یابن رسول الله(ص) من آن کسی هستم که تو را از بازگشت (به وطن خود) جلوگیرى کردم و تو را همراهی کردم تا به ناچار در این سرزمین فرود آیی؛ من هرگز گمان نمی کردم که آنان پیشنهاد تو را نپذیرند، و به این سرنوشت دچارت کنند، به خدا قسم اگر می دانستم کار به اینجا میک شد هرگز به چنین کارى دست نمی زدم، و من اکنون از آنچه انجام داده ام به سوى خدا توبه می کنم، آیا توبه من پذیرفته است؟» امام حسین(ع) فرمود: «آرى خداوند توبه تو را مى پذیرد. اکنون از اسب فرود آى» حر عرض کرد: «من سواره باشم برایم بهتر است از اینکه پیاده شوم، ساعتى با ایشان همچنان که بر اسب خود سوار هستم در یارى تو می جنگم، و سرانجام کار من به پیاده شدن خواهد کشید.» امام حسین(ع) فرمود: «خدایت رحمت کند هر کاری که می خواهى انجام بده.» پس حر رو در روی لشکر عمر بن سعد ایستاد و فریاد برآورد: «ای قوم آیا پیشنهاداتی که حسین(ع) به شما کرده باعث نشده تا خداوند شما را از جنگ با او بازدارد؟» گفتند: «سخنت را به امیر عمر[بن سعد] بگو.» حر همین سخن را با عمر بن سعد باز گفت. پس عمر بن سعد گفت: «من به جنگ با حسین(ع) حریصم و اگر راهی دیگر جز این داشتم، همان کار را می کردم.» پس حر خطاب به لشکر گفت: «اى مردم کوفه مادرانتان به عزایتان بنشینند؛ آیا این مرد شایسته را به سوى خود خواندید و گفتید: در یارى تو با دشمنانت خواهیم جنگید، اما اکنون که به سوى شما آمده دست از یاریاش برداشتید و در برابر او صف بسته می خواهید او را بکشید؟ شما جان او را به دست گرفته راه نفس کشیدن را بر او بسته اید، و از هر سو او را محاصره کرده اید و از رفتن به سوى زمینها و شهرهاى پهناور خدا جلوگیریش کرده اید، آن سان که همچون اسیرى در دست شما گرفتار شده نه می تواند به نفع خود کاری انجام دهد و نه می تواند زیانى را از خود دفع کند. و آب فراتى که یهود و نصارى و مجوس از آن مى آشامند و خوکهاى سیاه و سگان در آن می غلطند بر روى او و زنان و کودکان و خاندانش بستید، تا جائى که از شدت تشنگى بیحال افتاده اند؛ چه بد رعایت محمد(ص) را درباره فرزندانش کردید، خدا در روز تشنگى (محشر) شما را سیراب نکند؟» در این هنگام تیراندازان سپاه عمر بن سعد او را هدف تیرهای خود قرار دادند؛ حر که چنین دید به عقب برگشت و پیش روى امام(ع) ایستاد. آغاز جنگ پس از سخنان امام(ع) و یاران حضرت(ع)، عمر بن سعد پیش آمده غلامش درید(ذوید) را صدا زد و گفت: «ای درید پرچم را پیش آور» پس درید پرچم را جلوتر آورد. سپس پسر سعد تیری به چله کمان نهاد و آن را پرتاب نمود و گفت: «نزد امیر گواهی دهید که من نخستین کسی بودم که تیر انداختم.» به دنبال آن، یارانش به یکباره شروع به تیراندازی کردند. بر اثر این تیراندازی بسیاری از اصحاب و یاران امام حسین(ع) به شهادت رسیدند و نقل شده که هیچ یک از یاران امام(ع) نماند که تیری به بدنش اصابت نکرده باشد. با آغاز تیراندازی دشمن امام حسین(ع) به یارانش فرمود: «خدایتان رحمت کند به سوى مرگى که چاره اى ندارد، برخیزید که این تیرها، پیکهاى این قوم به سوى شماست». پس از پایان تیراندازی، یسار - غلام زیاد بن ابیه- و سالم - غلام عبیدالله بن زیاد- پیش آمدند و مبارز طلبیدند. حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر از جای برخاستند تا به میدان بروند، اما امام حسین(ع) به آنها اجازه نفرمود، عبدالله بن عمیر به پا خاست و از حضرت(ع) اجازه خواست، امام(ع) به عبدالله توجهی کردند و فرمودند: «گمان دارم که او برای جنگ با همتایان خود کفایت کند اگر مایلی برای جنگ با آنان خارج شو » او به میدان رفت و پس از جنگی کوتاه آنها را بکشت و به سوی اباعبدالله بازگشت. در این هنگام عمرو بن حجاج- فرمانده جناح راست لشکر عمر بن سعد- در حالی که به یاران امام(ع) نزدیک می شد همرزمان خود را به نبرد تشویق می کرد و می گفت: «ای اهل کوفه فرمانبرداری و اتحادتان را حفظ کنید و در کشتن کسی که از دین بیرون رفته و با امام(ع) خویش- یزید- مخالفت ورزیده شک نکنید.» امام حسین(ع) به او فرمود: «ای عمرو بن حجاج؛ مردم را علیه من تحریک می کنی؟ آیا ما از دین خارج شده ایم و شما بر دین ثابت مانده اید؟ به خدا سوگند زمانی که جانتان را بگیرند و با اعمالتان بمیرید می فهمید کدام یک از ما از دین خارج شده و چه کسی برای سوختن در آتش سزاوارتر است.»