سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حقّ سرپرست علمی تو آن است که وی رابزرگ بشماری و مجلسش را محترم بشماری و به او نیک گوش کنی [امام سجّاد علیه السلام]
کربلا

شهادت ابالفضل (ع)

 

و هنگامیکه حضرت ابوالفضل تنهایی برادرش و کشته شدن یاران و بستگانش را که در راه خدا فدا شده بودند دید رو به سوی امام حسین (علیه السلام) نمود تا برای پای نهادن در مسیر درخشان شهادت از وی کسب تکلیف نماید . امام به وی رخصت ندادند و با لحنی حزین  فرمودند :

" تو علمدار منی ...."

امام(علیه السلام) از بودن اباالفضل(علیه السلام) در کنار خویش به عنوان حامی و بازویی توانمند که از وی نیرنگ دشمنان را دور می کرد احساس قدرت  می نمود ، اما ابالفضل(علیه السلام) اصرار نموده و عرض کرد :

"سینه ام از این منافقان به تنگ آمده و خواهان آنم که انتقامم را از ایشان بگیرم ... "

سینه عباس(علیه السلام) با دیدن پیکر برادران و عمو زاده های به خون غلطیده اش بر روی ریگهای صحرای کربلا اش به تنگ آمده و از زندگی روی گردان شده و اشتیاقش برای خون خواهی ایشان و در نهایت ملحق شدن به خیل ایشان فزونی یافته بود .

امام (علیه السلام) از وی خواست تا برای کودکان حرم که تشنگی طاقشان را طاق نموده بود آب فراهم کند . پس آن یل بنی هاشم رو به سنگدلان سپاه دشمن نمود و آنان را موعظه فرمود و آنان را از عذاب اللهی بیم داد و بعد از آن رو به پسر سعد گفت :

"ای پسر سعد این همان حسین فرزند دخت رسول خداست که  اصحاب و اهل بیتش را کشتید و آب را بر زن و فرزندانش بستید . تشنگی جگرشان را سوخته ، پس جرعه ای آب به ایشان دهید ." وی در هیمن حال گفت :

"بگذارید به روم یا هند بروم و عراق و حجاز را برای شما واگذارم"

سکوت مرگباری بر لشکریان بنی سعد حکمفرما شد . همه بهت زده اند و آرزو میکنند ای کاش زمین باز شود و آنان را ببلعد . ناگهان شمر بن ذی الجوشن آن پلید خبیث رو به عباس(علیه السلام) نمود و فریاد برآورد :

" ای پسر ابو تراب اگر سراسر زمین را آب فرابگیرد ، تا در بیعت یزید وارد نشوید اجازه نخواهم داد قطره ای از آن آب بنوشید ..."

خساست از حد گذشته و پلیدی به حد غایت رسیده است . وجدانها همگی به حضیض پستی فرو رفته اند .

اباالفضل(علیه السلام) به سوی برادر بازگشت و وی را از عصیان قوم مطلع نمود . او صدای کودکانی را می شنید که از تشنگی فریاد " العطش العطش " سر داده بودند و کمک می طلبیدند .

منظره کودکان لب خشکیده رنگ پریده ای که از شدت تشنگی با مرگ دست و پنجه نرم میکنند شعله های خشم حضرت ابالفضل(ع) را برافروخت و آتش اندوه در درونش زبانه کشید . پس از برای نجات کودکان با شجاعت وصف ناپذیری سوار بر اسب خویش شد و در حالیکه مشکی به همراه داشت به سوی کرانه های فرات به حرکت درآمد . وی لشکریان را مجبور به فرار نمود و حصار انسانی لشکریان دشمن  پیرامون فرات را در هم ریخت و در کنار نهر فرات از اسب پیاده شد . جگرش از شدت تشنگی گداخته شده بود. پس جرعه ای از آن آب برداشت تا بنوشد که ناگهان یاد عطش برادر و زنان و کودکان حرم مانع از آن شد که آب را بنوشد . پس آب را به زمین ریخت و چنین گفت :

یا نفس من بعد الحسین هونی       وبعده لا کنت أن تکونی

هذا الحسیـن وارد المنــــــون       وتشربیـن بارد المعیـــن

یعنی :

ای جان بعد از حسین باید که بی ارزش شوی و بعد از او دیگر نباید باشی(فنا شوی)

ای حسین به سوی مرگ پیش میرود و تو قصد نوشیدن آب گوارا داری ؟!