عمرو بن حجاج با لشکریانش به میمنه سپاه امام(ع) حمله کرد، و چون به یاران آن حضرت(ع) نزدیک شدند آنان سر زانو نشسته نیزه هاى خود را به سمت سپاه عمرو بن حجاج دراز کرده مانع پیشروی آنان شدند. سواران لشکر عمرو بن حجاج که چنین دیدند عقبنشینی کرده به مواضع خود بازگشتند. در زمان بازگشت، یاران امام(ع) آنان را هدف تیرهای خود قرار دادند و گروهى از آنان را کشته یا زخمى کردند. در این هنگام مردى از بنى تمیم به نام عبداللَّه بن حوزه با صدای بلند یاران امام حسین(ع) را خطاب قرار داد و گفت: «آیا حسین(ع) میان شماست؟» امام(ع) خاموش ماند و ابن حوزه سخنش را تکرار کرد؛ اما حضرت(ع) همچنان خاموش ماند و چون بار سوم سخن خود را تکرار کرد، امام(ع) فرمود: «به او بگویید: بله، این حسین(ع) است چه مى خواهى؟» گفت: «اى حسین(ع)، به تو بشارت می دهم که به سوى جهنم مى روى.» امام(ع) فرمود: «هرگز، من به سوى پروردگار رحیم و توبه پذیر و درخور اطاعت مى روم.» آنگاه امام(ع) رو به یاران کردند و از آنان نام این شخص را پرسیدند. یارانش نامش را گفتند. امام(ع) دستان خود را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: «خداوندا او را به حوزه(قعر) جهنم وارد کن.» در این هنگام اسب ابن حوزه در میان نهر افتاد و حیوان مضطرب شد. ابن حوزه نیز در حالی که پای چپش به رکاب گیر کرده بود به درون نهر افتاد پس اسب رم کرد و به تاخت حرکت کرد. اسب آنقدر او را بر زمین کشید و سرش را به سنگها و بوته ها کوبید تا اینکه او به هلاکت رسید. پس از این جریان، جنگ ادامه یافت و از دو طرف گروهى کشته شدند. در این هنگام حر بن یزید ریاحی به همراه سواره نظام لشکر امام(ع) در حالی که رجز می خواند به سپاه عمر بن سعد حمله ور شد. مردى از بنى حارث به مبارزه حر آمد، پس حر مهلتش نداده او را به هلاکت رساند. در این حمله نافع بن هلال نیز در حالی که رجز می خواند که«انا ابن هلال البجلی انا علی دین علی(ع)» به میدان آمده با دشمن به نبرد برخاسته بود پس مردی به نام مزاحم بن حریث از میان سپاه عمر بن سعد در پاسخ رجز نافع خطاب به او فریاد زد: «ما بر دین عثمان هستیم!» نافع بن هلال گفت: «تو بر دین شیطانی» و سپس با شمشیر بر او حمله کرد؛ مزاحم خواست بگریزد که ضربت نافع به او مهلت نداد و او را به هلاکت رساند. پس از کشته شدن مزاحم و تنی چند از سپاهیان کوفه در نبردهای تن به تن عمرو بن حجاج فریاد زد: «اى احمقها آیا می دانید با چه کسانى می جنگید؟ شما با سواران و دلاوران کوفه جنگ می کنید! با دلیرانى می جنگید که دست از دنیا شسته و تشنه مرگند؟کسى تنها به جنگ ایشان نرود، زیرا آنان اندکند و اندکى بیش زنده نخواهند ماند، به خدا قسم اگر شما سنگ هم به سوی ایشان پرتاب کنید آنان را خواهید کشت.» عمر بن سعد گفت: «راست گفتى، اندیشه و تدبیر همان است که تو اندیشیده اى.» پس کسى را به سوى لشکر فرستاد و به آنان دستور داد تا کسی جهت نبرد تن به تن به میدان نرود. شهادت مسلم بن عوسجه سپس عمرو بن حجاج بار دیگر با همراهانش از سمت فرات بر اصحاب امام حسین(ع) حمله کرد و ساعتى جنگیدند، گرد و غبار به آسمان برخاست با مقاومت سپاه امام(ع)، پس از مدتی نبرد، عمرو بن حجاج و همراهانش بار دیگر مجبور به عقب نشینی شدند. هنوز گرد و خاک میدان فرو ننشسته بود که دیدند مسلم بن عوسجة اسدى بر زمین افتاد. امام حسین(ع) به همراه حبیب بن مظاهر بر بالین او حاضر شدند. مسلم هنوز رمقى در بدن داشت امام(ع) فرمود: «ای مسلم بن عوسجه خداوند تو را غریق رحمتش کند و سپس این آیه از قرآن را تلاوت کردند: «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلاً؛ پس بعضی پیمان خود را به آخر بردند( و در را خدا شربت شهادت نوشیدند) و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.» حبیب بن مظاهر نزدیک آمد و گفت: «ای مسلم شهادت تو سخت بر من ناگوار است، اى مسلم من تو را به بهشت بشارت می دهم.» مسلم بن عوسجه با صدایی ضعیف گفت: «خدای تو را هم مژده خیر دهد.» حبیب بن مظاهر به او گفت: «اگر نه این بود که من هم لحظاتی بعد به تو ملحق می شوم دوست داشتم که مرا وصّی خود قرار دهی تا به وصایای تو عمل کنم.» مسلم بن عوسجه گفت: «تو را به این مرد وصیّت می کنم» و با دست خود به امام حسین (ع) اشاره کرد. حبیب گفت: «به خدای کعبه چنین خواهم کرد.» اندکی پس از حمله عمرو بن حجاج، شمر بن ذی الجوشن نیز به همراه میسره سپاه عمر بن سعد، بر جناح چپ لشکر امام(ع) حمله برد که او نیز با مقاومت شدید یاران امام(ع) رو به رو شد. پس دشمن هجومی همه جانبه را علیه سپاه امام(ع) آغاز کرد و از هر سو به امام حسین(ع) و یارانش حمله برد، در پی این حمله یاران امام(ع) به مقابله برخاسته به شدّت با آنان درگیر شدند. در این حمله سواره نظام سپاه امام(ع) با اینکه اندک بودند و تعدادشان از 32 نفر فراتر نمی رفت به قدری از خود رشادت نشان دادند که سپاه عظیم کوفه را به ستوه در آوردند به گون ای که عزرة بن قیس -فرمانده سواره نظام لشکر عمر بن سعد- مجبور گردید که از عمر بن سعد کمک بطلبد و او ، حصین بن تمیم را فرا خواند و او را همراه با سوارانی که اسبانشان زره داشتند و نیز همراه با پانصد تیرانداز، نزد عزرة بن قیس فرستاد آنان چون به نزدیک سپاه امام(ع) و یارانش رسیدند به تیر باران یاران امام(ع) پرداختند. پس چیزى نگذشت که اسبها از پا درآمدند و سوارانشان مجروح گردیدند پس آنان از اسبها پیاده شده ساعتى جنگ سختى کردند. اسب حر بن یزید نیز از جمله اسبانی بود که در این حمله پى شد پس او پیاده شده و در حالی که رجز به سپاه دشمن حمله کرد، سرانجام پس از رشادت های بسیار، لشکر پیاده نظام ابن سعد به یکباره بر او حمله ور شده و او را در محاصره گرفته به شهادت رساندند. گ یاران امام(ع) در دسته های سه و چهار نفره در میان خیمه ها پخش شده و به دفاع از خیام امام(ع) پرداختند آنان به هر که از سپاه دشمن که به خیمه ها حمله ور می شدند و دست به غارت آن می زدند حمله می بردند و او را به ضرب شمشیر یا تیر به هلاکت می رساندند. ناکامی سپاه عمر بن سعد در یکسره کردن کار امام(ع) و یارانش موجب شد تا پسر سعد دستور تخریب خیمه های امام(ع) را صادر کند پس سپاه کوفه از هر سو به خیام حضرت حمله ور شدند. در یکی از این حملات شمر با گروهی از یارانش از پشت خیمه ها خود را به خیام امام حسین(ع) رساند. او با نیزه اش به خیمه امام حسین(ع) ضربه ای زد و فریاد زد: «آتش بیاورید تا این خانه را با اهلش بسوزانم.» زنان حرم فریاد کشیدند و از خیمه خارج شدند امام(ع) با دیدن این صحنه فریاد زد: «ای پسر ذی الجوشن؛ تو آتش می خواهی تا خانه ام را بر خاندانم به آتش بکشانی؟ خدا تو را با آتش بسوزاند.»در این هنگام زهیر بن قین با 10 نفر از یاران امام حسین(ع) بر ایشان حمله بردند و آنان را از کنار خیمه ها دور کردند. جنگ تا زوال خورشید با شدت هر چه تمام تر ادامه یافت. در این مدت بسیاری از یاران امام(ع) در خاک و خون غلتیدند و به شهادت رسیدند. ![]() گودی قتلگاه حسین (ع) که در سال های اخیر با سنگ فرش شده و گرداگردش را ضریحی گرفته است شهادت حبیب بن مظاهر با فرا رسیدن ظهر، یکی از یاران اباعبدالله(ع) به نام ابوثمامه، عمرو بن عبدالله صائدی وقت نماز را به امام(ع) یادآوری کرد و عرض کرد: «یا ابا عبدالله(ع) جانم به فدایت؛ می بینم که این مردم نزدیک شده اند به خدا قسم تا زمانی که زنده ام اجازه نخواهم داد آنان شما را به قتل برسانند؛ ان شاءالله. اما پیش از کشته شدن و رفتن به دیدار خداوند، دوست دارم نمازی را که هم اکنون وقتش فرا رسیده به جا آورم.» امام(ع) سر را بلند کردند و به آسمان نگاهی کردند و فرمودند: «نماز را یادآور شدی خداوند تو را از نمازگزاران و ذکرگویان قرار دهد؛ آری اول وقت نماز است.» سپس فرمود: «از آنها(سپاه کوفه) بخواهید تا برای ادای نماز ظهر به ما مهلت دهند.». در این هنگام، یکی از افراد سپاه ابن سعد به نام «حصین بن تمیم» فریاد بر آورد که نماز او(حسین(ع)) پذیرفته نخواهد بود. حبیب از این سخن به خشم آمد و فریاد زد: «پنداشته ای که نماز از آل رسول(ص) قبول نمی شود، ولی از تو الاغ پذیرفته می شود؟» حصین با شنیدن این سخن به سوی حبیب حمله ور شد و حبیب نیز دست به شمشیر برد و به طرف او حمله برد. حبیب ضربتی بر صورت اسب حصین زد که بر اثر این ضربت، اسب به زمین خورد و حصین نیز به همراه آن نقش بر زمین شد. خویشان و اطرافیان حصین برای نجات او به سویش شتافتند و با حبیب درگیر شدند تا او را نجات دهند. حبیب در حالی که رجز می خواند بر آنان حمله برد. او علیرغم کهولت سن، با شجاعت می جنگید تا اینکه سرانجام پس از کشته و زخمی کردن عده ای از سپاهیان عمر بن سعد، بر او حمله ور شدند و سر از بدنش جدا نمودند. امام حسین(ع) خود را بر بالین حبیب رسانید و فرمود: «خودم و اصحاب وفادارم را به خدا وا می گذارم» اقامه نماز ظهر عاشورا ظهر عاشورا فرا رسید و امام حسین(ع) و یارانش جهت اقامه نماز به پا خاستند امام(ع) به زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حنفی فرمان دادند تا در برابر حضرت(ع) و حدود نیمی از یاران آن حضرت(ع) بایستند و از نمازگزاران در برابر حملات احتمالی دشمن، محافظت نمایند. با شروع نماز، دشمن امام حسین(ع) و یارانش را هدف تیرها و هجمه های خود قرار داد. پس زهیر و عبدالله جسم خود را سپر حملات دشمن قرار می دادند و تیرهای دشمن را با سینه و صورت می گرفتند تا اینکه نماز امام(ع) و یارانش اقامه شد. پس از ادای نماز، سعید بن عبدالله بر اثر شدت جراحات به شهادت رسید. پس از شهادت سعید، زهیر از امام(ع) اذن میدان گرفت و پس از کسب اجازه، در حالی که رجز می خواند با شجاعتی بی مانند جنگیدن آغاز کرد. تا اینکه سرانجام او نیز پس از نبردی شجاعانه به دست کثیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس تمیمی به شهادت رسید. امام حسین(ع) پس از شهادت زهیر خطاب به او فرمود: « ای زهیر خداوند تو را از رحمتش دور نسازد و خداوند کشندگان تو را لعنت کند و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده(بنی اسرائیل)، [که به شکل میمون و خوک در آمدند] به لعنت ابدی خود گرفتار سازد.»سپس یاران امام(ع) همچون بریر بن خضیر همدانی، نافع بن هلالی جملی، عابس بن ابی شبیب شاکری، حنظلة بن سعد شبامى و... یکی پس از دیگری به میدان رفتند و به شهادت رسیدند تا اینکه نوبت به بنی هاشم رسید. |
کلمات کلیدی:
شفقنا (پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) - از ویژگی های آب موجود در سرداب مطهر حرم حضرت عباس (ع)، شیرینی، خلوص، شورنبودن و پاکی منحصر به فرد آن است که برخلاف تمامی آب های زیرزمینی، پس از ورود به سرداب، تمام این ویژگی را حفظ می کند.