همانا انسانیت و بشر دوستی  بایستی در نهایت احترام ، این روح بزرگ که به گوهر فضیلت آراسته شده است و درسهای بزرگی را در زمینه کرامت انسانی برای نسلهای بعدی بجا نهاده است را ستایش نماید .

این ایثار که تمامی مرزهای زمان ومکان را در نوردید از برترین ویژگیهای ذاتی حضرت اباالفضل العباس(علیه السلام) بود که به وی حتی این اجازه را هم نداد تا قبل از امام خویش آب بنوشد . به راستی آیا ایثاری از این صادقانه تر قابل تصور است ؟؟

فخر بنی هاشم پس از آنکه مشک را از آب پر نمود مغرورانه به سوی خیمه گاه حرم روانه شد .

مشک آب اکنون برای عباس (علیه السلام) از جان عزیزتر است . برای سالم رساندن مشک به خیام حرم با دشمنان خدا و پست ترین افراد بشر که می خواهند مانع رسیدن آب به لب تشنگان اهل بیت شوند به پیکار می پردازد و شماری از آنان را به هلاکت میرساند و انسجام لشکر دشمن را مختل می نماید و در میان آنان چنین رجز میخواند :

لا أرهـب الموت اذ المـوت زقـا       حتى أواری فی المصالیت لقى

نفسی لسبط المصطفى الطهر وقا       إنی أنا العبـاس أغـدو بالســــــقا

ولا أخاف الشرّ یــوم الملتقى

یعنی :

از مرگ نمی هراســـــــــم حتی اگر تلخ باشد        حتی اگر در جنگ مرگ را با چشمان خویشتن ببینم

جانم را برای دفاع از نواده پیامبر(صلى الله علیه واله وسلم) فدا میکنم            و من همان عبـــــــــاس هستم که با آب میروم

و در هنگام رودرویی از هیچ شری نمی هراسم

او با این رجز خوانی ، شجاعت مثال زدنی خویش را به رخ دشمنان کشید و نشان داد که از مرگ هراسی ندارد و با رویی گشاده برای دفاع از حق و فدا شدن برای برادرش و نواده رسول خدا (صلى الله علیه واله وسلم) از مرگ استقبال میکند و به اینکه با آب به سوی حرم برای رفع عطش اهل بیت میرود افتخار میکند.

در آن هنگام که سربازان مرعوب دشمن که از رویارویی با وی میگریزند و او شجاعت پدرش، فاتح خیبر و سرنگون کننده بقایای شرک را یادآور می شود ، فرومایه ای از اهل کوفه از پشت یک نخل مترصد او می شود و از پشت سر ضربه ای به دست راست وی می زند و آن را قطع می نماید .

آن خبیث دستی را قطع نمود که از آن خیر و برکت بر محرومین و فقرا سرازیر می شد و با آن حق مظلومان باز ستانده می شد . او بعد از این اتفاق در میدان نبرد چنین گفت :

والله ان قطعتـم یمینی       انّی أحامی أبداً عن دینی

وعن إمام صادق الیقین       نجل النبیّ الطاهر الاَمین

به این معنا که :

به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع کردید     من همچنان از دینم حمایت میکنم

و از امام راستگو و فرزند پیامبر پاک و امین حمایت می نمایم

و با این رجز خوانی خویش خبر از اهداف بزرگ و آرمانهای ارزشمندی داد که بخاطر آنها پیکار میکند . این اهداف و آرمانها چیزی جز دفاع از اسلام عزیز و امام مسلمین و بزرگ جوانان اهل بهشت نبودند.

عباس (علیه السلام) چیزی دور نشده بود که پلیدی از پست ترین افراد بشر به نام حکیم ابن طفیل طائی که مترصد وی شده بود از پشت درخت نخلی به بیرون خزید و بر دست چپ وی زد و آنرا نیز از بدن جدا نمود .

چنانچه بعضی از مورخین روایت کرده اند عباس (علیه السلام) مشک را به دندان می گیرد وبی توجه به شدت زخمهای وارده بر پیکرش و عطش جانفرسایش دوان دوان به سوی خیام حرم می دود تا مگر آب را به لب تشنگان آل بیت رسول خدا برساند . به جرات        می توان گفت این عمل نهایت مقام انسانیت ، شرف ، وفا و محبت است .