تحقیقات علمی برای یافتن دلیل این ویژگی های معجزه گون، بی نتیجه مانده است و تنها راه پاسخ به این سوال بزرگ، تفسیر غیبی و ماورائی آن و ارتباط این آب با صاحب باکرامت این مکان مقدس است . گویی این آب، قصد آن کرده که با عرضه خود به محضر علمدار کربلا، عطش لحظه های دل شکن غربتش را، آن هنگام که بر شریعه ی فرات، لب های خشک و عطشانش را به یاد سید و مولا و امامش، تشنه نگاه داشت، برطرف کند! و آیا این آب با چنین هدف گرانسنگی، جز پاکی و خلوص و شیرینی می تواند ویژگی هایی دیگری داشته باشد؟!
ویژگی های سرداب مقدس
به گزارش شفقنا بنای سرداب مقدس که مساحت آن برابر با مساحت حرم مطهر و رواق های موجود در آن است، مربوط به اواسط قرن هشتم هجری است و دارای دیوارهای ضخیم تر نسبت به دیوارهای موجود در حرم مقدس است و در طول تاریخ بارها بر ضخامت آن افزوده شده تا بتواند وزن بالای بنای فوقانی را تحمل نماید. این در حالی است که در فناوری های جدید برای تحمل بنای فوقانی، ضخامت دیوارهای بنای تحتانی می بایست تنها کمی ضخیم تر باشد. همین مسئله باعث شده راهروهای موجود در سرداب مطهر، به دلیل ضخامت بیش از اندازه ی دیوارهای موجود، تبدیل به راهروهای تنگ و کم عرض شود. با توجه به این مسئله، آستان مقدس حرم حضرت ابالفضل (ع) از سال 2008 میلادی، مقاوم سازی و بهینه سازی سرداب مقدس را در دستور کار خود قرار داده است.
تلاش خواهیم کرد این سرداب مطهر را پیش از توسعه آن توسط شرکت آب های معدنی عراق و تحت اشراف بخش امور مهندسی و فنی آستان قدس عباسی از تاریخ 2/1/2008 توصیف کنیم.
و همچنین تلاش خواهیم کرد صفات این سرداب را پس از طرح توسعه آن نیز بیان کنیم. طرحی که مدیریت آستان قدس عباسی در آن نسبت به حفظ طراحی معماری این سرداب علی رغم انجام عملیات شهری وسیع برای تقویت دیوارها و سقف آن تاکید داشته است.
ورود به سرداب
درب ورودی به سرداب مقدس از ناحیه شمال شرقی حرم باشکوه حضرت عباس (ع) و از دربی چوبی است. با ورود به این درب، به اتاقی می رسیم که دارای عرض 3.18 متری است و دارای عمق 2 متر است و تمامی آن با سنگ های مرمر سفید و آیینه کاری هایی نفیس، ضمن عملیات یاد شده در سال 2008 پوشانیده شده است. پس از ورود به اتاق، به درب دیگری می رسیم که از جنس طلاست و در سال 2007 جایگزین دربی از جنس نقره گردیده است.
پس از گذر از این دو درب، به دربی آهنی بر روی سطح زمین می رسیم. برای ورود به محوطه ی سرداب، از این درب با نردبانی که دارای 8 پله است، به سرداب منتقل می شویم.
این نردبان کاملا با مرمر پوشیده شده و به ابتدای راهرویی به طول چهار متر و به عرض 1.38 متر متصل می شود. این راهرو به راهرویی که زیر رواق های حرم مطهر حضرت عباس دور می زند، منتهی می شود همین راهرو منتهی به آخرین راهرویی است که آغاز سرداب حضرت عباس(ع) محسوب می شود.
راهروی زیر رواق های حرم حضرت عباس(ع)- که می توان نام رواق سفلی به آن داد- از یک طرف تنگ است و از طرف دیگر به اندازه ای گشاد است که قابل رؤیت نیست. عرض این راهرو 1.27متر یا 1.38متر است و دیوار رواق سفلی که به قبر نزدیک تر است، دارای ایوان هایی مسقف است که سقف آنها اندکی قوسی شکل می باشد. سقف راهروی رواق های سفلی به اندازه سقف ایوان های دیوار نزدیک به مقبره حضرت عباس(ع) قوسی شکل است.
در برخی از این ایوان ها، قبوری وجود دارد که همسطح زمین است. این ایوان ها در زمان های گذشته از طریق ایجاد دیوار ی روبروی آنها، ناپدید شده بودند. اما این دیوار اکنون برداشته شده و ایوان ها نمودار است.سپس دیوار زخیمی به جای آن ایجاد شد و در آنها سوراخ هایی برای تهویه آن ایوان ها قرار داده شد. عرض این راهرو اندکی و به میزان کمتر از ده سانتیمتر پس از پوشش آن با مرمرتنگ شده است. تمامی این اعمال در چارچوب طرح توسعه یادشده صورت گرفت.
تعداد آن ایوان ها 15 تا است که اضلاعی نابرابر دارند. دو تا از این ایوانها در راهروی شمالی و در شرق و غرب راهروی تهویه شمالی قرار گرفته است (راهروهای تهویه بعدا ذکر خواهد شد) سه تا در راهروی شرقی و در جنوب راهروی تهویه غربی، چهارتا در راهروی شرقی که دو تا از این چهارتا در شمال راهروی تهویه شرقی و دو تا در جنوب آن قرار دارند و چهار ایوان نیز در راهروی جنوبی واقع است که بین شرق و غرب به صورت مساوی تقسیم شده است.
زاویه شمال شرقی رواق پایینی، نقطه ورود به این رواق از صحن حضرت عباس (ع) است که از طریق راهرویی که با پله های ذکر شده وارد آن می شوند، انجام می گیرد. این زاویه نود درجه است در حالی که زوایای رواق های دیگر نسبت به راهروی اصلی اضلاعی با زاویه 45 درجه و طول های مختلفی دارند. طول دیوار زاویه نزدیکتر به صحن شریف در گوشه شمال غربی 3.33متر و طول آن در زاویه جنوب غربی 3.09 متر و در زاویه جنوب شرقی 3.35متر است. در هرکدام از گوشه های راهرویی که رواق های پایینی را تشکیل می دهند، راهرویی با زاویه نود درجه را نسبت به رواقی که از آن منشعب می شود، می بینیم که تا مسافت دوری امتداد یافته و به شکافی مشرف بر صحن شریف برای تهویه منتهی می شود. تمامی رواق ها به جز رواق جنوبی دارای این شکاف هستند.
عرض راهروی تهویه شمالی ، 1.71متر و طول آن 6.85 متر و عرض راهروی تهویه شرقی 1.60متر و طول آن 6.86متر و عر ض راهروی تهویه شرقی 1.60متر و طول آن 6.86متر و عرض راهروی تهویه غربی نیز 1.75متر و طول آن 6.90متر می باشد.
می توان از طریق این راهروی موجود در زیر رواق ها به راهروی دیگری که در تمامی جهات با آن همسان بوده و طول آن کمتر و به مقبره شریف نزدیکتر است، وارد شد. این راهرو زیر راهروی موجود در حرم فوقانی است که زائران در آن پیرامون ضریح مقدس طواف می کنند.بنابرانی می توان نام حرم اسفل یا حرم پایینی به آن داد. دیوارهاو کف این حرم در دهه نود قرن بیست با مرمر پوشیده شده و با پیچ هایی بر یک اسکلت آلومینیومی نصب شده بودند. و بر دیوار اصلی تثبیت شده و بین آن و بین مرمر، یک جای خالی کوچکی است که باعث تنگی ابعاد آن شده است که هم اکنون عرض آن 0.72متر است و احتمالا عرض این راهرو پیش از پوشاندن آن با مرمر، حدود یک متر بوده است و اکنون کف آن تا سقف با مرمر پوشیده شده و سقف های آن به صورت هم سطح با زوایای 45 درجه نسبت به دو طرف به نظر می رسد.
بعید نیست که سقف این راهرو قبل از پوشش آن همانند رواق های قبلی اندکی قوسی شکل بوده باشد. عملیات استحکام و توسعه به زودی بر راهروی حرم اسفل و راهروهای منتهی به آن نیز انجام خواهد شد امری که ایجاب می کند، این شبکه فلزی و مرمری که روی آن است برداشته شود.
از طریق سه راهرو می توان وارد راهروی حرم اسفل شد که دوتا از آنها در دو ضلع شرقی و غربی عمود بر راهروی رواق های پایینی است و راهروی سومی اندکی منحنی بر آن است که همان راهروی شمالی است و ارتفاع کف آن از ارتفاع کف راهروی حرم اسفل بیشتر از نیم متر است و ارتفاع ان از دو راهروی دیگر بلندتر است. ارتفاع این راهرو تا سقف آن کمتر از ارتفاع کف دو راهروی دیگر تا سقف آنها است و ارتفاع آن1.1)متر است که تنها می توان به صورت خم شونده در آن حرکت کرد.علاوه بر این برخلاف دو راهروی دیگر به خاطر پیچ در پیچ بودن، هرکسی نمی تواند وارد آن شود و شاید کودکی لاغر قادر به حرکت درآن باشد.
هرکدام از این راهروها روبروی گذرگاه تهویه قرار دارد که پیشتر ذکر شد. ویژگی راهروهای منتهی به راهروی رواق های پایینی این است که ابتدای آنها عریض است آنگاه تنگ می گردد ابتدای راهروی شمالی 0.5متر وعمق آن تقریبا 0.5متر است سپس تنگ شده و به همین شکل ادامه می یابد تا به عرض تقریبا 0.35متر می رسد. عرض راهروی غربی 0.42متر و طول آن 7.42م است عرض این راهرو در ابتدا 0.64متر است و سپس 0.28متر تنگ می شود تا اینکه به میزان ذکر شده می رسد. اما عرض راهروی شرقی هم اکنون 0.52متر و طول آن 7.28متر است عرض آن در ابتدا1.55متر بود سپس پس از مسافتی به میزان 1.45متر تنگ شده و به میزان مذکور می رسد.
ارتفاع سقف این راهروها اندکی از راهروی رواق های پایینی کمتر و از راهروی حرم اسفل بیشتر است و تقریبا به دو برابر ارتفاع سابق آن پیش از طرح توسعه می رسد. بنابراین کسی که وارد این سرداب می شود، در سه سطح حرکت می کند، اول سطح بلند، سپس کوتاه تر و در نهایت سطح کوتاهتر پیش از طرح توسعه مذکور.
سقف سرداب، کف حرم فوقانی و رواق های آن محسوب می شود؛ این سقف در راهروی تمامی رواق ها در یک سطح می باشد غیر از سقف راهروی تهویه شرقی که تقریبا 15 سانتی مترکوتاهتر از بقیه بخش های سقف راهرو رواق های پایینی است. که شاید دلیل آن اضافه شدن لایه های بتنی به آن در زمان تعمیر باشد که باعث کوتاه تر شدن آن شده است. سقف راهروی رواق ها و راهروهای تهویه قوسی شکل و تقریبا همانند قوس سقف ایوان های موجود در دیوار رواق های نزدیک به قبر شریف است.
دیوارهای اصلی داخلی سرداب (غیر از دیوارهای جدید در طرح توسعه و تعمیرات سابق) با آجرهای فرشی قدیمی ساخته شده که در بین لایه های آن، آهک، گچ و یا گل رسی که به دوران های سابق بازمی گردد، قرار گرفته شده است. در دوران ترمیم سابق دیوارهایی که از عرض کنونی راهرو (قبل از طرح توسعه) تنگتر است، به این سرداب اضافه شده است وبه نظر می رسد که نمای برخی دیوارها اخیرا با آجر و سیمان بازسازی شده است و یا شاید هم نمای قدیم این دیوارها را به هدف تقویت آنها پوشیده باشند.
از جمله دیوارهایی که نما و ظاهرشان پوشیده شده است، دیوار اطراف راهروی رواق هایی است که از مقبره حضرت عباس(ع)دورتر هستند. که زیرساخت آن باقی مانده و در طرح توسعه حرم، نمای پوسیده دیوار های سرداب تا عمق 24 سانتی متر و 48 ساتی متر غیر از ستون شمال شرقی رواق سفلی و نزدیکتر به قبر برداشته شد. از این ستون به دلیل پوسیدگی، 60 سانتی متر و بیشتر برداشته شد و با دیوار جدیدی از آجر سوراخ دار و به همان ضخامت دیوار برداشته شده، جایگزین شد و پس از چندی با یک دیوار بتنی عوض شد که جلوی آن با شبکه ای از آهن پوشیده شد و ضخامت این دیوار 10 ساتنتی متر است که اخیرا با مواد عایقی روکش شده است.
آنگاه با روکشی از آهن پوشش داده شد و با مرمر نوع اونیکس سفید رنگ پوشیده شد. سقف های سرداب نیز به همین شکل شدند و در طرح توسعه یاد شده، در فاصله بین سقفها و لایه ی عایقی(که جلوی آن حاوی یک شبکه آهنی است) با بتون پوشیده شد.