در همان حال که سقای رشید کربلا با پیکری بی دست به سوی خیمه گاه امام در حال دویدن بود ناگهان تیری به مشک آب اصابت می نماید و آب از مشک سرازیر می شود . پهلوان کربلا از حرکت باز می ایستاد و با قبلی حزین مشک آب را که هر لحظه خالی تر می شد نظاره گر می شود. ناگاه پلیدی با عمودی آهنین ضربه ای بر سر مبارکش می زند و وی را بر خاک می افکند .

اکنون آخرین لحظات است . عباس(علیه السلام) آخرین وداع را با برادرش میکند و چنین میگوید :

"علیک منی السلام ابا عبدالله ...."

نسیم خبررنج عباس (علیه السلام) را به برادر میرساند . امام (علیه السلام) با قلبی آزرده و جگری سوخته بالفور به سمت نهر علقمه همانجا که اباالفضل (علیه السلام) بر زمین افتاده بود می شتابد و صفوف دشمن را در هم می کوبد و به کنار برادر می رسد و خود را بر بدن برادر می اندازد و بر پیکر پاره پاره وی که در حال جان دادن است به شدت اشک می ریزد و می گوید :

"الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی و شمت بی عدوی ..."

به این معنی  که " امروز کمرم شکست و قدرتم کم شد و مورد شماتت دشمنان قرار گرفتم ..."

امام همچنان خیره به پیکرنا توان برادر خویش که تمام امیدهایش ناامید شده است مینگرد  و آرزو می نماید که ای کاش مرگ قبل از وی خودش را دریابد . سید جعفر حلی این اتفاقات را چنین به نظم در آورده است :

فمشى لمصرعه الحسین وطرفه       بیـن الخیـام وبینـه مـتقســــــــــم

ألفـاه محجـوب الجمــــــال کـأنّه       بـدر بمنحطـم الـوشیــــــــج ملثم

فأکب منحنیـاً علیـه ودمعــــــــه       صبـغ البسیط کأنّمـــــا هـو عندم

قـد رام یلثمه فلم یـر موضعــــاً       لـم یدمه عـضّ السلاح فیلــــــــثم

نـادى وقد ملاَ البـــوادی صیحة       صـم الصخـور لهولهــــــــا تتألّم

أأخـی یهنیک النعیـــــم ولـم أخل       ترضى بأن أرزى وأنت مـنـــعم

أأخی مـن یحمی بنـات محمــــد       اذ صرن یسترحمن من لا یرحـم

مـا خلت بعدک أن تشلّ سواعدی       وتکف بـاصرتی وظهری یقصم

لسـواک یـلطم بـالاَکف وهــــــذه       بیض الضبا لک فـی جبینی تلطم

ما بین مصرعک الفضیع ومصرعی       إلاّ کمـا أدعـوک قبـل وتنعـــم

هـذا حسامک من یذلّ بـه العــــــــــدا       ولـواک هـذا مـن بـه یتقـــــدم

هونت یا باابن أبی مصارع فتیــــتی       والجـرح یسکنـه الذی هـو آلم

یعنی :

حسین به سوی قتلگاه برادر رفت در حالیکه نگاهش بین خیمه گاه و قتلگاه در حال جابجا شدن بود

لب های زیبایش (عباس(علیه السلام)) مخفی شده اند گویی که ماه زیر پرتو نور پنهان شده است

این پرتو نور رویش را پوشانده است و اشک خونین مثل شراب این صورت را رنگین نموده است

خواست او را بپوشاند اما جایی را نیافت زیرا نیزه ها جای سالمی روی بدنش به جا نگذاشته بودند

ازناراحتی فریاد زد بطوریکه صدایش صحرا را فراگرفت و حتی صخره های بیابان را حزین نمود

امام گفت : ای برادر آیا می پسندی که بهشت نعیم ماوایت باشد و من از این نعمت بی بهره باشم

ای برادر چه کسی دختران پیامبر را حمایت کند آنزمان که مجبور شوند از کسانیکه رحم درونشان نیست طلب حمایت کنند


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 93/3/12:: 11:12 عصر     |     () نظر