هنگامی که از راهروهای ورودی سه گانه فوق الذکر وارد حرم پایینی می شویم، با چهار دهلیز روبرو می شویم که از آن منشعب می شود و در دیوار برعکس دیوار ساختمانی که قبر شریف در آن قرار دارد، واقع شده است. دو تا از این دهلیزها در جنوب و دارای عمق 1.74متر هستند عرض دهلیز نزدیکتر به قبر شریف یک متر و دومی 1.02متر و حد فاصل بین آن دو 1.58متر است اما راهروی سوم در سمت شمال و روبروی راهروی دوم است که عرض آن 0.95متر و عمق آن 1.72م بوده و در کنار آن است. روبروی راهروی اول، راهروی چهارم با عرض 0.95م است که عمق آن از دیگر راهروها کمتر است و ویژگی متمایز آن نسبت به دیگر راهروها این است که محل خروج راهروی شمالی ضریح است که برای رسیدن به راهروی رواق های پایینی از آن می گذرند.
مقبره شریف حضرت ابوالفضل در مرکز فضای مستطیلی شکلی واقع است که راهروی حرم اسفل آن را احاطه کرده است. ابعاد این فضای مستطیلی شکل 5.5م در شمال و جنوب و 4.90م در شرق و غرب است. یک راهروی بسیار کوتاه با عرض 0.60متر از راهروی حرم اسفل بویژه در شرق آن به سمت مرکز مستطیلی شکل باز می شود. این راهرو در سمت راست فردی قرار می گیرد که از راهروی شرقی منتهی به راهروی رواق های پایینی حرکت می کند.
همانطوری که پیشتر ذکر کردیم، دیوار این راهرو با مرمر پوشیده شده است. و عبارت است از 3 پله بالا رونده نسبتا بلند و پله چهارمی که ارتفاع آن از سه تای دیگر کوتاه تر است. این پله به یک شکاف کوچک مستطیلی شکلی منتهی می شود که به سختی یک انسان لاغر می تواند وارد آن شود. این شکاف نیز در دیواری است که با مرمرپوشیده شده و به یک فضای کم ارتفاعی منتهی می شود که نمی توان حتی خم شونده در آن ایستاد و تنها می توان در آن خزید. و لوستری کوچ و طلااندود از سقف آن آوریزان شده است. سقف این فضا، زمین شباک قبر شریف و کف آن، سقف اتاقی پایین آن است که شامل قبر شریف است و در آن پنجره ی شیشه ای و دربی با ابعاد بیست در چهل سانتیمتر است که می توان از لابلای آن، درون اتاق مقدس را دید اتاقی که مقبره شریف حضرت عباس در وسط آن قرار دارد یعنی اینکه این شباک در سقف این اتاق قرار دارد. مساحت این فضا، حدود (3)م2 ارزیابی می شود اما این اتاق حدود (9)م2 تخمین زده شده است.
در دیوارهای این اتاق، شکاف هایی وجود دارد که به نظر می رسد برای تهویه به کار رفته است. زیرا به راهروی حرم اسفل منتهی می شود و از طریق آنهاآب داخل حرم می شود و زمانی که سطح آب بالا می آید، سطح قبر شرف را لمس می کند. این شکاف ها به شرح زیر تقسیم می شوند:
سه شکاف در جلوی پله سوم منتهی به فضای یاد شده وجود دارد که دو تا از آنها با ارتفاع تقریبا بیست سانتی متر در مجاور یکدیگر قرار دارند و عرض آنها تقریبا 10 سانتی متر است. سومین شکاف نیز زیر این دو و تقریبا در وسط آندو قرار دارند و ارتفاع آن تقریبا 17 سانتی متر و عرض آن 10 سانتی متر است.
شیارهایی مجاور هم که در سمت راست درون راهروی شرقی منتهی به راهروی حرم اسفل قرار دارند که کوچکتر از شیارهای قبلی بوده و تقریبا به شمکل مربع و با ابعاد ده سانتی متر در ده سانتیمتر می باشد.
سه شیار( دو تا بالا و سه تا زیر آن دو و تقریبا وسط ) در سمت چپ داخل راهروی شرقی منتهی به راهروی حرم اسفل واقع است که همان مشخصات دو شیار قبلی را دارا است.
سقف این اتاق مقدس گنبدی شکل و به اصطلاح معماران پخ شده است و مرکز آن حدود 1.4 متر از قبر شریف بلندتر است و در مرکز کف اتاق قبر شریف واقع است که به نظر می رسد اندکی از اطرافش بلندتر است و تاکنون نتوانسته ایم دلیل این بلندی و مقدار آن را به خاطر مشکل دید تشخیص دهیم و کف پیرامون قبر با کاشی کربلایی سنگفرش شده است.
.
اکنون پس از سفر به سرداب قبر ابوالفضل العباس علیه السلام به سخن در باره راز آب آن می پردازیم و به اندازه ای که در درکمان بگنجد، از آن سخن می گوییم:
خداوند خصوصیت ها و نعمت هایی را به اولیای خاص خود اختصاص داده که دیگر بندگانش از آن محروم هستند زیرا آنها در بندگی و قربت به وی خلوص نیت از خود نشان دادند.
از جمله اولیای مقرب و از جله بندگان صالح خداوند متعال، مولا و سرورمان حضرت ابوالفضل العباس (علیه اسلام) است. و این به خاطر اصل و نسب هاشمی و ادب علوی و علم الهی است که در خانه پدرش امام علی(ع) براساس آن پرورش یافت . علاوه برآن اخلاص، بندگی و وفاداری به امام حسین(ع) و امام حسن(ع) سرور جوانان اهل بهشت می باشد.
بنابراین می بینیم که خداوند به این دوست وفادار انواع و اقسام نعمت ها را از هر طرف ارزانی داشته و علاوه بر اینکه او را در خانه ی امام علی (ع) قرار داده، به او در بین مسلمانان از بیش از سیزده قرن و نیم ماندگاری عطا کرده است به طوری که ضرب المثل اخلاص و اطاعت از یک طرف و مورد ارج خدوانددر دنیا و آخرت از طرف دیگر شده است.
از جمله نعمت ها و راز هایی عجیبی که خداوند به حضرت ابوالفضل العباس ارزانی داشته، همان آب مبارک و گوارایی است که پیرامون مقبره شریف او قرار داشته و در سرداب این مقبره جریان می یابد.
همگان می پرسند راز وجود این آب مبارک در چنین مکانی چیست و چرا چنین آبی در دیگر اماکن وجود ندارد؟.
وجود چنین آب مبارکی در این مکان هیچ جای تعجبی ندارد زیرا این آب با مرقد شریفی در تماس است که پیکر مطهر نفس زکیه حضرت ابوالفضل العباس در آن قرار دارد و همین موضوع باعث پاکیزگی این آب و و عدم تغییر طعم آن شده و باعث شده است تا خدواند شفای عاجل را در آن قرار دهد. که بارها پس از سقوط صدام با این موضوع روبرو شده ایم .
امر تعجب برانگیز این است که اگر تنهاچند متر از حرم مطهر خارج شده و به یکی از سرداب های ساختمان های مجاور برویم، که تنها چند متر از این سرداب فاصله دارد، در آن با آبی روبرو می شویم که بدرنگ و بدبو بوده و با جلبک و خزه پوشیده شده و بوی بدی که معمولا ازآب های راکد پخش می شود، از آن بلند می شود. و حتی رنگ این آب نیز متغیر است.
اگر این را نیز بیفزاییم که شهر کربای معلی به دلیل کوتاهی های نظام های سابق بویژه نظام دیکتاتوری سرنگون شده صدام، بر دریاچه ای از آب های زیر زمینی مختلط به زهکشی های شبکه تصفیه آب های سبک و سنگین فرسایش یافته شناور است و اینکه زمین آن نیز بر نفوذ سریع این آبها به درون زمین کمک می کند، درک خواهیم کرد که نوعی راز الهی وحود دارد که مانع از جریان یافتن آن آب ها به آب های این سرداب زیرزمینی و عدم مختلط شدن با آن از طریق لایه های خاک شکننده وجود دارد در حالی که زمین این صحن، پایینتر از سطح شهر کربلا و سرداب نیز پایینتر از صحن قرار دارد.
یکی از فضلای حوزه علمیه نجف اشرف درباره راز آب سرداب قبر حضرت ابوالفضل العباس می گوید:
این آب برای کسی که پس از ورود به مکان آن در موردش تامل کرده، خالی از کرامات نیست و تجربه کرامات آن را در زمینه شفای بیماران ثابت کرده است. اگر این امور اسراری داشته باشد، تنها از طریق آثار ارجمند ائمه اطهار(ع) می توان به کنه آن پی برد. گویا وجود این آب به رابطه گرم بین حضرت عباس(ع) و این آب در واقعه طف اشاره دارد. شاید مشیت الهی قبر شریف را با این آب مبارک متمایز کرده است.
منبع: شبکه جهانی الکفیل
ترجمه: شفقنا
کلمات کلیدی:
شفقنا (پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) - تصاویر دو مقام کف العباس: مکانهایی که دو دست مبارک حضرت ابوالفضل (ع) قطع شده است
کلمات کلیدی:
شفقنا زندگی- با گذشت سالیان متمادی همچنان از درخت چنار خونبار روستای زرآباد قزوین هر سال در صبحدم روز عاشورای حسینی مایع سرخ رنگی تراوش می شود.
به گزارش شفقنا به نقل از ایرنا، درخت چنار خون بار روستای زرآباد الموت همچنان پذیرای گردشگران خارجی و عزاداران حضرت سید الشهدا (ع) در روز عاشوراست.
درخت چنار کهن سالی در حیاط امامزاده علی اصغر در روستای زرآباد الموت در استان قزوین وجود دارد که به درخت چنار خون بار مشهور است.
خون بار بودن این درخت، قدمت دیرینه ای دارد و حتی در زمان شاه سلطان حسین صفوی نیز روایت هایی از آن مطرح شده است.
به گفته مدیرکل میراث فرهنگی و گردشگری استان قزوین در نزدیکی سحرگاه روز عاشورا، صمغی قرمز رنگ شبیه خون از این درخت خارج می شود که آزمایش هایی هم روی آن انجام شده است.
?حمیدرضا قاسمی? افزود: البته هیچ کدام از آزمایش ها با وجود مشاهده ترکیبات مشابه خون در این صمغ ، این مساله را تایید نکرده اند که این مایع، به خون انسان مربوط می شود.
وی با اشاره به قدمت بیش از 600 سال دو درخت چناری که درهم تنیده شده اند، افزود: هر سال در روزهای عزاداری ماه محرم، بیش از 10هزار نفر در این محل حضور می یابند و امکانات لازم و مهمانسرا نیز برای آن ها فراهم می شود.
مدیر روابط عمومی سازمان میراث فرهنگی ، گردشگری و صنایع دستی استان قزوین که دو سال شاهد این ماجرا بوده است، با اشاره به این که مردم معتقدند، اتفاق هایی در روز عاشورا برای این درخت رخ می دهد، گفت: پس از پایان مراسم عزاداری و سینه زنی در روز تاسوعا، جمعیت حاضر در امامزاده، سحرگاه روز عاشورا دور درخت جمع می شوند و به خواندن مرثیه و عزاداری می پردازند.
?فاطمه آسیابانها? افزود: در این زمان، صمغ قرمز رنگی از برخی شاخه های این درخت چنار به آرامی شروع به تراوش می کند این اتفاق تا ظهر روز عاشورا ادامه دارد و پس از آن، این شاخه ها خشک می شوند.
وی بیان کرد: نکته جالب این است که این مایع فقط روز عاشورا از درخت خارج می شود، یعنی با توجه به متفاوت بودن سال های هجری شمسی و هجری قمری، این اتفاق درست در روز دهم ماه محرم رخ می دهد.
این مسوول افزود: وجود این درخت که به یکی از جاذبه های گردشگری و مذهبی استان قزوین تبدیل شده است، هر سال در ماه محرم گردشگران زیادی را از کشورهای مسلمان مانند عراق و سوریه و حتی برخی از کشورهای اروپایی به این محل می کشاند.
بگفته اهالی روستا ، درخت کهنسال و مقدس زرآباد طبق روایات گذشتگان ، قبل از شهادت امام حسین (ع ) وجود داشته و پس از شهادت آن امام و یارانش هر ساله فقط برای یکبار در صبح عاشورا خون می گرید .
این عده در گفت و گو با ایرنا افزودند: هر ساله طبق یک سنت خاص در شب عاشورا هزاران نفر از دوستاران اهل بیت از گوشه و کنار کشور در صحن بقعه متبرکه امام زاده علی اصغر ( ع ) از اولین دقایق بامداد عاشورا تا صبح به دعا و سینه زنی می پردازند تا شاهد جاری شدن خون از تنه با شاخه های این چنار مقدس زرآباد باشند.
این درخت مقدس در کنار صحن مطهر امامزاده علی اصغر فرزند بلافصل حضرت امام موسی کاظم ( ع ) واقع شده است که انتصاب امامزاده به امام هفتم بر اساس شجره نامه معتبر قابل اثبات می باشد .
منتظران پس از سرازیر شدن این خون با اشتیاق ، خود را به پای درخت رسانده تا خون چکیده را برای تبرک به دستمالی آغشته کرده بهمراه داشته باشند.
یک کارمند بازنشسته معتقد است: آن طور که از شواهد پیداست درخت قبل از شهادت امام حسین ( ع ) در مکان فعلی که یک چنارستان بوده روییده است .
?رضا مولایی? افزود: این درخت با 10متر قطر و 30متر ارتفاع دارای قداست خاص در بین اهالی روستای زرآباد می باشد که هر ساله به محل تجمع زوار و عاشقان اهل بیت تبدیل می شود.
این کارمند بازنشسته اضافه کرد: حکایت است که در روز عاشورای سال 61هجری که شهادت امام حسین ( ع ) بوقوع پیوست و خون مقدس حضرتش دشت کربلا را
گلگون کرد، خداوند مرغانی را مامور کرد تا با آغشته کردن خود به خون سیدالشهدا پیام سرخ شهدای کربلا را به سراسر جهان برسانند.
مولایی افزود: یکی از آن مرغان به این دیار آمده و با پرهای خونین خود بر روی شاخسارهای درخت چنار روستای زرآباد فرود آمده است .
وی اظهار کرد: مومنین و خیرین هر ساله در شبهای محرم الحرام در این مکان گرد هم می آیند و از محل نذورات ، تمامی زایرانی را که برای عبادت سختی راه را بر جان می خرند اطعام می کنند.
?محمد خاکپور? یکی از اهالی این روستا در باره آمدن خون از درخت می گوید : اکثر افراد این روستا از بزرگ و کوچک همه ساله نظاره گر این صحنه عجیب و در حال معنوی در روز شهادت امام حسین ( ع ) می باشند.
خاکپور افزود: این در حالی است که هر ساله شاهد حضور گسترده تری از مردم اقصی نقاط کشور اسلامی در این مکان هستیم.
یکی از خادمین حرم امامزاده علی اصغر خاطرنشان کرد: افرادی که با جاری شدن خون از درخت مقدس و حتی گرفتن شفا از امامزاده علی اصغر ( ع ) به این محل می آیند سفیرانی هستند که دیگران را نیز ترغیب به آمدن و زیارت درخت می کنند.
یک کارمند بانک تجارت گفت: این درخت سالهاست که در کنار امامزاده قرار دارد و دقیقا صبح روز عاشورا از تنه آن خون جاری می شود.
امامزاده مطهر حضرت علی اصغر(ع) فرزند بلافصل امام موسی کاظم (ع) و درخت چنار مقدس روستای زرآباد (معروف به درخت خونبار) در بخش الموت شرقی استان قزوین هر ساله میزبان صدها زائر مشتاقی است که برای زیارت و عزاداری گرد هم می آیند.
انتهای پیام
کلمات کلیدی:
نوشته شده به وسیله ی اسماعیل اکبری در تاریخ 21/8/92:: 9:17 صبح
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
شهیدی که زائران حسینی دوبار به او سلام میدهند
حبیب بن مظاهر اسدی گویی از تمامی اصحاب امام حسین (ع) البته بجز خانوادهاش والاتر است، شاید بدین علت امام زین العابدین (ع) هنگام دفن، او را همراه با سایر شهدا دفن نکرده و قبر جداگانهای درون حرم مطهر امام حسین به او اختصاص داد.
زائران حرم مطهر امام حسین (ع) ابتدا به قبر حبیب بن مظاهر میرسند و بر وی سلام میکنند، گویی که او دربان حرم مطهر امام حسین (ع) است.
به گزارش سرویس دین و اندیشه خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) پیرمرد بود، اما خانه نشینی را انتخاب نکرد. میتوانست گوشهای بنشیند و خود را به سجادهای بچسباند و زندگیاش را با رکوع و سجود به پایان برساند.
اما او مردی نبود که مرگ بستر را انتخاب کند. رکوع و سجودِ بیولایت، برای او مرگ تدریجی بود.
آن مرد پیر، چه جنگها که در رکاب امیرالمؤمنین نکرده بود و چه زخمها که از تیغها و زبانهای مخالفان نخورده بود.
پیرمرد بود، و از یاران قدیمیاش جدا افتاده. احساس میکرد که از بعضی از رفقایش عقب مانده است. از رفقایی مانند «میثم تمار». همان که از عشق علی (ع)، سر به دار شد و سر و دست و زبان خود را در این نرد عشق، فدای یار کرد.
پیرمرد بود، ولی در عشقورزی گوی سبقت از جوانان ربوده بود. تا شنید مولایش حسین (ع) به کوفه نزدیک شده است، مرکبش را زین کرد و به راه افتاد. شبها حرکت میکرد و روزها استراحت مینمود تا در بند ماموران «ابن زیاد» اسیر نشود. سرانجام روز هفتم ماه محرم، در کربلا، خود را به کاروان عشق رساند.
سخن از حبیب است؛ «حبیب بن مظاهر». قهرمان کهنسال کربلای حسین (ع). بزرگ طایفه بنیاسد، که بزرگ قبیله فداکاران شد و اسوه جاودانه پیرغلامان اهل بیت (ع).
و سلام بر شهیدی که زائران حسینی «دو بار» بر او سلام میکنند؛ هم هنگام ورود به آستان حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) و هم هنگام خروج از آستان، چرا که قبر مطهرش در درگه آستان منور مولاست!
(به نظر من حقیر اگر شما توفیق زیارت آقاابا عبدالله را پیدا کردید اول خدمت حبیب ابن مظاهر دوست صمیمی سید الشهدا برسید وپس از عرض ادب وکسب اجازه به پابوس حضرت سید الشهدا بروید )
همانگونه که در متن اشاره شده قبل از ورود به حرم مطهر ضریح مبارک حبیب ابن مظاهر قرار دارد با فاصله حدود 4 الی 5 متر
من فکر کنم اگر با واسطه وسفارش دوست صمیمی آقا خدمت ایشان برسید خیلی بهتر باشد انشاءالله(اکبری)
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی: