سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینِ یاران، کسی است که تو را به سوی خیر راهنمایی می کند . [امام علی علیه السلام]
کربلا
کد خبر: 64708
تاریخ انتشار: 21 آذر 1392 - 14:23
print نسخه چاپی
send ارسال به دوستان

اختصاصی/
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:


انتهای پیام/ ز.غ

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 92/9/25:: 3:22 عصر     |     () نظر
کد خبر: 49818
تاریخ انتشار: 07 دی 1391 - 10:20
print نسخه چاپی
send ارسال به دوستان

SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:






کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 92/9/25:: 3:18 عصر     |     () نظر

489330  تاریخ: 1392/09/25 - 14:50 منبع: خبرگزاری فارس print

 

در رونمایی مجموعه کتاب‌های قصه عاشورا؛
حکیمی: در یک ماه 200 هزارنفر در نیجریه شیعه شدند/

سیدمحمود حکیمی گفت: نخبگان اروپا و آمریکا به شیعه گرایش پیدا کرده‌اند. در آفریقا هم گرایش شگفت‌انگیزی به تشیع می‌بینیم و با همه فعالیت‌های گسترده عربستان سعودی در آفریقا در شهریور گذشته، فقط در نیجریه 200 هزار نفر شیعه شدند. 

 

 

به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ رونمایی از دفتر اول مجموعه کتاب‌های قصه عاشورا نوشته «پرویز امینی» که توسط انتشارات وزیر منتشر شده است صبح امروز در موزه امام علی(ع) برگزار شد.

در این مراسم «احمدوند» مدیرعامل شرکت ترنج گفت: همکاری ما با نشر وزیر در تولید این اثر به چند ماه گذشته مربوط می‌شود که آنها طرحی را ارائه کردند برای تولید مجموعه‌ای 72 جلدی درباره عاشورا و برای نوجوانان و با استقبال ما برای اولین بار یک همکاری خوب بین یک شرکت توزیع کننده کتاب و ناشر در حوزه تولید اتفاق افتاد و این همان مدیریت تولید است که در صنعت نفت حلقه مفقوده‌ای به حساب می‌آید.

وی افزود: ناشر بیشتر فرصتش را برای فراهم کردن یک اثر خوب به کار برد و ما هم همه همت‌مان را صرف ارائه این کار فاخر کردیم. نشر کتاب‌ها روان و خوش‌خوان است و مناسب مخاطب نوجوان این مجموعه کتاب‌فیلم است و تصویرسازی‌ها نیز رئال هستند و به نوعی تصویر و متن مکمل هم به کار رفته‌اند.

احمدوند در پایان سخنانش با تقدیر از نحوه طراحی این 15 جلد که در دفتر اول می‌گنجد از کار حرفه‌ای گروه هنری این مجموعه برای صفحه‌آرایی، تصویرسازی و کتاب‌آرایی تقدیر کرد و خبر از تولید این مجموعه در قالب انیمیشن و ترجمه عربی داد.

سخنران دیگر این مراسم «سیدمحمود حکیمی» بود که در ابتدای سخنانش به گرایش مردم دنیا به دین و به ویژه به تشیع اشاره کرد و گفت: مردم جهان برخلاف‌نظر ما از 4 دهه پیش بسیار بیش از گذشته به دین روی آورده‌اند و از آغاز قرن 21 واقعه‌ای دنیا را تکان داد و آن گرایش اکثر پژوهشگران علوم اجتماعی و تاریخ به تشیع است.

وی با اشاره به نامه «حامد الگار» به «آیت الله سید مجتبی موسوی ‌لاری» گفت: اغلب نخبگان اروپا و آمریکا به شیعه اثنی‌عشری گرایش پیدا کرده‌اند در افریقا هم گرایش شگفت‌انگیزی به تشیع می‌بینیم و با همه فعالیت‌های گسترده عربستان سعودی در آفریقا در شهریور گذشته تنها در نیجریه فقط 200 هزار نفر شیعه شدند.

این نویسنده و پژوهشگر با اشاره به فعالیت‌های گسترده شبکه‌های ماهواره‌ای برای تبلیغ مسیحیت اظهار داشت: آنها تبلیغ می‌کنند که دینشان دین محبت است اما اگر کسی می‌خواهد واقعیت این ادیان تحریف‌شده را ببیند تاریخ جنگ‌های صلیبی و تاریخ جنایت‌های جنگ بین‌الملل اول و دوم را بخواند بعضی شبکه‌های ماهواره‌ای از دین خاصی حمایت نمی‌کنند اما با سوءاستفاده از تمایلات جنسی تلاش می‌کنند نسل جوان را از دین فراری دهند.

بخش دیگر این فعالیت‌ها نیز به فعالیت وهابیان در شبکه‌های ماهواره‌ای اختصاص دارد که خوشبختانه از 4 سال پیش شبکه جهانی ولایت با تلاش بسیار و شبانه‌روزی پاسخ دروغ‌های وهابیت را می‌دهد.

حکیمی گفت: گرایش به مردم دنیا به شیعه سلفی‌ها را دچار وحشت کرده است و آمار هول‌انگیزی که از کشتار شیعیان اثنی‌عشری در عراق و دیگر کشورهای دنیا می‌شنویم نشان از همین وحدت دارد. این درنده‌خویی‌های آنها مانند درنده‌خویی‌های زمان بنی‌امیه بوده و سلفی‌ها کار همان‌ها را تکرار می‌کنند.

این نویسنده پیشکسوت با اشاره به عشق و علاقه خود به نگارش داستان و مقاله درباره اهل بیت(ع) اظهار داشت: من از سه سالگی به هیئات مذهبی می‌رفتم اولین کتاب هم درباره امام حسین(ع) در سال 1350 منتشر شد و آخرین کتابم نیز امام حسین(ع) و نهضت جاوید کربلا است. در دو دهه اخیر نیز تقریبا همه کتاب‌هایی که درباره عاشورا منتشر شده است را خوانده‌ام و یادداشت برداشته‌ام اما من همچنان روی کتاب‌های نوجوانان حساسیت دارم و این کتاب هم به لحاظ تصاویر و هم به لحاظ متن ساده آن شتاب بسیار خوبی دارد.

وی افزود: ما هم‌اکنون در شرایط خاصی نسبت به قبل از انقلاب قرار داریم ما قبل از انقلاب با مشکلات متعددی درباره چاپ کتاب‌هایمان مواجه بودیم و سانسور بسیار بدی روی کتاب‌ها اعمال می‌شد و اگر فرصت باشد دوست داریم جلسه‌ای به طور مفصل درباره سانسور در عصر پهلوی صحبت کنم و انقلاب اسلامی ما را از سیاه‌چال استبداد نجات داد.

حکیمی با اشاره به تفاوت نوجوان‌های قبل از انقلاب و نوجوانان امروز گفت: پیش از این اگر یک کتاب 500 صفحه‌ای را به یک نوجوان می‌دادیم می‌خواند اما نوجوان امروز کتاب‌های کوتاه و همراه با تصویر مانند کتاب قصه عاشورا را می‌پسندد و ما باید با این شرایط و بیشتر برای نوجوانان کار کنیم.

این نویسنده به اهمیت تشویق و تقدیر از چنین کتاب‌ها و نویسندگان آنها اظهار داشت: استاد مطهری مرحوم سیدغلامرضا سعیدی و آیت‌الله سبحانی خیلی‌ من را تشویق می‌کردند که در این زمینه فعالیت کنم و ما نیز باید جوان‌ترها را تشویق کنیم تا این جریان ادامه پیدا کند.

.....................

پایان پیام/


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 92/9/25:: 3:17 عصر     |     () نظر
کد خبر: 95466
تاریخ انتشار: 25 آذر 1392 - 07:43
منابع عراقی از همگام شدن هیئتی از واتیکان در شهر ناصریه با عزاداران حسینی(ع) که با پای پیاده در حال حرکت به سوی کربلا هستند خبر دادند.

به گزارش وبگردی 20:30؛به نقل از شبکه المنار، منابع عراقی اعلام کردند: هیئتی از واتیکان که در عراق به سر می برد در مراسم پیاده روی زائران اربعین حسینی(ع) مشارکت کرد.

این منابع افزودند: ریاست این هئیت واتیکان را مونستنیور لیبریو آندریاتا بر عهده داشت و حدود یک کیلومتر از شهر ناصریه به سوی کربلا را با زائران حسینی طی کرد.

برخی از شخصیتهای دینی مسیحی عراقی نیز این هیئت واتیکان را همراهی کردند.

لیبرنو گفت: همزمان شدن دیدار ما از شهر تاریخی ارو با حرکت مسلمانان عراقی به سوی کربلا و اربعین امام حسین در کربلا جالب است.ما در راه خود متوجه حرکت زائران حسینی(ع) با پای پیاده به سوی کربلا شدیم و با آنها همگام شدیم.

شایان ذکر است که طی روزهای گذشته زائران شیعه از مناطق مختلف عراق برای گرامیداشت مراسم اربعین امام حسین(ع) با پای پیاده راهی کربلا معلی شده اند.

منبع : مهر


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 92/9/25:: 10:11 صبح     |     () نظر
عکس: پیاده روی زائران کربلا درآستانه اربعین

 

 شهرهای جنوبی عراق میزبان زائرانی بود که از گوشه گوشه کشورهایی همچون عراق، ایران، سوریه و ... برای شرکت در اربعین حسینی(ع) با پای پیاده راهی کربلای معلی شده‌اند.

 

 

 

 

کد خبر:176344 -


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 92/9/25:: 9:2 صبح     |     () نظر

نکاتی برای زائرین پیاده‌روی اربعین

پارسال قسمت شد و سه روز قبل از اربعین حسینی، بیابان‌های بین نجف و کربلا را پیاده رفتیم و بعد از سه روز پیاده‌روی به کربلا رسیدیم. + امسال اما جزو جاماندگانیم؛

تصمیم گرفتم تجربیات سفر پارسالم را بنویسم هم برای ماندن‌ش برای خودم و استفاده‌شان در سال‌های بعدی ان‌شالله و هم برای دوستانی که امسال برای بار اول عازم این سفر هستند و شاید این چند سطر کمکی باشد برایشان و باعث شود که در آن روزهای عاشقی، مرا نیز یاد کنند.

  • کاروان‌های ایرانی اکثراً مسیر نجف به کربلا که هشتاد کیلومتر است را پیاده‌روی می‌کنند. مسیری که پیاده رفتنش تقریباً سه روز و دو شب زمان می‌برد و اکثر کاروان‌ها صبح هفده صفر از نجف حرکت می‌کنند و نزدیک غروب نوزدهم، یعنی شبِ اربعین، به شهر کربلا می‌رسند.
تابلوی ورودی شهر کربلا

تابلوی ورودی شهر کربلا

  • در تمام طول مسیر، در سمت چپ و گاهی راست جاده‌ای که مخصوص پیاده‌رونده‌ها درست کرده‌اند عمودهایی (ستون) وجود دارد که با فاصله پنجاه متر پنجاه متر از همدیگر نصب شده‌ و شماره‌گذاری شده‌اند؛ از شماره یک تا هزار و چهارصد و شصت؛ البته اگر بعد از رد کردن ستون شماره دویست با ستون شماره یک مواجه شدید تعجب نکنید! ستون‌ها در این قسمت ریست می‌شود :) این ستون‌ها کمک بزرگی است به زائران تا علاوه بر اینکه فاصله‌شان را تا کربلا حساب کنند، با دوستان و همسفری‌هایشان پای این ستون ها قرار بگذارند. مثلا صبح وقتی راه می‌افتید قرار بگذارید برای نماز یا برای شب همه خودشان را به ستون (بر فرض) چهارصد برسانند تا اگر کسی جا ماند، گم شد یا خواست تنهایی مسیر را طی کند، شب به گروه بپیوندد.
vaadi.ir

ستون هزار و صد و سی و پنج

  • یکی از مهم‌ترین لوازم این سفر پاپوش است. تصور کنید می‌خواهید سه روز پیاده راه بروید، چه میپوشید برای کمتر اذیت شدن؟ من به شخصه تمام راه را با دمپائی طی کردم و به نظرم خیلی خیلی بهتر و راحت تر از کفش بود. دمپائی باعث جریان داشتن هوا در پایتان و انگشتان می‌شود، به راحتی می‌توانید در هر استراحت‌گاهی پاهایتان را با آب و صابون بشوئید و تمییز کنید و کمی از خستگی‌تان کم کنید و از زدن تاول که باعث می‌شود طی کردن بقیه راه برایتان مشکل شود، جلوگیری کند.
  • سرویس‌های بهداشتی و مکان استراحت قدم به قدم در کل مسیر وجود دارد، کافیست شما تصمیم بگیرید نیم ساعتی استراحت کنید و دراز بکشید، چادرهای موکب‌های کنار جاده آماده پذیرایی از شما هستند. توصیه میکنم یک صابون کوچیک برای شستن دست‌ها و گاهی پاهایتان همراه‌تان باشد.
بنوش به یاد عطش حسین

بنوش به یاد عطش حسین

  • سعی کنید صبحانه‌ها پنیر نخورید. مخصوصاً کسانیکه سابقه نقرس دارند. اسیداوریک خونتان بالا می‌رود و درد مچ‌پایتان ادامه‌ی پیاده‌روی را برایتان سخت می‌کند.
  • این سه روز شما مهمان موکب‌ها و دسته های عراقی هستید که کل سال منتظر چنین روزهایی هستند تا از زائران حسین به بهترین نحو پذیرایی کنند. پس لازم نیست هیچ خوراکی با خودتان بردارید مگر انجیرخشک یا آلو و عناب اگر مزاج حساسی دارید!. تصور کنید بازاری روبروی شماست به طول هشتاد کیلومتر با انواع غذاها و خوراکی‌ها و نوشیدنی‌ها و میوه‌ها کاملا مجانی؛ مجانی نه، بازاری که برای گرفتن و خوردن غذایشان به شما التماس می‌کنند، التماس میکنند تا بیایید و آنها پاهایتان را بشورند، مشت‌و‌مال بدهند. بازاری که کیف و کفش و حتی کالسکه شما اگر خراب شده باشد، برایتان درست میکنند بدون گرفتن هیچ اجرتی! چرا؟ چون شما مقام بالائی دارید، شما زائر حسین هستید …
پشت و مال دادن بدن و پاهای زائرین

پشت و مال دادن بدن و پاهای زائرین

درست کردن کالسکه بچه‌ها و ویلچر مجاناً

درست کردن کالسکه بچه‌ها و ویلچر مجاناً

  • نزدیک غروب آفتاب تا حدود ساعت نه ده صبح هوا سرد است. بهتر است لباس گرمی همراه خود داشته باشید تا بتوانید به راحتی بپوشید یا دربیاورید. مکانی که برای خوابیدن انتخاب می‌کنید حتما بتونی و ساختمان باشد؛ در چادرهای برزنتی نخوابید که ممکن است با انداختن دو پتو روی خودتان باز هم تا صبح یخ بزنید. سعی کنید تا قبل از اذان مغرب، مکان استراحت‌تان را انتخاب کنید، مخصوصا اگر دسته‌جمعی می‌خواهید اتراق کنید. پتو و متکا در همه موکب‌ها وجود دارد، یادتان باشد در این سفر نباید زیاد حساس باشید و به فکر تمیزی هتل‌وار. اگر هم خیلی حساس هستید ملافه نازک و سبکی در کوله‌پشتی‌تان قرار دهید و شب‌ها از آن استفاده کنید.
  • بعضی از عراقی‌ها تمام طول سال منتظر همین روزها هستند تا هرچه دارند تقدیم زائرین حسین کنند. در راه حتما کودکانی را می‌بینید که شیشه‌ای عطر در دست گرفته‌اند و به لباس زائران عطر می‌زنند. از یکی‌شان که پرسیدم، گفت «تنها دارائی من همین یک شیشه عطر بود، آورده‌ام تا آن را در راه حسین و برای زائرینش خرج کنم.» یا کودکی که یک جعبه دستمال‌کاغذی در دست گرفته و می‌گوید آن را با پول توجیبی‌هایش خریده؛ یا پیرمرد‌هایی نشسته بر ویلچر که توان ایستادن ندارند و شما را به فنجان‌ی قهوه دعوت می‌کنند … قدر این لحظه‌ها را بدانید!
هرچه دارم فدایت حسین ...

هرچه دارم فدایت حسین …

  • تا جائیکه می‌توانید کوله یا ساکی که برای این سه روز همراه خود می‌کنید را سبک بردارید. هرچه سبک‌تر، راه رفتن‌تان بهتر و کمردرد و پادرد گرفتن‌تان هم کمتر. سعی کنید کمرتان را با شال‌ی محکم ببندید. آقایان سرشان را با پارچه یا روسری‌ مانندی ببندند.
  • در طول مسیر موکب‌هایی هستند که انواع قرص و دارو به زائران ارائه می‌دهند. علاوه بر آنها هلال‌احمر ایران هم در طی مسیر فعال است، پس نگران سرماخوردگی و سردرد احتمالی نباشید؛ ولی قرص یا داروی خاصی اگر گاهاً مورد استفاده‌تان قرار می‌گیرد، پودر بچه و کرم پیروکسیکام برای عوارض احتمالی پیاده روی طولانی حتما همراه خودتان ببرید.
  • سعی کنید هر روز حداقل یک عدد سیب بخورید.
انواع داروهایی که ممکن است مورد احتیاج زائرین شود

انواع داروهایی که ممکن است مورد احتیاج زائرین شود

  •  در طول مسیر با زائرین دیگر، مخصوصا زائرین غیرایرانی صحبت کنید، حتی با کسانیکه در موکب‌ها از شما پذیرائی می‌کنند. گاهی تعجب میکنید از اینکه شخصی که جلوی شما ایستاده و به شما چای میدهد یا اصرار میکند پایتان را بمالد، وکیل معروفی است یا عضو شورای شهرش است یا دکتری است از فلان شهر اروپا یا … یا … یا …

خدمت به زائرین حسین

  • موبایل‌های کشور عراق در آن روزها به سختی خط میدهد و تماس گرفتن با موبایل کار سختی می‌شود. از الان به خانواده‌هایتان بگوئید اگر در آن چند روز پیاده‌روی نتوانستید با آنها تماس بگیرید، نگران نشوند، مشکل از خطوط ارتباطی و شلوغی بیش از حد آن است، شما سالم و سلامت در حال راه رفتن هستید!.البته بعضی از موکب‌های مسیر، تلفن در اختیار زائران قرار می دهند تا با هرنقطه از دنیا که خواستند، مجانی تماس بگیرند؛ زیاد نگران نباشید، فقط باید این موکب‌ها را پیدا کنید.
  • حتما دوربین عکاسی همراه خود ببرید، صحنه‌هایی در این سفر می‌بینید که هیچ‌وقت دیگر در زندگی‌تان تکرار نمی‌شود. لحظه‌ها را ثبت کنید.
    این هم چند عکس دیگر از سفر سال قبل‌م:
vaadi.ir

اشرب یا زائر

9e5adf70590b11e2a68422000a1fb163_7

فلافل‌هایی که همان‌جا درست میکردن و داغ داغ میدادن دستت

vaadi.ir

با پارچ آب‌ی در دست، سقائی میکرد

vaadi.ir

هنوز طعم خوشمزه این زولبیاهای داغ زیرزبانم مانده

ce4835dc601011e2871d22000a1f92db_7

حتی اگر لب‌تشنه جان دهیم، تسلیم نمی‌شویم

vaadi.ir

کوله و کفش‌های پاره را می‌دوختند

vaadi.ir

خیاطی مجاناً

سفر اربعین با تمام سفرهای دیگر آدم فرق میکند؛ یک رویای واقعی
لحظه لحظه‌اش را زندگی کنید

اگر نکته دیگری به ذهنم آمد، به متن اضافه میکنم

بازنشر این مطلب در: رجانیوز، فرهنگ‌نیوز، فارس‌نیوز، تریبون‌مستضعفین، باشگاه خبرنگاران، اربعین حسینی، مسیر،


نویسنده: سیده فاطمه مطهری - ساعت 9:31 ق.ظ روز 20 آذر 1392 | دیدگاه (24)

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 92/9/25:: 8:59 صبح     |     () نظر


آغاز سخت گیری بر لشکر امام حسین (ع)
از روز هفتم محرم، بر اساس فرمانى که عبیدالله فرستاد، قرار شد تا میان سپاه امام و آب فرات فاصله انداخته شود. یعنى آنها حق استفاده از آب را نداشته باشند. نامه ابن زیاد به عمر بن سعد این بود: حُلْ بین حسین و أصحابه و بین الماء فلایذوقوا منه قطرة، کما صنع بالتّقى الزّکى المظلوم. همان طور که اجازه استفاده از آب به عثمان داده نشد، اجازه استفاده از آب را به حسین و یارانش ندهید. (121) در خبر بلاذرى افزوده شده است: این اقدام، سه روز پیش از شهادت امام حسین(ع) بوده است. در نقل صدوق آمده است: و حُلْ بین الماء و بینه کما حیل بین عثمان و بین الماء یوم الدار. (122) خبرى در مقتل الحسین(ع) خوارزمى آمده است که بر اساس آن امام پشت خیمه حفره ای کند که قدرى آب در آن آشکار شد، اما آن نیز اندکى بعد تمام شد. (123) در خبر دیگرى آمده است که ابن زیاد ضمن نامه ای به عمر بن سعد نوشت: «شنیده ام که حسین و اصحابش دسترسى به آب داشته، چاه هایى کنده اند. هنگامى که نامه به دستت رسید، آنها را حتى الامکان از کندن چاه محروم کرده و با سختگیرى تمام اجازه بهره بردارى از آب فرات را به آنان نده».(124) این نامه اشاره به کندن چاه توسط امام حسین(ع) دارد که ظاهرا سودى در بر نداشته است.
روز نهم که تشنگى اصحاب کاروان جدى شد، امام یک سپاه پنجاه نفرى را با بیست ظرف آب به فرماندهى عباس بن علی برادرش و نیز نافع بن هلال فرستاد تا لشکر عمرو بن حجاج را کنار زده، قدرى آب بیاورند. زمانى که این گروه در برابر شریعه فرات رسیدند، عمرو بن حجاج جلوى آنان ایستاد. نافع جلو رفت؛ عمرو پرسید: براى چه آمده اید؟ گفت: از آب استفاده کنیم. عمرو پاسخ داد: تو می توانى. نافع گفت: أفأشرب و الحسین عطشان؟ پس از آن افراد وارد شریعه شدند و وقتى عمرو با سپاهش جلو آمد، با آنان درگیر شدند و به هر روى توانستند ظرف هاى خود را از آب پر کنند. (125)
گفتگوهای امام حسین (ع) با عمر بن سعد
گفتگوهاى چندى میان امام حسین(ع) و عمر بن سعد در این روزها صورت گرفت. امام در صحبت ها، روى مسأله بازگشت به حجاز تکیه داشت و بر آن بود تا وضعیت به گونه ای درآید که عجالتا بتواند از قلمرو نفوذ و قدرت ابن زیاد خارج شود. تقریبا در همه منابع کهن این خبر یا به این صورت آمده است که امام فرمود: یا اجازه دهید به جایى که از آنجا آمده ام بازگردم، یا به نزد یزید بروم و دست در دست او بگذارم، و یا آن که به یکى از نقاط مرزى دنیای اسلام بروم و همانند یکى از مرزبانان باشم. (126) عقبه بن سمعان می گوید: من از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق، تا وقت کشته شدن او همراهش بودم. هیچ کلمه ای نگفت جز آن که شنیدم. به خدا سوگند که آنچه میان مردم شهرت دارد، و گمان می برند که حسین(ع) گفته است، اجازه دهید نزد یزید رفته دست در دست او بگذارم، یا به یکى از نقاط مرزى بروم، اشتباه می کنند؛ او چنین چیزى را نگفت، تنها چیزى که می گفت این بود: فلأذهب فى هذه الأرض العریضة، حتى ننظر ما یصیر أمر الناس. (127)
شاید وقتى خبر این گفتگوهاى خصوصى به ابن زیاد رسید، او به وى نوشت: من تو را براى منادمه و همنشینی با حسین نفرستاده ام. (128) یک گفتگوى شبانه میان این دو نفر در وسط سپاه دو طرف بدون حضور شخص ثالث صورت گرفت که کسى از محتواى آن آگاه نشد؛ گرچه حدس هایى زده می شد که در منابع تاریخى منعکس شده است. (129) این حدس ها چنین است که امام از عمر بن سعد خواسته تا هر دو سپاه را رها کنند و نزد یزید بروند! اما عمر بن سعد گفته است که ابن زیاد خانه ام را منهدم می کند و املاکم را می گیرد. ابن اعثم گزارش مفصل ترى آورده که در نهایت عمر بن سعد درخواست امام را در عدم جنگ با او نمى پذیرد و امام هم او را نفرین می کند. (130)
عمر بن سعد، بار دیگر خواسته امام ـ یا خواسته ای به نقل از امام اما در واقع از خودش ـ را به ابن زیاد منعکس کرد. از جمله آن که حسین حاضر است نزد یزید برود و با او بیعت کند یا به یکى از مرزها برود. متن نامه وى در منابع نقل شده و این که پس از طرح پیشنهادها نوشت: هذا لکم رضاً و للامّة صلاح.(131) ابن زیاد در حال پذیرفتن آن بود که شمر رأى او را زد و گفت: اگر حسین بن على از اینجا برود، به دست آوردن او دشوار است.(132) ابن زیاد سخن او را پذیرفت و شمر بن ذى الجوشن ضبابى را نزد عمر بن سعد فرستاد تا به حسین بن على(ع) بگوید: تنها راه، پذیرفتن حکم و فرمان ابن زیاد است. امام حسین(ع) از این سخن برآشفت و فرمود: أنزل على حکم ابن الزانیة؟ لا واللّه لاأفعل ، الموت دون ذلک و أحلى. (133) ابن زیاد، به شمر گفت: اگر عمر بن سعد مصمم بر جنگ نیست، بگو تا کار فرماندهى را به تو بسپارد. (134)


تصمیم بر جنگ از عصر تاسوعا
شمر عصر روز پنج شنبه نهم محرم وارد کربلا شد (برخى جمعه را نهم محرم می دانند) و آخرین پیام ابن زیاد را به عمر بن سعد داد. (135) عمر بن سعد، شمر را به خاطر این اقدامش که رأى ابن زیاد را زده، سرزنش کرد و گفت: لایستسلم واللّه الحسین، به خدا سوگند حسین تسلیم نخواهد شد و حتما جنگ صورت خواهد گرفت. نه، من فرماندهى می کنم و تو فرمانده نیروهاى پیاده باش. (136) عمر بن سعد پیغام ابن زیاد را براى تسلیم محض شدن به امام حسین(ع) فرستاد و حضرت فرمود: و اللّه لا أضع یدى فى ید ابن مرجانة ابدا. (137)
در این وقت شمر که از طایفه بنى کلاب بود ـ و ام البنین هم از همین طایفه ـ امان نامه ای برای عباس و برادرانش آورد. عباس پاسخ داد: لاحاجة لنا فى أمانکم، أمان الله خیر من أمان ابن سمیة. (138) در نقلى دیگر آمده است که خود شمر امان نامه را به کربلا آورد و چهار برادر پاسخ دادند: لعنک الله و لعن أمانک، أتؤمننا و ابن بنت رسول الله لا أمان له. (139) خدا تو را و امان تو را لعنت کند. آیا تو به ما امان می دهى و پسر دختر رسول خدا امان نداشته باشد.
عصر تاسوعا ابن سعد سپاه کوفه را با فریاد یا خیل الله! ارکبى؛ ای سپاه خدا سوار شوید! پس از نماز عصر به نبرد با امام حسین (ع) فرستاد. ملاقات عباس با دشمن همراه بیست نفر از سپاهیان امام از جمله زُهَیر بن قین و حبیب بن مظاهر صورت گرفت. شخصى به زهیر گفت: تو عثمانى مذهب بودى؟ زهیر گفت: البته من نامه ننوشتم، اما وقتى دیدم شما به او خیانت کرده، نقض عهد نموده و میل به دنیا پیدا کردید، وظیفه خود دانستم از او حمایت کنم و در حزب او قرار گیرم تا حقى را که شما از رسول الله ضایع کرده اید، حفظ کنم. (140)
حبیب بن مظاهر هم در این لحظه با کوفیان سخن گفت: بد مردمانى هستند کسانى که ذریه پیامبرشان را بکشند؛ و عُبّاد و شب زنده داران این شهر را به قتل برسانند. تأخیر جنگ از آن شب، از سوى امام حسین(ع) با این هدف بود تا فرصتى براى عبادت داشته باشند: لعلّنا نُصلّى لربّنا اللّیلة و نَدْعوه و نَسْتغفره، فهو یعْلم أنّى قد کُنْتُ أُحبّ الصلاة له و تلاوة کتابه و کثرة الدُّعاء و الإستغفار. (141)
تاسوعا روز پنج شنبه بوده است. (142) و بدون تردید همان طور که در بسیارى از منابع آمده، روز عاشورا روز جمعه. (143)
درخواست تعویق جنگ به فردای آن روز از سوی امام حسین (ع) و توسط عباس مطرح شد و دشمن پذیرفت. بنابراین یک شب فرصت برای عبادت باقی ماند.


شب عاشورا
شب عاشورا، امام حسین(ع) اصحاب و افراد خاندانش را گرد آورد. حمد و ثناى الهى گفت و از این که خداوند نبوّت را در میان خاندان او قرار داده، خداى را سپاس گفت. آن گاه به حاضران فرمود: فردا جنگ خواهد شد؛ شما از ناحیه من آزادید تا از تاریکى شب استفاده کرده، این محل را ترک کنید. دشمن در پى من است؛ اگر مرا در اختیار داشته باشد، به شما کارى ندارد. اهل بیت پاسخ دادند: لا أبقانا اللّه بعدک، لا واللّه، لانفارقک حتى یصیبنا ما أصابک. و اصحاب نیز همان پاسخ را دادند؛ امام آنان را دعا کرده از خداوند خواست تا بهشت را به ایشان پاداش دهد. (144) آزاد کردن افراد به خاطر بیعتى بود که با امام کرده بودند و حضرت بیعت را از آنان برداشت، أنتم من بیعتى فى حلّ. و لیس علیکم منّى ذمام. (145) در این شب، مسلم بن عوسجه و سعید بن عبدالله حنفى و دیگر یاران، سخن گفتند. مسلم گفت: آن قدر با تو می مانم که نیزه ام در سینه آنان بشکند؛ تا شمشیر در دست دارم می جنگم؛ و اگر شمشیر نداشتم با سنگ از تو دفاع خواهم کرد تا بمیرم. (146) سعید حنفى گفت که دوست دارد هفتاد بار زنده شود و بمیرد و همچنان از امامش دفاع کند. (147) زهیر گفت: به خدا دوست دارم کشته شوم، باز زنده شوم، باز کشته شوم تا آن که هزار نفر را به قتل برسانم، باشد که خداوند با این کشتن من، از تو و جوانان خاندانت دفاع کند. (148) از خاندان آن حضرت، عباس(149) و سپس دیگران سخن گفتند. (150) این محفل نزدیک شب، درست پس از بازگشت سپاه کوفه بود. (151) امام حسین(ع) در همین خطابه به جمع اصحاب و اهل بیت فرمود: روى زمین خاندانى بهتر از خاندان خود و یارانى بهتر از یارانش نمى شناسد. (152)
در این شب، امام به اصحاب فرمود: قوموا، فاشربوا من الماء یکن آخر زادکم، و توضّأوا و اغسلوا ثیابکم لتکون أکفانکم. (153)
در شب عاشورا، اصحاب، خیمه ها را نزدیک به هم کرده و طناب خمیه ها را به گونه ای از یکدیگر عبور دادند که رفت و آمد بین خیمه ها دشوار باشد. (154) این بدان دلیل بود که از یک طرف با دشمن درگیر باشند. خیمه ها به گونه ای ترتیب یافت که به صورت یک نعل اسب در آمد و شیعیان از پشت سر و چپ و راست ایمن بوده و تنها از روبرو با دشمن مواجه بودند. پس از آن، وقتى نیمه شب شد، همه به شب زنده دارى پرداخته مشغول نماز شدند و تسبیح خداى را گفته، استغفار و تضرّع به درگاه خدا می کردند: لما جنَّ اللّیل على الحُسَین و أصحابه، قاموا اللیل کلّه یصلّون، و یسبّحون و یستغفرون و یدعون و یتضرّعون. (155) صداى استغفار و دعاى اصحاب در برخى نقلها، به صداى زنبوران تشبیه شده که منطقه ای را پر کرده باشد، و لهم دوىّ کدوىّ النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد،(156) به علاوه، اطراف خیمه ها خندق مانندى نیز کنده شد، فحفروه فى ساعة من اللیل، فجعلوه کالخندق،(157) وچوب و غیره در آن ریختند تا صبح عاشورا آن را آتش زده و مانع ورود دشمن به سمت خیمه ها باشد. (158)
به نوشته برخى از مورخان، شب یا صبح (یا شب تا صبحِ) عاشورا، بیست تا سى نفر از سپاه کوفه به امام حسین(ع) پیوستند. این خبر در الامامة و السیاسه،(159) و برخى منابع دیگر سى نفر گزارش شده است. (160) در آن شب، ابتدا امام حسین(ع) و سپس برخى از اصحاب خود را نظیف کرده وغسل شهادت کردند. بُرَیر بن حضیر به مزاح با عبدالرحمان بن عبدربه (یا حبیب بن مظاهر) پرداخت؛ وقتى عبدالرحمان گفت: اکنون وقت شوخى نیست؛ بریر گفت: اطرافیانم آگاهند که من نه در جوانى و نه پیرى، در پى باطل نبوده ام؛ اما اکنون آگاهم که میان من و حورالعین، تنها فرود آمدن شمشیر کوفیان فاصله است. دلم می خواهد هرچه زودتر شمشیر اینان بر من فرود آید. (161)


روز عاشورا
صبح روز عاشورا ـ روز جمعه ـ ابن سعد، پس از نماز صبح! سپاهیانش را منظم کرد. ترکیب سپاه طایفه ای بود؛ یعنى هر قبیله اى، یک فرمانده داشت. جمعا عدد سپاه دشمن 22 هزار نفر، نه کمتر و نه بیشتر (و القوم اثنان و عشرون الفا و لایزیدون و لاینقصون) بوده است. (162) برخى تا 28 هزار نفر هم نوشته اند. (163) گذشت که تا 35 هزار هم نوشته شده است.
امام حسین(ع) در صبح عاشورا سپاهیانش را مرتّب کرد. درباره شمار آنان، میان مورخان قدیم اختلاف است. بلاذرى می نویسد: آنها 32 نفر سواره و 40 نفر پیاده بودند. زُهَیر بن قین فرماندهى سمت راست و حبیب بن مظاهر فرماندهى سمت چپ را بر عهده داشت و پرچم هم در اختیار عباس بود و خیمه ها پشت سر آنان. (164) در جاى دیگر می نویسد: آنان جمعا حدود یک صد مرد یا قریب به آن بودند: پنج نفر از نسل امام على(ع)، شانزده نفر هاشمى، و دو نفر هم از هم پیمانان بنى هاشم، یکى از طایفه سلیم و دیگرى از کنانه بود. (165) دینورى همان ارقام را درباره شمار کلى رزم آوران سپاه امام حسین(ع) آورده است. (166)
پیش از آغاز نبرد، امام حسین(ع) دستور داد تا داخل خندقى را که اطراف خیمه ها کنده بودند، آتش بریزند تا دشمن نتواند از اطراف به خیمه ها و حرم امام حسین(ع) وارد شود. (167) شمر که فرد بى حیایى بود، به امام حسین(ع) گفت: براى ورود در آتش عجله دارى! امام پاسخ دادند: تو اولى تر به ورود در آتش هستى. در این وقت، مسلم بن عَوسجه از امام خواست اجازه دهد تیرى به شمر بزند؛ اما امام فرمود: فإنى أکره أن أبدأهم. نمى خواهم آغازگر این جنگ باشم. (168)
صبح روز عاشورا، ندایى از یکى از کوفیان برخاست که خطاب به لشکر ابن زیاد می گفت: یا جند الله ارکبوا! (169) در آغاز نبرد، امام حسین(ع) سر بر آستان الهى بلند کرد و با دعاى اللهم أنت ثقتى فى کلّ کَرْب، و رجائى فى کل شدّة، و أنت لى فى کلّ أمر نزل بى ثقة وأنت ولىّ کلّ نعمة و صاحب کلّ حسنة(170) و جملاتى دیگر،(171) به استقبال نبرد رفت. حضرت سوار بر اسب شده، قرآنى در پیش رو گرفت و پس از آن نبرد آغاز گردید. (172)
قبل از آنى که نبرد میان طرف آغاز شود، امام پس از نماز صبح، امام اصحابش را به تقواى الهى و صبر و جهاد دعوت کرد. (173)
هنگامى که دو سپاه برابر هم قرار گرفتند، امام از بُرَیر بن حضیر همدانى خواست تا با دشمن سخن بگوید و با آنان احتجاج کند. بریر خطاب به کوفیان گفت: اکنون نسل محمد (ص) در میان شماست؛ اینان ذرّیه، عترت، بنات و حرم پیامبرند. از آنان چه می خواهید. گفتند: تسلیم شدن بر حکم ابن زیاد. بریر گفت: آیا نمى پذیرید به همآنجا که آمده اند، باز گردند. آیا فراموش کرده اید که با نامه هاى شما به اینجا آمده اند. آیا از آبى که یهود و نصارا و مجوس بهره می برند، آنان را منع می کنید. با ذرّیه پیامبرتان بد رفتار می کنید؛ خداوند روز قیامت شما را سیراب نکند. (174) برخورد دشمن جز تمسخر و خنده چیزى نبود. (175)
صبح عاشورا، امام خود با کوفیان سخن گفت و فرمود: من پس از رسیدن نامه هاى شما که در آنها گفته بودید، سنّت از میان رفته، نفاق برآمده و حدود تعطیل گشته است، به اینجا آمدم. از من خواستید بیایم و امّت محمد (ص) را اصلاح کنم. اکنون آمدم؛ آیا سزوار است که خون مرا بریزید. آیا من فرزند دختر پیامبر شما نیستم. آیا حمزه و عباس و جعفر عموهاى من نیستند. آیا سخن پیامبر(ص) را در حق من و برادرم نشنیدید که فرمود: هذان سیدا شباب أهل الجنة، اگر من را در این نقل تصدیق می کنید که چه هیچ، و گرنه از جابر بن عبدالله و ابوسعید خدرى و انس بن مالک و زید بن ارقم بپرسید. شمر پاسخ داد: هو یعبد الله على حرف. (176) او به ظاهر خداى را پرستنده است. حبیب بن مظاهر به او پاسخ داد که: إنى أراک تعبد الله على سبعین حرف.
قیس بن اشعث بن قیس گفت: آیا حکم ابن زیاد را نمى پذیرى؟ حضرت فرمود: و اللّه لا أعطى بیدى إعطاء الذّلیل و لا أفرّ فرار العبید. (177) امام در این سخنان، بر آن بود تا براى کسانى که او را نمى شناختند، خود را معرفى کند و آنان را به تأمل در رفتار زشتشان بر انگیزد، راجعوا أنفسکم، و در واقع، به نوعى اتمام حجّت کند. (178) اهل حرم که سخنان آن حضرت را می شنیدند، همه به گریه افتادند و امام حسین(ع) ، برادرش عباس را فرستاد تا آنان را ساکت کند.
در سخنان صبح عاشورای امام به روایت تحف العقول این جملات آمده است: ألا و إنّ الدّعى ابن الدّعى قد رکز بین اثنین: بین السِّلة و الذِّلَّة، و هیهات منا الذّلة. (179) ابن زیاد یکى از دو چیز را از من می خواهد؛ یا مرگ یا ذلت؛ و دور باد که من پذیراى ذلت باشم.
حُرّ بن یزید ریاحى از معدود کسانی بود که تحت تأثیر سخنان امام به این سمت آمد. پس از شنیدن خطابه امام حسین(ع) نزد عمر بن سعد آمد و گفت: [آیا واقعا قصد جنگ با این مرد را دارى؟](180) آیا هیچ یک از پیشنهادهاى وى را نمى پذیرید؟ عمر سعد گفت: اگر تصمیم با من بود، آرى. حرّ پاسخ داد: سبحان الله! چه قدر دشوار است که حسین این مطالب را بگوید و شما از پذیرش آن ابا کنید. پس از آن به سوى امام حسین(ع) رفت. (181) حر به عمر سعد گفت: اگر چنین پیشنهادهایى را تُرک و دیلم ـ که در آن زمان کافر بودند ـ می دادند، شما حق نداشتید آن را نپذیرید. (182) وقتى حرّ نزد امام رسید، پرسید: من همان کسى هستم که آن کارها را کردم؛ اکنون آمده ام جانم را در راه شما بدهم. آیا به عقیده شما راه توبه باز است؟ و قد أتیتُک مواسیا لک بنفسى، أفترى ذلک لى توبة مما کان منّى، امام فرمود: نَعَم، إنّها لک توبة، فابشر، فأنت حرّ فى الدنیا و أنت حرّ فى الاخرة إن شاء الله. (183)
فردى عمر نام از بنى تمیم، نخستین تیر را رها کرد که در ناحیه کتف امام به زره آن حضرت اصابت کرد و متوقف شد. (184)
زهیر خطاب به کوفیان گفت: بندگان خدا! فرزند فاطمه، بیشتر از فرزند سمیه سزاوار است تا کمک شود. اگر یاریش نمى کنید، رهایش کنید تا خود با یزید سخن بگوید؛ یزید بدون کشتن او هم از اطاعت شما راضى می شود. شمر تیرى به سوى او انداخت و گفت: ساکت شو. زهیر گفت: شمر! تو را در قیامت به آتش جهنّم بشارت می دهم. شمر پاسخ داد: خداوند همین الان تو و اطرافیانت را خواهد کشت. (185) به روایت ابومخنف، زهیر این جمله را گفت که بسیار مهم است: ونحن حتّى الان إخوة و على دین واحد و ملّة واحدة، ما لم یقع بیننا و بینکم السیف، و أنتم للنصیحة منّا أهل، فاذا وقع السیف، انقطعت العصمة، وکنّا اُمّة و أنتم اُمّة، ما تا به امروز برادر و بر دین واحد و ملت واحدى بودیم؛ تا وقتى که شمشیر میان ما نیامده بود و شما اهلیت پذیرش نصیحت از سوى ما را داشتید؛ اما وقتى شمشیر آمد، پرده ها دریده خواهد شد، آن وقت شما امّتى جدا و ما امّتى جدا خواهیم بود.
این به معنای جدا شدن شیعیان و سنیان بود. وقتى شمر زهیر را تهدید به مرگ کرد، زهیر گفت: آیا مرا از مرگ می ترسانى! مرگ براى من بهتر از زندگى با شماست. آنگاه باز خطاب به مردم گفت: شما نبایست فریب چنین فرد سبک سرِ جِلْفى را بخورید؛ بدانید که قاتلین حسین(ع) و ذرّیه پیامبر(ص) بهره ای از شفاعت او نخواهند برد. آنگاه مردى از اصحاب امام حسین(ع) ، زهیر را صدا زد و گفت: حسین می گوید برگرد، تو وظیفه خود را در نصیحت و ابلاغ ادا کردى. (186)
امام در آخرین لحظه، عمر بن سعد را صدا کرد. او از آمدن کراهت داشت؛ اما بالاخره آمد. امام فرمود: آیا براى رسیدن به ملک رى با من می جنگى. بدان که بعد از من در دنیا و آخرت خوشى و راحتى نخواهى دید و بد روزهایى در انتظار توست. (187)


آغاز نبرد و شهادت گروهی سپاه امام حسین (ع)
عمر بن سعد با انداختن نخستین تیر، رسما جنگ را آغاز کرد و گفت: نزد عبیدالله شهادت دهید که من نخستین تیر را رها کردم. (188) عمر بن سعد خطاب به کوفیان گفت: منتظر چه هستید! اینان برای شما یک لقمه هستند. (189) زمانى که عمر بن سعد تیر انداخت، سپاه ابن زیاد نیز شروع به تیر اندازى کردند. (فلمّا رمى عمر، ارتمى الناس،(190) به گزارش ابن اعثم، و أقبلت السهام کأنّها المطر، باران تیر از سوى کوفیان به سوى اصحاب امام حسین(ع) شدت گرفت و امام فرمود: اینها نماینده این قوم به سوى شماست؛ براى مرگى که چاره ای از پذیرش آن نیست، آماده باشید. پس از آن دو گروه بر یکدیگر حمله کردند و ساعتى از روز را به طور دسته جمعى با یکدیگر جنگیدند، به طورى که بنا به برخى اخبار پنجاه و اندى از اصحاب امام حسین(ع) به شهادت رسیدند.
در این حمله، بسیارى از اصحاب با تیرهایى که بربدنشان فرود آمد، به شهادت رسیده یا زخمى شدند، فما بقى واحد من أصحاب الحسین إلاّ أصاب من رمیهم سهم،(191) ابن شهرآشوب اسامى شهدایى را که در حمله نخست دشمن به شهادت رسیدند، فهرستوار آورده است. این افراد جمعا 28 نفر از اصحاب و ده نفر از موالى امام حسین(ع) و پدرشان امام على(ع) بودند که در مجموع 38 نفر می شدند. (192) اینها افرادى هستند که اساسا فرصت نبرد تن به تن پیدا نکرده و در تیراندازى نخست کوفیان به شهادت رسیدند. دیدیم که ابن اعثم شمار آنان را بیش از پنجاه نفر یاد کرده است. (193)
با شهادت پنجاه نفر در یک حمله دسته جمعى، شمار اندکى از یاران امام حسین(ع) باقى ماندند؛ کسانى که به نوعى، مبارزه تن به تن با سپاه ابن زیاد داشتند. از آن جمله، عبدالله بن عمیر کلبى است که در برابر مبارزه خواهى یسار از موالى زیاد بن ابیه، پس از کسب اجازه از امام حسین(ع) عازم میدان شد. در همان حال همسرش او را تحریک به جنگ می کرد و خطاب به او می گفت: قاتِل بأبى و أُمّى عن الحسین ذُریة محمّد. (194) در واقع، اوّل حبیب بن مظاهر و بُرَیر بن خضیر قصد رفتن به مبارزه را داشتند که امام اجازه نداد و پس از آن که عبدالله بن عمیر اجازه خواست، امام اجازه رفتن به میدان را به وى داد. وقتى در این نبرد یسار را کشت، سالم از موالى عبیدالله به میدان آمد که به رغم آن که انگشتان عبدالله کلبى در برابر شمشیر سالم افتاد، اعتنا نکرده، او را نیز کشت و در میان میدان شروع به رجز خوانى کرد. زنش هم عمودى در دست گرفته به تحریض او می پرداخت و می گفت: قاتِل دونَ الطیبین ذرّیة محمّد. امام به همسر او دستور داد تا بازگردد و در عین حال آن ها را دعا کرد. (195) یسار و سالم، نخستین کشتگان سپاه ابن زیاد بودند.
پس از تیرباران نخست و مبارزه عبدالله بن عمیر و ابوالشعثاء، سپاه عبیدالله ابتدا از سمت راست و سپس از سمت چپ به سپاهِ اندک امام نزدیک شدند. افراد باقى مانده از سپاه امام، روى زانو نشسته، نیزه هاى خود را به سوى اسبان گرفتند و آنها به اجبار برگشتند. پس از آن، شروع به تیراندازى به سوى سپاه عبیدالله کرده، عده ای را کشته و شمارى را مجروح کردند. (196)


نبرد تن به تن اصحاب امام حسین (ع)
باقی مانده سپاه تک تک عازم میدان شده و پس از مبارزه به شهادت رسیدند. یکى از چهرگان کربلا بُرَیر بن حضیر هَمْدانى است که در کوفه به سیّد القراء شهرت داشت و از شیعیان بنام این شهر بود. وقتى یزید بن معقل مبارز طلبید، بریر عازم نبرد با وى شده، چنان ضربتى بر سر او زد که نه تنها کلاهخود او، بلکه نیمى از سرش را هم شکافت. پس از آن رضى بن منقذ عبدى به نبرد وى آمد. ساعتى به هم پیچیدند تا بُرَیر بر سینه او نشست. رضى از دوستانش یارى طلبید. در این وقت کعب بن جابر به سوى بریر شتافت و نیزه خود را بر پشت بریر فرو کرد. [عفیف بن زهیر که خود در کربلا بوده، می گوید: به کعب گفتم: این بریر همان است که در مسجد کوفه به ما قرآن تعلیم می داد.](197) پس از آن بر وى حمله کرده، او را به شهادت رساند. در گفتگویى که میان یزید بن معقل و بریر صورت گرفت، یزید به عقاید سیاسى بریر اشاره کرده، گفت: به خاطر دارى که در کوفه می گفتى: إنّ عثمان بن عفّان کان على نفسه مُسْرفًا، و إنّ معاویة بن أبى سفیان ضالّ مضلّ، و إنّ امام الهدى و الحقّ علىّ بن أبى طالب. (198) بعدها خواهر کعب به برادرش کعب که بریر را به شهادت رسانده بود، می گفت: آیا بر ضد فرزند فاطمه جنگیدى و سید قرّاء را کشتى، به خدا سوگند دیگر با تو سخن نخواهم گفت. (199)
از چهره هاى برجسته کربلا، یکى همین نافع بن هلال بِجلى است. طایفه بجیله، از طوایف شیعه کوفه است که بعدها نیز در میان آنان شیعیان زیادى شناخته شده اند. از وى نیز تعریفى براى تشیع رسیده که بسان آنچه درباره بریر گذشت، جالب است. وقتى به میدان مبارزه آمد، فریاد می زد: أنا الجملى، أنا على دین علىّ. مزاحم بن حُرَیث به مقابله با او آمد و گفت: أنَا عَلى دین عثمان. نافع پاسخ داد: أنت على دین شیطان. پس از آن با هم گلاویز شدند تا نافع او را کشت. (200)
پس از مبارزه تن به تن برخى از اصحاب با کوفیان و کشته شدن شمارى از سپاه عبیدالله، عمرو بن حجاج خطاب به سپاه عمر سعد فریاد زد: ای احمق ها! شما با قهرمانان این شهر می جنگید؛ کسى با آنان تن به تن به مبارزه نرود. آنها اندک اند و شما با پرتاب سنگ می توانید آنها را از میان ببرید. عمر بن سعد رأى او را تصدیق کرده، از سپاهش خواست تا کسى مبارزطلبى نکند. پس از آن عمرو بن حجاج از سمت راست سپاه کوفه بر سپاه امام یورش برد. عمرو به سپاه کوفه فریاد می زد: یا أهل الکوفة! الزموا طاعتکم و جماعتکم، و لاترتابوا فى قتل من مَرَق عن الدین و خالف الإمام!. (201) ای کوفیان! اطاعت و جماعت خود را نگاه دارید و در کشتن کسى که از دین خارج شده و با امام خود مخالفت کرده، تردید به خود راه مدهید. به احتمال شمار سپاه امام در این لحظه 32 نفر بوده است. (202)
در این میان، مسلم بن عوسجه اسدى به دست دو نفر از کوفیان به شهادت رسید. شهادت مسلم موجب شادى سپاه کوفه شد و شَبَث بن ربعى که خود امیر بخشى از سپاه کوفه بود، متأثر شد. وى به یاد رشادت هاى مسلم بن عوسجه در جنگ با مشرکان در آذربایجان افتاد که مسلم در آنجا شش نفر از مشرکان را کشته بود. (203) امام حسین(ع) پیش از شهادت مسلم، زمانى که هنوز رمقى در وجود او مانده بود، خود را به وى رساند و فرمود: رحمک ربّک یا مسلم. آنگاه حضرت آیه فمنهم من قضى نَحْبَه و مِنْهُم من ینْتظر را براى وى خواند.
حبیب بن مظاهر، دوست صمیمى مسلم بن عوسجه هم کنار او آمد و او را به بهشت بشارت داد و گفت: اگر در این شرایط نبودم، دلم می خواست به وصایاى تو گوش می دادم. مسلم بن عوسجه گفت: أوصیک بهذا ـ و اشاره به امام حسین(ع) کرد ـ أن تموت دونه، در راه او کشته شوى و به دفاع از او جانت را بدهى. حبیب گفت: به خداى کعبه چنین خواهم کرد. (204) تعبیر به این که مسلم بن عوسجه اوّل اصحاب الحسین بوده است که شهید شده، می باید اشاره به آن باشد که نخستین شهید در حمله عمومى سپاه کوفه بوده که طبعا پس از تیراندازى عمومى اول و شهادت برخى از مبارزان به صورت تک تک شهید شده است. با این حال، در زیارت ناحیه، به طور کلى از وى به عنوان اولین شهید کربلا یاد شده است: کنت أوّل من شرى نفسه و أوّل شهید من شهداء اللّه. (205)
در این مرحله عبدالله بن عمیر کلبى به شهادت رسید. با شهادت وی همسرش بر بالین او رفت و گریه کرد. شمر به یکى از غلامان خود با نام رستم دستور داد تا با عمودى آهنین بر سر او بکوبد. رستم چنین کرد و آن زن نیز به شهادت رسید. (206)
در این نبرد، بقایاى سپاه امام، چنان فشرده در کنار یکدیگر قرار داشتند که دشمن نمى توانست در آنان نفوذى داشته باشد. به ویژه آنان اطراف خیمه ها را کنده و آتش در آنها روشن کرده بودند و دشمن تنها از یک سوى می توانست بر آنان یورش برد. عمر سعد کسانى را براى نفوذ در چادرها و کندن آنها از جاى، به درون محوطه خیمه ها فرستاد که این افراد توسط چند نفر از اصحاب امام محاصره و کشته شدند. این امر سبب شد تا عمر سعد دستور دهد تا چادرها را آتش بزنند. امام حسین(ع) فریاد زد: اجازه دهید آتش بزنند، در هر حال جز از یک سمت نمى توانند بر شما حمله کنند. (207) دشمن براى این که کار را یکسره کند، تصمیم حمله به خیمه ها و آتش زدن آنها را گرفت. شمر همراه سپاهش نیزه اش را به سوى چادر امام حسین(ع) پرتاب کرد و فریاد زد: علىّ بالنار حتى أحرق هذا البیت على أهله، باید این خانه را بر سر اهلش آتش بزنم. در اینجا بود که فریاد زنان و کودکان به آسمان رفته، همه از چادر بیرون ریختند. در اینجا بود که شَبَث بن ربعى شمر را توبیخ کرده، حرکت او را زشت شمرد و شمر بازگشت. (208) زهیر بن قین که فرماندهى ناحیه راست سپاه امام را داشت، همراه با ده نفر به سوى شمر حمله کرده او را از محل اقامت زنان و کودکان امام حسین(ع) دور کرد. (209) اما شمر بر او حمله کرده چند نفر از افراد وى را به شهادت رساند. (210)
نبرد ادامه یافت. اصحاب امام حسین(ع) یک یک به شهادت می رسیدند و هر کدام که شهید می شدند، نبود آنان کاملا احساس می شد؛ در حالى که کشته هاى دشمن به دلیل فراوانى آنان، نمودى نداشت. (211) این حوادث تا ظهر عاشورا ادامه یافت.
نزدیکى ظهر بود که حبیب بن مظاهر به شهادت رسید. واقعه از این قرار بود که ابوثمامه صائدى ـ که از اصحاب امام على(ع) بود(212) ـ وقتى دید اصحاب تک تک به شهادت می رسند، نزدیک امام حسین(ع) آمد و گفت: احساس می کنم دشمن به تو نزدیک می شود، اما بدان! کشته نخواهى شد مگر آن که من به دفاع از تو کشته شوم. أما پیش از آن من می خواهم در حالى خداى خود را ملاقات کنم که نماز ظهر را با تو خوانده باشم. أحبّ أن ألقى ربّى و قد صلّیت هذه الصلاة الّتى دنا وقتها، امام حسین(ع) فرمود: ذکّرت الصلاة! جَعَلَک اللّه من المصلّین الذّاکرین، نماز را به یاد ما آوردى! خداوند تو را از نمازگزاران ذاکر قرار دهد. امام ادامه داد: از دشمن بخواهید جنگ را متوقف کند تا نماز بگزاریم. حُصَین بن نُمَیر تمیمى فریاد زد: نماز شما قبول نمى شود! در این وقت، حبیب بن مظاهر فریاد زد: ای الاغ! نماز آل رسول الله قبول نمى شود، اما نماز تو قبول می شود؟ در این جا بود که حبیب با حصین بن تمیم درگیر شد. (213) حبیب در این حمله با زخمى کردن اسب حصین توانست وى را به زمین بیندازد که یارانش سر رسیدند و حصین را نجات دادند. به دنبال آن با بدیل بن صریم تمیمى درگیر شده، او را کشت. در این وقت یک تمیمى دیگر بر حبیب حمله کرده، او را مجروح کرد. حصین بن تمیم سر رسید و شمشیرش را بر سر حبیب فرود آورد. در این وقت آن فرد تمیمى از اسب پیاده شد و سر حبیب را از تنش جدا کرد. حصین بن تمیم براى افتخار، ساعتى سر حبیب را گرفته بر گردن اسبش آویخت؛ سپس آن را به آن مرد تمیمى داد تا نزد ابن زیاد برده، جایزه اش را بگیرد. (214) شهادت حبیب، امام حسین(ع) را سخت تکان داد، لمّا قُتِل الحبیب هدّ ذلک حسینا و قال عند ذلک: أحتسب نفسى و حماة أصحابى. (215) وقتى مرد تمیمى به کوفه آمد، قاسم فرزند حبیب بن مظاهر که آن زمان نوجوانى بیش نبود، از او خواست تا سر پدرش را به او بدهد تا آن را دفن کند. آن مرد نداد. قاسم چندان صبر کرد تا زمان تسلط مصعب بن زبیر بر کوفه، آن تمیمى را کشت. (216)


آخرین نماز
ظهر شد و وقت نماز فرا رسید. هنوز زهیر و شمارى اصحاب در اطراف امام بودند. امام نماز را به جماعت ـ در شکل نماز خوف ـ اقامه کرد. (217) امام دو رکعت نماز ظهر را آغاز کرد در حالى که زهیر و سعید بن عبدالله حنفى جلوى امام ایستادند. گروه دوم نماز را تمام کرده، آنگاه گروه اول رکعت دوم را به امام اقتدا کردند. در وقتى که سعید جلوى امام ایستاده بود، هدف تیر دشمن قرار گرفت. بعد از پایان نماز هم، هرچه امام به این سوى و آن سوى می رفت، سعید میان امام و دشمن قرار می گرفت. به همین دلیل، چندان تیر به وى اصابت کرد که روى زمین افتاد. در این وقت از خداوند خواست تا سلام او را به رسولش برساند و به او بگوید که من از این رنجى که می برم، هدفم نصرت ذرّیه اوست. وى در حالى به شهادت رسید که سیزده تیر بر بدنش اصابت کرده بود. (218)
سعید بن عبدالله بعد از نماز ظهر که باز درگیرى آغاز شده و شدّت گرفت، در شرایطى که حفاظت از امام حسین(ع) را بر عهده داشت به شهادت رسید. (219) در اینجا بازهم دشمن به تیراندازى به سوى اسبان باقى مانده سپاه امام ادامه داد تا همه آنان را از بین برد. در این وقت زهیر بن قین با رجزى که خواند بر دشمن حمله کرد. در شعرى که از او خطاب به امام حسین(ع) نقل شده، آمده است که امام را هادى و مهدى نامیده و در حال رفتن به ملاقات جدش پیامبر، برادرش حسن، پدرش على(ع) و عمویش جعفر و حمزه می باشد.
دو نفر از کوفیان با نام هاى کثیر بن عبدالله شعبى و مهاجر بن اوس بر وى حمله کرده او را به شهادت رساندند. (220)
عمرو بن خالد ازدى در شمار چنین افرادى است. وى رجزى خواند و جنگید تا به شهادت رسید. (221) فرزندش خالد بن عمرو ازدى نیز پس از پدر به شهادت رسید. (222) خوارزمى از عمرو بن خالد صیداوى نیز یاد کرده و نوشته است: وى نزد امام آمد و گفت: قصد آن دارم تا به دیگر یاران بپیوندم. امام حسین(ع) به او فرمود: تَقَدَّم فإنّا لاحقون بک عن ساعة. پیش برو، ما نیز ساعتى دیگر به تو خواهیم پیوست. (223)
سعد [شعبه] بن حنظله تمیمى مجاهد دیگرى است که با خواندن رجزى به میدان رفته پس از نبردى به شهادت رسید. (224)
عمیر بن عبدالله مَذْحِجى شهید بعدى است که رجزى خواند و به میدان رفت و به شهادت رسید.(225)
سوار بن أبى حُمَیر به میدان رفته مجروح شد و شش ماه بعد به شهادت رسید.(226)
عبدالرحمان بن عبدالله یزَنى شهیدى است که به نوشته ابن اعثم، پس از مسلم بن عوسجه به شهادت رسیده است. شعر وى در میدان، مضمون مهمى در تشیع او دارد؛ به طورى که شاعر خود را بر دین حسین و حسن معرفى می کند.
أنا ابن عبدالله من آل یزن دینى على دین حسین و حسن(227)
زیاد بن عمرو بن عریب صائدى همدانى معروف به ابوثمامه صائدى که نماز ظهر را به یاد امام حسین(ع) آورد، شهید دیگر بعد از ظهر است.(228) رجز زیبایى از وى توسط ابن شهرآشوب نقل شده است.(229)
ابوالشعثاء یزید بن زیاد کندى پیش روى امام حسین(ع) در برابر دشمن ایستاد و هشت تیر (و در برخى نقلها که پیش از این گذشت صد تیر) رها کرد که طى آن دست کم پنج نفر از سپاه کوفه کشته شدند. آنگاه که دشمن درخواست هاى امام حسین(ع) را رد کرد، به سوى دشمن تاخت تا کشته شد.(230)
نافع بن هلال بِجِلى که پیش از این اشاره به نبرد او با تنى چند از کوفیان داشتیم، با تیراندازى دقیق خود دوازده تن از سپاه کوفه را کشت تا آن که بازویش شکست. دشمن وى را به اسارت گرفت و شمر گردنش را زد.(231) نوشته اند که وى روى تیرهایش، نامش را نوشته بود و شعارش این بود: «أنا الجملى أنا على دین على». وی به صورت اسیر نزد عمر سعد آورده شد در حالی که همچنان خون از محاسنش جارى بود و فریاد می کشید: لو بقیتْ لى عضدٌ و ساعدٌ ما أسرتمونى؛ اگر بازو و دستى برایم مانده بود، نمى توانستید مرا به اسارت درآورید. وقتى شمر خواست گردنش را بزند، نافع گفت: به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودى، براى تو دشوار بود که پاسخ خون ما را در درگاه خداوند بدهى. ستایش خداى را که مرگ ما را براى اجرا در دست بدترینِ خلق خود قرار داد. پس از آن شمر وى را به شهادت رساند.(232) گفتنى است که نافع از یاران امام على(ع) و از تربیت یافتگان مکتب آن حضرت بود. (233)
اخبار دیگری درباره شهادت شماری از یاران امام حسین (ع) در مآخذ آمده است که برای اطلاع در آن باره باید به منابع مفصل تر رجوع کرد.

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 92/9/19:: 3:42 عصر     |     () نظر


امام حسین (ع) و رویارویی با حر بن یزید ریاحی
نخستین برخورد امام حسین(ع) با سپاه هزار نفرى حرّبن یزید ریاحى بود که بخشى از نیروى چهارهزار نفرى حصین بن نمیر بود. این سپاه به سمت قطقطانه اعزام شده بود تا منطقه را کنترل کند. امام این زمان در منطقه ذوجُشَم ]ذى حُسُم[(82) یا وادى السباع بوده و در حال حرکت به سوى کوفه بود. وقتى سپاه حرّ رسید، امام که امید به حمایت کوفیان داشت، از حرّ پرسید که به کمک آنان آمده یا بر ضد آنهاست؟ حرّ گفت: بر ضد شما. (83)
حرّ گفت که وظیفه او بردن امام به کوفه است. امام حاضر به حرکت به کوفه نشد و به جدّ، قصد بازگشت کرده، به طرف حجاز به راه افتاد. (84) حرّ با بازگشت امام مخالفت کرده و گفت: چون دستور جنگ ندارم، راه میانه را انتخاب می کنیم تا دستور برسد و چنین تصمیم گرفته شد. (85)
صحبت از بازگشت به حجاز گفتمان غالب امام در تمامی سخنرانی هایی است که از این پس تا صبح روز عاشورا دارد. البته امام روی دلیل آمدنش، نامه ها، محکوم کردن روش امویان و مسائل دیگر تأکید دارد. در مواردی از اصحابش می خواهد که در صورت تمایل، از او جدا شده راه خود را بروند. یک بار فرمود: ونحن أهل البیت أولى بولایة هذا الأمر علیکم من هؤلاء المدّعین ما لیس لهم، و السائرین فیکم بالجَوْر و العُدْوان، پس از آن امام فرمود که اگر ما را نمى خواهید و حق ما را نمى شناسید، و رأى شما برخلاف نامه هایى است که فرستاده اید، از همین جا باز می گردم. (86)
امام همچنان مسیر را به سمت قادسیه کج می کرد تا هرچه بیشتر از کوفه دور شود. این مسیر ادامه یافت تا به منطقه بیضه رسیدند. در آنجا امام باز سخنرانى کرد و ضمن آن مطالبى درباره لزوم مخالفت با حکام ستمگر که حرام خدا را حلال کرده، فساد را ظاهر ساخته، حدود را تعطیل کرده، و مال بیت المال را غارت می کنند، مطرح کرد. (87)
از امام حسین(ع) در منطقه ذى حُسُم نیز سخنانى نقل شده است که به صورت خطابه ایراد گردید. امام در این سخنرانى از این که چهره دنیا عوض شده و از خوبى به بدى گراییده است، سخن گفتند: إنّه قد نزل من الأمر ما ترون؛ و إنّ الدنیا قد تغیرت و تنکّرت، و أدبر معروفها ...سپس با اشاره به کوتاه بودن عمر دنیا فرمودند: ألا ترون أنّ الحقّ لایعْمل به و أنّ الباطل لایتناهى عنه ... إنّى لا أرى الموت الاّ شهادة و لا الحیاة مع الظالمین إلاّ برما. آیا نمى نگرید که به حق عمل نمى شود و از باطل نهى نمى شود؟ ... در مبارزه با این وضعیت، مردن چیزى جز شهادت نیست و زندگى با ستمگران جز مایه رنج نخواهد بود. زهیر به تأیید سخن آن حضرت، از جاى برخاست و گفت: حتى اگر دنیا براى همیشه باقى باشد، و حمایت از تو، این ابدیت را از ما بگیرد، باز ما ترجیح می دهیم که با تو باشیم. (88)
در این فاصله تک تک یا به صورت دسته های کوچک دو سه نفری، شیعیانی از کوفه به امام می پیوستند. در روز 28 ذى حجه سال 60 که امام در منطقه عُذَیب الهجانات بود، یک گروه چهارنفرى از مردم کوفه که نافع بن هلال در میان آنان بود، قصد پیوستن به امام حسین(ع) را داشتند. حرّ خواست تا آنان را حبس کرده مانع از پیوستن آنان به امام بشود. امام حسین(ع) فرمود: در این صورت من مجبور به دفاع از آنها هستم؛ چون اینان از اعوان و انصار من هستند. قرار بود تا قبل از آمدن نامه ابن زیاد، متعرّض من نشوى. (89) آمدن این چهار نفر نویدى بر این بود که کسان دیگرى هم به امام خواهند پیوست؛ اما مسدود بودن راه ها، مانع از چنین اقدامى بود. عکس آن هم وجود داشت. طِرمّاح بن عدى بن حاتم طائى که از کوفه آمده بود، به امام حسین(ع) خبر داد که جمعیت زیادى را در کوفه دیده است که آماده اعزام به کربلا ـ براى جنگ با شما ـ بودند. وى افزود: بهتر است در همین جا، با سپاه هزار نفری حرّ بجنگید، پیش از آن که اسیر دست سپاهیان بعدى شوید. امام درخواست او را نپذیرفت و فرمود: ما با حرّ قرارى داریم که از آن تخلّف نخواهیم کرد. به علاوه روشن نیست که عاقبت کار چه خواهد شد. (90)


دستور ابن زیاد برای توقف در کربلا و اصرار بر جنگ یا بیعت
عبیدالله در نخستین نامه ای که به حرّ بن یزید نوشت، از او خواست امام حسین(ع) را در جایى نگاه دارد که آب و آبادى نباشد. (91) زمانى هم که عمر بن سعد را فرستاد به او گفت: حُلْ بینه و بین الفرات أن یشرب. (92) به گونه ای نیروهایت را مستقر کن که اجازه استفاده از آب فرات را به امام حسین(ع) ندهى. سخت گیری آغاز شد. با این حال اگر کسی می خواست از سپاه امام برود، می توانست. فراس بن جَعده بن هبیره مخزومى احساس کرد که کار دشوار است، از امام اجازه خواست تا برود؛ امام هم اجازه داد و او شبانه آنجا را ترک کرد. (93)
امام حسین (ع) در قصر بنى مقاتل بود که روى اسب خواب کوتاهى کرد و در آن حال، اسب سوارى را دید که می گفت: القوم یسیرون و المنایا تسرى إلیهم. این قوم در حال حرکت هستند و مرگ نیز به سوى آنان در حرکت. امام بیدار شد و فرمود: إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون؛(94) علىّ اکبر علت تلاوت آیه را پرسید. امام فرمود که خبر از مرگ ما می دهد. على اکبر گفت: ألَسنا على الحقّ؟ قال: بلى. قال: یا أبت إذًا لانُبالى نموت محقّین. فقال: جزاک الله من ولد خیر ما جزى ولدًا عن والده. (95) برخى گفته اند که این می تواند اشاره به سلام بر على اکبر در کنار سلام بر امام حسین(ع) باشد. در این مسیر بود که امام می کوشید تا از کوفه دور شده به سمت بادیه حرکت کند؛ اما حرّ ممانعت می کرد تا به کربلا رسیدند؛ جایى که به آن نینوا مى گفتند. (96)
با رسیدن به این منطقه بود که نامه ابن زیاد به حرّ رسید که لاتنزله إلاّ العراء على غیر حصن ولا ماء،(97) او را در جایى بدون آب و سرپناه فرود آر. در ضمن حامل نامه را مسؤول کرده بود تا مراقب اجراى فرمان عبیدالله باشد. امام اجازه خواست تا در قریه نینوا یا غاضریه توقف کند، اما حرّ اجازه نداد. (98) بالاخره در جایى که آب و آبادى نبود توقف کردند؛ زهیر از امام خواست تا جمعیت دشمن اندک است، جنگ را آغاز کنند؛ اما امام فرمود: تا جنگ را آغاز نکنند، ما شروع کننده نخواهیم بود. (99)
امام روز پنج شنبه دوّم محرم سال شصت و یکم هجرى، در کربلا فرود آمد. در آنجا خیمه ای براى خود و فرزندانش زد و سایر اهل بیت نیز در اطراف خیمه امام حسین(ع) ، خیمه زدند. (100) هم در اینجا بود که امام حسین(ع) خطاب به یارانش فرمود: النّاس عبید الدنیا، و الدین لَعِقٌ على ألسنتهم یحوطونه ما درّت معایشُهُم فاذا مُحِّصوا بالبلاء قلّ الدیانون. (101) ام کلثوم گریه می کرد و می گفت: جد و پدر و برادر و مادرم فاطمه را از دست داده ام و اکنون باید در انتظار از دست دادن برادرم باشم. امام از اهل بیتش خواست تا پس از کشته شدن وى، گریبان چاک نزنند و به سر و صورت نکوبند. (102)
به گزارش ابن سعد، همراه امام حسین(ع) پنجاه نفر به کربلا آمدند؛ بیست نفر از سپاه کوفه به امام پیوستند؛ و نوزده نفر از اهل بیت همراهش بودند. (103) در منابع دیگر از 45 اسب سوار و یک صد پیاده یاد شده است. (104) این روایتى است که از امام باقر(ع) حکایت شده است. (105) گزارش یعقوبى چنان است که در وقتى که عمر بن سعد با چهارهزار نفر به کربلا آمد، امام حسین(ع) 62 یا 72 نفر همراهش بودند. (106)
زمانى که ابن زیاد خبر توقف امام حسین(ع) در کربلا را شنید، نامه ای به آن حضرت نوشت و در آن خطاب به امام گفت: ای حسین! امیرالمؤمنین به من دستور داده است خوب نخوابم و سیر نخورم تا آن که یا تو را بکشم یا تسلیم دستور یزید کنم. وقتى نامه به امام رسید، آن را دور انداخت و جوابى بدان نداده فرمود: رستگار نخواهند شد کسانى که رضاى مخلوق را به قیمت سخط
خالق می خرند. (107)
عدم پاسخ دادن امام حسین(ع) ، خشم عبیدالله را بیش از پیش برانگیخت و عمر بن سعد را که قرار بود بر رى و همدان حکومت کند و آماده رفتن بود، مأمور جنگ با امام حسین(ع) کرد. وى ابتدا نمى پذیرفت، اما وقتى قرار شد حکم حکومت رى و همدان(108) را پس دهد، به رغم مخالفت طایفه اش ـ بنى زهره که از خاندان هاى قریش بود ـ آن را پذیرفت. (109)
بحث پیوستن شمارى از شیعیان کوفه به سپاه امام، چیزى است که مورد انتظار امام و یارانش از قبیل حبیب بن مظاهر و دیگران بود. به گزارش مورخان، ابن زیاد شنید که برخى از کوفیان، تک تک، دو به دو و یا سه نفره، در حال حرکت به سوى حسین بن على هستند. در این جا بود که لشکرگاه نُخَیله را آماده کرده، عمرو بن حُرَیث را بر کوفه گماشت و مردم را به زور عازم میدان نبرد کرد. وى دستور بستن پل را نیز داد تا کسى ـ براى پیوستن به امام حسین(ع) ـ از آن عبور نکند. (110)
عبیدالله که اصرار بر جنگ داشت و آگاه بود که امام حسین(ع) بیعت نخواهد کرد، فرستادن سپاهیان بیشترى را به کربلا در دستور کار خود قرار داد. وى در کوفه بر منبر رفت و مردم را از فضائل و مناقب معاویه آگاه کرده! و گفت که او اجتماع و الفت را به آنان بازگردانده است. اکنون هم فرزندش یزید آمده که فردى است: حسن السیرة و محمود الطریقه، مُحْسنٌ الى الرعیة، متعاهد الثغور، یعطى العطاء فى حقّه. (111) و بر سهمیه بیت المال تک تک شما صد در صد افزوده است. بنابراین همه شیوخ قبایل، تجار و سکنه کوفه می بایست به لشکرگاه بروند؛ در غیر این صورت أیما رجل وجدناه بعد یومنا هذا مُتَخَلّفا عن العَسْکر برئْتُ منه الذمّة؛ پس از امروز، هر کسى را که دیدیم از رفتن به لشکرگاه تخلّف ورزیده، ذمّه خود را از او برداشته ایم. (112)
رقم سپاه کوفه را تا 35 هزار نفر نوشته اند،(113) که ممکن است بسیارى از آنان از نیمه راه گریخته باشند. فرماندهان سپاه به طور عمده، از میان اشراف کوفه و مشایخ قبایل مختلف بودند که بنى امیه از روز نخست دل به تطمیع آنان بسته و با استفاده از ایشان، جمعیت قبایل را به دفاع از خود آماده می کردند. ابن زیاد، مبالغ هنگفتى پول به اهل ریاست، یعنى همین اشراف داد: و وضع لأهل الریاسة العطاء و أعطاهم، و نادى فیهم أن یتهیأوا للخروج الى عمر بن سعد لیکونوا عَوْنًا له فى قتل الحسین. (114) براى اهل ریاست بخشش ها قرار داده و به آنان اطلاع دادند تا آماده خروج براى پیوستن به سپاه عمر بن سعد و کمک به او براى کشتن حسین باشند. این اشراف نقش مهمى در ایجاد انحراف در حرکت هاى انقلابى در تمام این دوران داشتند. لشکر کوفه به طور کامل در روز ششم محرم در کربلا حاضر بود. (115)


شیعیان کوفه چه می کردند؟
شیعیان کوفه، این زمان که لشکریان ابن زیاد برای اعزام به کربلا عزیمت می کردند، در چه حالی بودند و چه می کردند؟ این پرسشى است که تاکنون تحقیق جدى درباره آن صورت نگرفته است. طى پنج روز از زمانى که امام حسین(ع) به کربلا رسید تا روزى که لشکر عظیم کوفه ـ که شمارش بین 22 تا 28 هزار نفر می رسید ـ به کربلا رسید، شیعیان در یک حالت بلاتکلیفی مانده، و تشکّل لازم را براى تصمیم گیرى متمرکز نداشتند. این همان مشکلى بود که در زمان حضور مسلم بن عقیل در کوفه هم داشتند. ترس از شمشیر عبیدالله هم که بى امان افراد مظنون را به قتل می رساند، آنان را خانه نشین کرده و تنها در این اندیشه بودند که اولا جان خود را از تهدید حکومت در امان بدانند. و ثانیا آن که به زور مجبور نشوند در سپاه کوفه حاضر شده، در کربلا برابر امام حسین(ع) قرار گیرند. شمار زیادى از کسانى که در شرایط عادى می توانستند در سپاه امام باشند، به اجبار در سپاه کوفه حاضر شدند. تلاش آنان این بود تا از این سپاه فاصله گرفته بگریزند. به همین دلیل همراه سپاه از کوفه بیرون آمده و در طول مسیر می گریختند: و کانَ الرّجل یبْعث فى ألف، فلایصل إلاّ فى ثلاثمائة و أربعمائة و أقلّ من ذلک، کراهة منهم لهذا الوجه. گاه یک فرمانده با هزار نفر اعزام می شد، اما تنها با سیصد، چهارصد یا کمتر از آن به کربلا می رسید؛ چرا که مایل به آمدن به این جنگ نبودند. (116) هرثمة بن سلیم که از شیعیان على بن ابى طالب(ع) بوده، از کسانى بود که به کربلا آمد و از آنجا گریخت. وى در این باره یادآور شد که وقتى در مسیر صفین با امام على(ع) در اینجا آمدند، حضرت مشتى از خاک کربلا برداشت و فرمود: واهًا لک یا تربة! لیحشرنّ منک قوم یدخلون الجنّة بغیر حساب. وى می گوید: وقتى در سپاه کوفه به کربلا رسیدم، خدمت امام رفتم و ماجرا را تعریف کردم و گفتم اکنون نه می خواهم با تو باشم و نه علیه تو. حضرت فرمود: از اینجا بگریز و شاهد کشته شدن من مباش که هیچ کس شاهد آن نخواهد بود مگر آن که خداوند او را در آتش خواهد سوزاند. و من هم از آنجا گریختم. (117)
پیوستن برخى از شیعیان به طور تک تک در روزهاى آخر ادامه یافت. یکى از آنان عبدالله بن عمیر کَلْبى مجاهد در جبهه هاى جنگ با کفار بود. وقتى دید عده ای در نخیله کوفه آماده جنگ با امام حسین(ع) می شوند، گفت: من علاقمند بودم در جهاد با مشرکین شرکت کنم؛ اما اکنون احساس می کنم نبرد با کسانى که به جنگ حسین فرزند فاطمه می روند، اولى است. آن گاه به خانه آمد و این مطلب را با همسرش در میان گذاشت. همسرش از سخن وى استقبال کرد و گفت: درست دریافته اى؛ من هم با تو می آیم. ایندو شبانه از کوفه خارج شده به امام حسین(ع) ملحق شدند، فخَرَج بها لیلاً حتى أتى حُسَینا فاقامَ معه. (118)
حبیب بن مظاهر از شیعیان برجسته کوفه بود که در همین ایام به امام حسین(ع) پیوست. وى کوشید تا شمارى از طایفه بنى اسد را که در آن نزدیکى زندگى می کردند به امام حسین(ع) ملحق سازد؛ آنان را راضى کرد، اما سپاه ابن زیاد از راه رسید و مانع شد. (119) نمونه دیگر مسلم بن عَوْسجه بود که وى نیز از شیعیان مقیم کوفه بود که به امام حسین(ع) پیوست. این نشان می داد که اگر شیعیان کوفه اراده می کردند، می توانستند به امام بپیوندند. حتى شمارى از آنان با سپاه کوفه به کربلا آمدند و در آنجا به امام حسین(ع) پیوستند. عمار بن ابى سلامه دالانى کوشید تا در نخیله عبیدالله را ترور کند، اما نتوانست. پس از آن به سرعت گریخت تا به امام حسین(ع) ملحق شد. در راه با سپاه زحر بن قیس که به کربلا می رفت، برخورد کرد. در آنجا با رشادت جنگیده و در حال جنگ به کربلا رفته، به امام حسین(ع) پیوست. (120)

 

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 92/9/19:: 3:40 عصر     |     () نظر
کد خبر: 63780
تاریخ انتشار: 24 آبان 1392 - 19:02
print نسخه چاپی
send ارسال به دوستان

رسول جعفریان

 

SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز :


 


آنچه در پی خواهد آمد گزارشی است از واقعه کربلا آنچنان که در مصادر قدیمی آمده است. ضمیمه آن تحلیل هایی هم هست که بر اساس همان نقلهاست.

امام حسین (ع) در سوم شعبان(1) سال چهارم(2) هجرت در مدینه به دنیا آمد و روز دهم محرم سال 61 هجری به شهادت رسید. آن حضرت در تمام سال های کودکیش در کنار جدش رسول خدا (ص) و با آن حضرت مأنوس بود. درباره وی و برادرش روایاتی چون الحَسَنُ و الحُسین سیدا شبابِ أهلِ الجنَّة، مَنْ أحبّنى فلیحبّ هُذَین،(3) من أحبّ الحَسَن و الحسین فقد أحبّنى، و من أبغضهما فقد أبغضنى،(4) ، هُما ریحانَى من الدُنیا،(5) و درباره امام حسین (ع) روایت حُسَین منّى و أنا مِن حُسَین(6) نقل شده است.
امام حسین (ع) در جنگ هاى جمل، صفین و نهروان حضور داشت و مردم را به جنگ ترغیب می کرد.(7) ایشان در همان مراحل مقدماتى صفین در گرفتن مسیر آب از دست شامیان نقش داشت، و لذا امام علی(ع) فرمود: هذا اوّل فتح
ببرکة الحسین.(8) این نخستین پیروزی است که به برکت حسین به دست آمد.
امام حسین (ع) وفادار به صلح برادر
امام حسین(ع) در دوره امامت برادرش، به طور کامل از سیاست وى دفاع می کرد. آن حضرت در برابر درخواست هاى مکرر مردم عراق براى آمدن آن حضرت به کوفه، حتى پس از شهادت برادرش، حاضر به قبول رأى آنها نشده و فرمودند: تا وقتى معاویه زنده است، نباید دست به اقدامى زد. نمود این سخن آن بود که امام در فاصله ده سال به اجبار حکومت معاویه را تحمّل کردند. رهبرى شیعیان پس از شهادت امام حسن(ع) در اختیار امام حسین(ع) قرار گرفت و مردم کوفه ضمن یک نامه تعزیت، از رهبرى و امامت امام حسین(ع) استقبال کرده وفادارى خود را به عنوان یک شیعه به ایشان اعلام کردند.(9)
با این حال، امام در برابر فشار کوفیان فرمود: إنّ بینه و بین معاویة عهدا و عقدا لایجوز له نقضه.(10)
زمانی که معاویه اقدام به گرفتن بیعت برای یزید کرد، شماری از فرزندان صحابه، مخالفت هایی را ابراز کردند. مروان در نامه ای به معاویه نوشت: إنّى لسْتُ آمن أن یکون الحسین مَرْصدًا للفتنة، و أظنّ یومکم من حسین طویلا.(11) من در این باره ایمن نیستم که حسین منبع فتنه شود و تصور می کنم داستان طولانی با حسین خواهید داشت.
یکبار نیز معاویه کوشید تا دختر عبدالله بن جعفر بن ابى طالب را براى فرزندش یزید خواستگارى کند. عبدالله با امام حسین(ع) مشورت کرد. حضرت فرمود: أتُزَوِّجه و سیوفهم تقطر من دمائنا؟ آیا در حالى که از شمشیرهایشان خون ما می چکد، دختر به او می دهى؟ دخترت را به عقد فرزند برادرت قاسم بن محمد در آر.(12)
خبر مخالفت های امام حسین (ع) به معاویه رسید، اما او به حاکم خود در مدینه تأکید کرد تا وقتى حسین آرام است، با او کارى نداشته باش و تنها از وى سخت مراقبت کن. یکبار معاویه ضمن نامه ای به امام حسین (ع) از او خواست تا دست از شقاق و اختلاف افکنى بردارد و به مردم عراق اعتماد نکند.(13) امام حسین(ع) از نامه معاویه برآشفت و ضمن نامه ای به وی نوشت: آیا تو قاتل حجر بن عَدى و اصحاب نمازگزار و عابد او نبودى که با ظلم درافتادند، بدعت ها را انکار کردند و در این راه از چیزى نهراسیدند؛ ... آیا تو نبودى که زیاد بن سُمیه را که در خانه عبید به دنیا آمده بود، به ابوسفیان بستى ... و به این ترتیب سنّت رسول الله را ترک کرده، به طور عمدى فرمان او را رها ساختى و هواى نفس خود را به رغم هدایت الهى، پیروى کردى. آنگاه وى را بر عراقَین مسلّط ساختى، آنچنان که دست مردم را قطع کرده، چشمانشان را کور ساخته و آنان را به شاخه هاى نخل می آویخت. آیا تو دو حضرمى را نکشتى، آن دو نفرى که زیاد به تو نوشت: آنان بر دین على هستند و تو پاسخ دادى که هر کسى را که بر دین و رأى على بود بکش. او نیز به دستور تو آنان را کشت و مثله کرد; آیا جز آن است که دین على همان دین محمد است؟ ...(14)
انتقادهاى امام به معاویه در قالب این نکته است که معاویه، کسانى را کشته است که اولا با ستمگرى مخالف بوده اند و ثانیا با بدعت: ینکرون الظلم و یستعظمون البدع. به خصوص که آنان عابد و زاهد هم بوده اند. سپس نمونه هایى از ستمگرى هاى معاویه و زیاد را در عراق بیان کرده و به ترک سنّت پیامبر(ص) در داستان انتساب زیاد به پدرش ابوسفیان تصریح می کند.(15)


گوشه ای از اخلاقیات امام حسین (ع)
بی مناسبت نیست اشارتی نیز به فضائل اخلاقی آن حضرت داشته باشیم: یحیى بن سالم موصلى که از دوستداران امام حسین(ع) بود می گوید: با امام در حرکت بودیم، به در خانه ای رسیدند و آب طلبیدند. کنیزى با قدحى پر از آب بیرون آمد. امام پیش از خوردن آب، انگشتر نقره خود را از دست در آورده به او دادند و فرمودند: این را به اهلت بسپار، آنگاه به نوشیدن آب پرداختند.(16)
ابوبکر بن محمد بن حزم گوید: امام حسین(ع) از کنار صفّه ای می گذشتند؛ در آن حال دیدند که گروهى از فقرا مشغول خوردن طعامى هستند. آنها از حضرت خواستند تا همراهیشان کند. امام فرمودند: خداوند متکبّران را دوست ندارد. آنگاه پایین آمده با آنها غذا خوردند. پس از آن به آنان فرمودند: شما مرا به سفره خود خواندید و من اجابت کردم; اکنون من شما را به سفره خویش می خوانم و شما اجابت کنید. آن وقت حضرت روى به رباب کرده و فرمودند: هر چه آماده کرده ای حاضر کن.(17)
از امام باقر(ع) روایت شده است که امام حسین(ع) در سفر حج پیاده حرکت می کرد؛ در حالى که چهارپایان او پشت سرش حرکت می کردند.(18)
در نقلى دیگر هم آمده است که کنیزى دسته ریحانى را تقدیم امام حسین(ع) کرد. حضرت در برابر او را آزاد کردند. به حضرت گفته شد که شما تنها براى یک دسته گل او را آزاد کردى؟ حضرت فرمود: خداوند در قرآن ما را چنین ادب آموخته است که: و اذا حُییتُم بِتَحِیة فَحَیوا بِأَحْسَنِ مِنْها أو ردّوها، بهتر از دسته گل، آزاد کردن او بود.(19)
در نقلى دیگر آمده است: یکى از موالى امام حسین (ع) نقل می کند: کنت مع الحسین بن على (ع)، فمرّ بباب فاستسقى، فخرجتْ الیه جاریة بقدح مفضّض!(20) فجعل ینزع الفضة فیرمى بها الیها، قال: اذهبى بها إلى أهلک، ثم شرب.(21)
روی کار آمدن یزید و آغاز نهضت امام حسین (ع)
پس از آن که یزید به قدرت دست یافت، در نخستین مرحله، از حاکمش ولید بن عُتْبَة بن ابى سفیان خواست تا از مردم مدینه براى خلافت او بیعت بگیرد و براى این کار از امام حسین(ع) شروع کند! منابع نوشته اند که یزید تمام تلاشش آن بود تا از این چند نفر مخالف بیعت گرفته شود.(22) در برخى از منابع هم آمده است که اگر حسین بیعت نکرد، او را بکش: إن أبى علیک فاضرب عنقه، و ابعث الىّ رأسه.(23) در خبرى هم ابن اعثم آورده است که یزید به ولید نوشت، اگر حسین بیعت نکرد، و لیکن جوابک إلىّ رأس الحسین.(24)
ولید، امام حسین(ع) و ابن زبیر را که در مسجد نشسته بودند، به دارالاماره فرا خواند. آن دو دریافتند که باید اتفاقى مثل مرگ معاویه رخ داده باشد. امام حسین به منزل آمد. لباس پوشید، وضو گرفت و دو رکعت نماز خوانده همراه (نوزده نفر(25) از) طایفه و عشیره خود به دارالاماره رفت و به آنان فرمود: در صورتى که اوضاع وخیم شد، ـ مثلا سر و صدایى بلند شد ـ آماده باشند.(26) وقتى نزد حاکم مدینه سخن از بیعت با یزید شد، امام فرمود: لا خیر فى بیعة سرٍّ، و الظاهرة خیر.(27) و بدین وسیله خود را از آن وضعیت بیرون آورد.
امام صبح روز بعد با مروان روبرو شد و او به امام حسین(ع) گفت: إنّى آمرک ببیعة أمیرالمؤمنین یزید، فانّه خَوّلک فى دینک و دنیاک. در این وقت امام فرمود: إنّا لله و إنّا الیه راجعون، و على الإسلام السّلام. (إذْ بُلِیت الإسلام براع مثل یزید) بحث میان آنان بالا گرفت و امام فرمود: از پیامبر(ص) شنیده است که حکومت بر آل ابوسفیان و طلقا حرام است. مروان گفت: تو می بایست با یزید بیعت کنى، آن هم در حالى که در حالت تحقیر قراردارى (صاغرًا). پس از آن اشاره به نزاع تاریخى میان بنى هاشم و بنى امیه کرد. امام فرمود: یا مروان! إلیک عنّى، فإنّک رجسٌ و إنّا أهل بیت الطهارة.(28)
امام حسین(ع) عزیمت مکه کرد و برای رفتن شب را انتخاب نمود تا مزاحمتی از سوی حکومت برای او پیش نیاید.
به گزارش ابن اعثم، امام حسین(ع) در حین خداحافظى با قبر مادر و پیامبر (ص) آن حضرت را در عالم رؤیا دید که به امام حسین(ع) فرمود: یا حسین! کأنّک عن قریب أراک مقتولا مذبوحا بأرض کرب و بلا من عصابة من اُمّتى.(29)
باز هم به نوشته ابن اعثم، وصیتى براى برادرش نوشت و در آنجا بود که هدف اصلى از قیام خود را یاد کرد: إنّى لَم اَخْرج أشِرًا و لا بَطِرًا و لا مُفْسدًا و لا ظالمًا وَ إنّما خرجْتُ لِطلب الإصلاح فى اُمّة جدّى اُریدُ أنْ آمُرَ بالمعروف و أنْهى عن المنکر و اسیرُ بِسیرة جدّى و سیرةِ أبى علىّ بن أبى طالب.(30) این متن تنها در فتوح ابن اعثم آمده است.
امام حسین(ع) در حال خروج از مدینه در شب شنبه 27 رجب سال 60(31) این آیت قرآنى را که حکایت حضرت موسى و خروج او از میان فرعونیان بود می خواند: فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً یتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنْ الْقَوْمِ الظَّالِمِین.(32)
امام حسین(ع) در 28 ماه رجب از مدینه به سوى مکه حرکت کرد و سوم شعبان (شب جمعه) ـ سالروز ولادتش ـ وارد مکه شد. ایشان بیش از چهار ماه ـ از سوم شعبان تا هشتم ذى حجه ـ در مکه ماند و وقت ورود، به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شد.(33) با ورود امام حسین(ع) به مکه اهالی مکه خوشحال شدند و صبح و شب در اطرافش حاضر می شدند.(34)


شیعیان کوفه و دعوت از امام حسین (ع)
شهر مکه هیچ گاه به عنوان یک شهر شیعی سابقه ای نداشته است. آنچه در این وقت نسبت به امام حسین (ع) وجود داشت، تنها یک احساس عاطفی بود. بنابراین امام نمی توانست چشم امیدی به این شهر داشته باشد. آنچه اهمیت داشت شهرهای عراق، به ویژه کوفه و بصره بود. یک سوم مردم کوفه شیعه بودند. شماری شیعه نیز در بصره زندگی می کردند. بنابراین مهم کوفه بود، شهری که این زمان نعمان بن بشیر بن سعد، یک انصاری زاده عثمانی بر آن حکمرانی می کرد.
از سوی دیگر، شیعیان کوفه، سالها در انتظار مرگ معاویه بودند و اکنون تنها یک راه در پیش داشتند و آن دعوت از امام حسین(ع) بود. شیعیان کوفه که خبر عدم بیعت امام حسین(ع) با یزید را شنیده و آماده براى مبارزه شده بودند، تصمیم گرفتند تا امام را به کوفه بیاورند، اجتمعت الشیعة فى منزل سلیمان بن صُرَد و تذاکرو أمر الحسین و مسیره الى مکّة، قالوا: نکتب الیه یأتینا الکوفة.(35) آنان در منزل سلیمان اجتماع کردند و از کار حسین و آمدنش به مکه آگاه شدند و گفتند: به او نامه می نویسم تا به کوفه بیاید. پس از آن نامه نگارى آغاز شد. سلیمان که مردى با تجربه بود، نپذیرفت تا به تنهایى نامه بنویسد؛ بلکه از همه خواست تا به طور مستقل نامه نگارى کنند. این امر طبیعتا همه آنها را درگیر ماجرا می کرد. طبق تصریح همه مورخان، کوفیان نامه هاى فراوانى به امام حسین(ع) نوشتند. هر گروهى نامه ای را می نوشتند و دسته جمعى آن را امضا کرده، براى امام می فرستادند. در میان این افراد، افزون بر بزرگان شیعه، برخى از اشراف فرصت طلب هم مشارکت داشتند که از آن جمله می توان به شَبَث بن ربعى، حجّار بن اَبْجر عِجلى و عمرو بن حَجّاج و عده ای دیگر(36) اشاره کرد که پس از آشکار شدن نشانه های فروشدن جنبش شیعی، در کربلا حاضر شده و در رأس سپاه کوفه بر ضد امام حسین(ع) جنگیدند. این چند نفر با هم یک نامه نوشتند(37) که این نشان از هماهنگى آنان در یک توطئه دارد.
محتواى این نامه ها تقریبا یکنواخت بود و مطالب مهم آنها، همانى است که در نامه سلیمان بن صرد آمده است: سپاس خداى را که دشمن جبّار تو را شکست؛ کسى که بر این امّت شورید؛ اموال آن را غصب کرد و بدون رضایت بر آن حاکم شد؛ پس از آن بهترین ها را کشت و بدترین ها را برجاى گذاشت و مال خدا را میان ثروتمندان بگرداند؛ دور باد همان گونه که ثمود؛ اما اکنون: لیس علینا إمام، فأقدِم علینا، لعلّ الله یَجمعنا بک على الحقّ.(38) اکنون امامى نداریم، بیا، شاید خداوند همه ما را زیر سایه رهبرى تو بر راه حق وحدت بخشد.
پس از آن که شمار نامه ها به حدّی رسید که نشان می داد حدود دوازده هزار نفر آماده حضور امام در کوفه هستند، امام حسین(ع) که تا این زمان سکوت کرده بود، اقدام به دادن پاسخ کرد. این پاسخ، همراه با یک اقدام عملى براى سنجش وضعیت کوفه و گرفتن درصد اطمینان به کوفیان صورت گرفت. در این نامه امام محتوای نامه هاى متعدد کوفیان را با این عبارت بیان فرمودند که: و مقالة جلّکم: انّه لیس علینا إمام، قأقبل لعلّ الله أنْ یجمعنا بک على الهُدى و الحقّ. بر این اساس، من، برادرم، عموزاده ام و فرد مورد اعتماد از اهل بیتم را می فرستم. به او گفته ام تا از حال و کار و عقیده شما مرا آگاه سازد. اگر او به من نوشت که آراى شما همان است که در نامه هایتان آمده، نزد شما خواهم آمد. سپس امام افزودند: فلعمرى ما الإمام إلاّ الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدائن بدین الحق، الحابس نفسه على ذات اللّه و السّلام.(39) امام، امام نیست مگر آن که به کتاب خدا عمل کند، عدالت را اجرا کند، باور به دین حق داشته باشد و خود را وقف خداوند کند.


رفتن مسلم به کوفه
مسلم که شجاع ترین فرزندان عقیل بود، این زمان، در حدود چهل و پنج سال سن داشت. وى ـ بنا به نقلى همراه قیس بن مسهّر صیداوى(40) ـ از مکه عازم مدینه شد و از آنجا همراه دو راهنما، راه عراق را در پیش گرفت. امام حسین(ع) از او خواسته بود تا بر هانى بن عروه وارد شود.(41) بر اساس برخى اخبار ابتدا نزد هانى آمد.(42) اما اخبار دیگرى اشاره دارد که بر مختار وارد شد.(43) خبر دیگرى حکایت از آن دارد که بر مسلم بن عوسجه وارد گردید.(44) قاعدتا براى آن که محل وى چندان مشخص نباشد، ممکن است چندین خانه را به عنوان محل استقرار خود معین کرده باشد.
مسلم در 15 رمضان سال 60 به راه افتاد و در پنجم شوال همان سال ـ یعنى بیست روز بعد ـ وارد کوفه شد و تا هشتم ذى حجه که شهید شد، در این شهر بود. به محض ورود وى، رفت و آمد شیعیان با او آغاز شد و آنان با مسلم به عنوان نماینده امام حسین(ع) بیعت کردند. مبناى بیعت، عمل به کتاب خدا و سنت رسول خدا(ص)، مبارزه با ستمگران، دفاع از مستضعفان و تقسیم غنائم به طور عادلانه بود. بر طبق نقل مورخان، دوازده تا هیجده هزار(45) نفر با مسلم بیعت کردند.
بصره نیز شیعیانی داشت و امام حسین (ع) به همراه غلامش که سلیمان نام داشت، نامه هایی برای شیعیان بصره نوشت. عبیدالله بن زیاد حاکم بصره از آمدن سلیمان آگاه شد؛ او را دستگیر کرده، به دار آویخت.(46)
مسلم در اوج فعالیت خود، زمانى که شرایط را فراهم دید، براى آن که مبادا امویان مشکلى براى کوفه ایجاد کنند، نامه ای به امام حسین(ع) نوشت و از آن حضرت خواست تا به سرعت خود را به کوفه برساند و اصلا در آمدن تأخیر نکند. در این زمان، برخى از طرفداران بنى امیه ـ مانند عمر بن سعد، محمد بن اشعث بن قیس، مسلم بن سعید حضرمى و عمارة بن عقبه و عبدالله بن مسلم(47) ـ گزارش وضعیت کوفه دائر بر آمدن مسلم و بیعت شیعیان با او را به یزید نوشتند و از وى خواستند که اگر به کوفه نیاز دارد، فردى نیرومند را که مانند خودش با دشمنان عمل کند، (رجلاً قویا ینفّذ أمرک، و یعمل مثل عملک فى عدوّک) به کوفه بفرستند.(48)
یزید، عبیدالله را که حاکم بصره بود، مأمور کوفه کرد. سختگیرى ابن زیاد، یکباره اوضاع کوفه را دگرگون نمود. ابن زیاد با اعمال روش استبدادى و همراه کردن اشراف توانست کوفه را در مشت خود بگیرد. مردم پراکنده گشتند و مسلم در کوفه تنها ماند. وی در نهایت در خانه زنی به نام طوعه پنهان شد، اما توسط فرزند وی لو رفته و به شهادت رسید.
درست روزى که مسلم به شهادت رسید، یعنى روز هشتم ذى حجه یا روز ترویه، امام حسین(ع) با عجله هرچه تمام تر، مکه را به قصد عراق ترک کرد. امام که عمره حج انجام داده بود، آن را تبدیل به عمره مفرده کرده، از مکه خارج شد.(49)
در یک ماه آخر اقامت امام حسین (ع) در مکه که احتمال عزیمت آن حضرت به کوفه می رفت، بسیاری با این سفر مخالفت کردند. برخی که اموی مسلک بودند، او را به اطاعت امام وقت و دوری از شقاق دعوت می کردند. برخی با توجه به روحیات پیمان شکنانه مردم کوفه در جریان صلح امام مجتبی (ع)، آنان را غیر قابل اعتماد می شمردند. کسانی مردم زمانه را بنده درهم و دینار دانسته و آن حضرت را از رفتن به عراق بر حذر می داشتند. البته احتمال تحریکات امویان برای وادار کردن این افراد به این توصیه به امام وجود داشت، چون واقعا احتمال پیروزی امام در کوفه زیاد بود. اما این که کسانی از روی ترس یا بر اساس محاسبات سیاسی خود چنین اظهارنظرهایی کرده باشند، وجود دارد. طبیعی است که محاسبه امام آن هم پس از نامه مسلم، چیزی متفاوت بود، هرچند به دلیل تغییرات سیاسی رخ داده در کوفه، به خصوص تعویض امیر آن، اوضاع درهم شد، و به شهادت امام منجر گردید. در برخی از نقلهای خاص هم امام روی خواب هایی که دیده یا دستوری که به او داده شده و مطالبی شبیه به این امر تکیه کرده است که نباید آنها را در یک تصمیم گیری سیاسی دخیل دانست. مسأله بسیار ساده و روشن است. محاسبه امام کاملا درست بود، اما اوضاع کوفه بهم ریخت.


امام حسین (ع) از کوفه تا کربلا
امام حسین(ع) از مکه حرکت کرد در حالى که همراه وى از بنى عبدالمطلب، نوزده نفر و قریب شصت نفر از مشایخ و جوانان کوفه حاضر بودند.(50) آن حضرت روز سه شنبه یا چهارشنبه (نهم ذى حجه ـ یا هشتم) از مکه خارج شد.(51) برخى شمار تمامى افراد همراه آن حضرت را در وقت خروج از مکه به سمت عراق 82 نفر نوشته اند.(52) روز ترویه که عمدتا آن را روز خروج امام از مکه نوشته اند، همان روزى است که مسلم در کوفه خروج کرده و پس از دستگیرى به شهادت رسید.
امام حسین(ع) در تنعیم با کاروانى از یمن روبرو شد که هدایایى را از سوى حاکم امویان در یمن براى یزید می برد. حضرت آن را تصرف کرد و از افراد آن خواست اگر مایلند می توانند همراه او به کوفه بروند و اگر نمى خواهند، آزاد هستند. چند نفر همراه امام شدند که در نهایت سه نفر آنها تا کربلا کنار امام ماندند.(53)
امام در آغاز مسیر به فرزدقِ شاعر که آن زمانى جوانى بیش نبود، برخورد. از وى درباره وضعیت کوفه پرسش کرد. فرزدق گفت: أنتَ أحبُّ الناس إلى الناس، و القضاء فى السماء، و السیوف مع بنى امیة.(54) و در نقلى دیگر: قلوبهم معک و سیوفهم علیک،(55) قلوب الناس معک و سیوفهم مع بنى امیة.(56) پاسخ امام حسین(ع) به فرزدق این بود: ما أشکّ فى أنک صادق، الناس عبیدُ الدنیا، و الدّین لغوٌ - لعق - على ألسنتهم، یحوطونه ما درّت به معایشهم، فاذا استنبطوا ـ محصوا ـ قلّ الدیانون.(57) تردیدى ندارم که تو راستگو هستى. مردم بنده دنیایند و دین تنها بر زبانشان جارى است؛ اطراف آن می گردند تا وقتى که معیشتان بگذرد، اما در وقت سختى، دیندار واقعى اندک است. این وضعیت کوفه بود، اما محاسبه سیاسى امام، روى اطمینان صددرصد نبود؛ بلکه روى شیعیان کوفه بود که گزارش آنها را از طریق نماینده خود مسلم به دست آورده بود.
امام از منازل مختلفى ـ حدود بیست منزل میان مکه و کربلا ـ گذشت که نام آنها و برخى از رخدادهایى که در هر یک از آنها صورت گرفته، در منابع تاریخى آمده است. دو منزل از منازل نخستین صفاح و ذات عِرق نام دارد. امام در هر منزل تلاش خود را براى جذب افراد و یا روشن کردن اذهان اطرافیان داشت. در ذات عرق، شخصى با نام بِشْر بن غالب اسدى به امام رسید و اوضاع کوفه را آشفته وصف کرد و حضرت هم سخن او را تأیید کردند. بعد از آن، آن شخص از امام حسین(ع) درباره این آیه یوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاس بِإِمَامِهِم(58) پرسید. حضرت فرمود: یا أخا بنى اسد! هم امامان: امام هدى، دعا الى هدى و امام ضلالة دعا الى ضلالة. فهدى من أجابه الى الجنة، و من أجابه الى الضلالة دخل النار.(59) دو دسته امام وجود دارد. دسته ای که مردم را به هدایت می خوانند و گروهى که به ضلالت دعوت می کنند. کسى که امام هدایت را پیروى کند به بهشت و کسى که امام ضلالت را پیروى کند، داخل در جهنم خواهد شد. بشر بن غالب با امام همراه نشد؛ بعدها او را دیدند که سر قبر امام حسین(ع) گریه می کند و از این که او را نصرت نکرده پشیمان است.(60)
در راه ـ در منطقه ثعلبیه ـ فردى با نام ابوهرّه ازدى به امام رسید و علت سفر را جویا شد. حضرت فرمود: امویان مالم را گرفتند، صبر کردم. دشنامم دادند، تحمّل نمودم. خواستند خونم را بریزند، گریختم. ای ابوهره! بدان که من به دست فرقه ای باغى کشته خواهم شد و خداوند لباس مذلّت را به طور کامل به تن آنان خواهد پوشاند و شمشیرى برنده بر آنان حاکم خواهد کرد؛ کسى که آنان را ذلیل سازد.(61) این اخبار نگرانى هاى امام را از وضع بدى که در انتظار کاروان آن حضرت بوده است، نشان می دهد، گرچه هنوز به طور جدى، خبر ناگوارى از کوفه به دست امام نرسیده بود.
امام حسین(ع) پیش از رسیدن خبر شهادت مسلم، دو نفر را با فاصله به کوفه فرستاد تا خبرى از مسلم بیاورند. یکى از اینها عبدالله بن بُقْطُر [یا یقطر] برادر رضاعى امام حسین(ع) بود و دیگرى قیس بن مسهّر صیداوى. هر دو نفر به دست مأموران ابن زیاد اسیر شده و به شهادت رسیدند. متن نامه امام به کوفیان آن بود که نامه مسلم که در آن خبر از اجتماع شما و اشتیاق شما براى ورود ما داده بود، به من رسید. من این نامه را از بطن الرّمه می نویسم و به سرعت به شما خواهم رسید.(62) امام در این نامه تصریح کرد که در روز هشتم ذى حجه، یعنى روز ترویه از مکه خارج شده است.(63)
خبر شهادت مسلم و هانى، مهم ترین خبر منفى و ناگوار از وضعیت کوفه بود. این خبر در منطقه زرود(64) یا قطقطانه(65) یا شراف(66) یا زباله(67) به امام رسید و ناقل آن هم فردى از بنى اسد بود که گفت: در کوفه شاهد بودم که جنازه این دو نفر را در بازار به خاک می کشیدند.


پس از رسیدن خبر شهادت مسلم
زمانى که خبر حرکت امام به یزید رسید، نامه ای به ابن زیاد نوشت و با آگاه کردن وى از این دشوارى که براى شهر او یعنى کوفه به وجود آمده، از او خواست تا به شدت شهر را کنترل کرده و به علاوه، کسانى از مردم که اهل طاعت اند و فرمانبردار، صددر صد بر بخشش هاى بیت المال به آنان بیفزاید.(68) وى ابن زیاد را تهدید کرد، در صورتى که نتواند از عهده این مسأله برآید، به همان نسب پیشین خود که منسوب به عبید نام برده ای در ثقیف بود، باز خواهد گرداند.(69) همچنین تأکید کرد که فَضِع المناظر و المسالح، و احْتَرِس على الظَنّ و خُذْ على التّهمة.(70) محافظان و مراقبان را در هر جا بگمار، موارد مشکوک را مراقبت کرده، با وجود اتهام افراد را دستگیر کن. بر اساس نقلهای تاریخی آگاهیم که ابن زیاد توانست مردم را از اطراف مسلم پراکنده کرده، او را دستگیر و به شهادت برساند.
خبر شهادت مسلم که طبعا همراه با اخبار دیگرى از سخت گیرى ابن زیاد بود، نشان می داد که وضعیت کوفه دگرگون شده است. اما هنوز بحث از نامه ها و دعوت ها و بیعت ها مطرح بود. به هر حال شیعیان فراوانى در این شهر بودند و امید آن می رفت که اگر با امام حسین(ع) روبرو شوند، به حمایت وى بشتابند. با رسیدن اخبار شهادت مسلم و هانى، برخى از اصحاب به آن حضرت گفتند: إنّک والله ما أنت مثل مسلم بن عقیل و لو قدمت الکوفة لکان الناس إلیک أسرع. تو مانند مسلم نیستى. اگر به کوفه درآیى، مردم به سوى تو خواهند شتافت. (71)
پس از خبر شهادت مسلم بود که امام حسین(ع) یارانش را گرد آورد و فرمود: می بینید که وضعیت چگونه است؛ من بر این عقیده ام که این قوم مرا تنها خواهد گذاشت، و ما أرى القوم الاّ سیخذلوننا، هرکسى اراده رفتن دارد، برود. کسانى که در راه به او ملحق شده بودند، رفتند و کسانى که از مکه او را همراهى می کردند و شمار اندکى از آنان که در راه به او پیوسته بودند، نزدش ماندند. در این وقت سى و دو اسب با آنان بود. (72)
کوفه بعد از شهادت مسلم و هانى، رنگ خشونت و استبداد کامل و کنترل شدید را به خود گرفت. ابن زیاد که خطر وجود شیعیان کوفه را با تمام وجود حس کرده بود، دستور داد همه راه هاى ورودى و خروجى کوفه را بسته و بر سر همه پلها محافظانى گماشته و رفت و آمد افراد را مراقبت کنند. این اقدام به هدف قطع ارتباط میان امام حسین(ع) و شیعیان کوفه و نیز ممانعت از پیوستن شیعیان به امام حسین(ع) صورت گرفت. همچنین با این اقدام، آنان از گریختن اشخاص متهم جلوگیرى می کردند. ابن زیاد دستور داد تا فاصله میان دروازه شام تا دروازه بصره را مراقبت کرده، اجازه ورود و خروج به احدى را ندهند: فلایترک أحداً یلج و لایخرج. (73)
همچنین یک سپاه چهارهزار نفرى به فرماندهى حُصَین بن نمیر را براى مراقبت از منطقه میان قادسیه تا قطقطانه اعزام کرد تا اجازه خروج احدى را به سمت حجاز ـ که ممکن بود به امام حسین(ع) بپیوندند ـ ندهند، فیمنع من أراد النفوذ من ناحیة الکوفة الى الحجاز. (74) سپاه یک هزار نفرى حرّ که سر راه امام درآمد، بخشى از همین سپاه حصین بن نمیر بود. (75) در این سوى، افراد مشکوکى که در کوفه دیده شدند، دستگیر و براى نمونه چند نفر اعدام شدند تا عبرت دیگران شوند. امام حسین(ع) در مسیر آمدن، از اعراب آن نواحى شنید که حق هیچ گونه جابجایى را ندارند. (76) و در خبر دیگر آمده است که کنترل به حدى شدید بود که فلیس أحد یقدر أن یجوز إلاّ فتش. (77)
امام حسین(ع) که اوضاع را سخت دید، خطاب به اصحابش فرمود: أیها الناس! قد خذلتنا شیعتنا ... فمن أراد منکم الإنصراف، فلینصرف. عده ای رفتند؛ اما شمارى که از حجاز او را همراهى می کردند، کنارش ماندند. (78) افرادى که رفتند، از اعراب بودند که به تصور موفقیت امام حسین(ع) در راه به او پیوستند. (79) کان الحسین لایمرّ بماء من میاه العرب ولا بِحَىّ من أحیاءها الاّ تبعه أهله و صحبوه، اما وقتى خبر شهادت اینان را شنیدند، همه این اعراب متفرق شدند. (80) گویا پیوستن زهیر بن قین به امام در منطقه زرود و پیش از وقتی بود که خبر شهادت مسلم برسد. با این حال زهیر نزد امام ماند تا به شهادت رسید. گفته اند که او خبری از سلمان فارسی شنیده بود که: إذا أدرکتم سید شباب آل محمّد، فکونوا أشدّ فرحًا بقتالکم مما أصبتکم الیوم من الغنائم. (81)


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 92/9/19:: 3:37 عصر     |     () نظر

کد: 480827  تاریخ: 1392/08/22 - 19:31 منبع: مشرق print

 


شعر تاثیر گذار رسول ترک در روز تاسوعا
 
در روز تاسوعا یک افسر عالی رتبه رژیم طاغوت با لباس‌های نظامی به بازار آمده بود، رسول ترک نگاهی به آن افسر انداخت و گفت: شاید شما نظامی‌ها بهتر از هر شخص دیگری بتوانید شعری را که می‌خوانم، درک کنید. 

 

 

به گزارش خبرگزاری اهل‎بیت(ع) ـ ابنا ـ در مجلس عزاداری امام حسین(ع) افراد مختلفی از اقشار مختلف حضور پیدا می‌کنند؛ تفاوتی نمی‌کند که زاهد باشی یا بنده گناهکار، مهم این است که مجلس حسین(ع) دارالشفاست برای کسانی که مریض هستند چه مریض جسمی و روحی، مهم این است که روضه سید‌الشهدا انسان را از فرش به عرش رهنمون می‌کند، پس عزادار حسین محترم است و بانی مجلس موظف است که حرمت عزادار مولایش را حفظ کند.

یکی از مشهورترین عزاداران حسینی که به لطف حضرتش رهنمون و عاقبت‌به خیر شد، دادخواه خیابانی مشهور به «رسول ترک» است. عربده‌کشی که به واسطه حبّ ابی‌عبدالله(ع) پروردگار عالم او را به مقام انسانیت رساند و به جایی ‌رسید که یک هفته قبل از مرگش، از زمان و محل آن آگاه شد!

در ادامه به شرح ماجرایی از «رسول ترک» در روز تاسوعای حسینی از کتاب «آزاد شده امام حسین(ع)» تألیف محمد حسن سیف‌اللهی می‌پردازیم:

*روز تاسوعا و برخورد با یک افسر عالی‌رتبه

مهم‌ترین ویژگی و خصوصیت رسول ترک در این بوده است که او در عزاداری‌های سید‌الشهدا(ع) به خصوص در روزهای تاسوعا و عاشورا تأثیری شگفت و عمیق بر روی هر بیننده و ناظری می‌گذاشته است، رسول ترک نه تنها بر روی آدم‌های متدین و عادی بلکه بر روی آدم‌های غیرمتعارف و غیرمتشرع نیز تأثیرگذار بوده است و گریه‌ها و حالت‌های عزاداری‌های او حتی آدم‌های غیرمتعارف را نیز تحت تأثیر قرار می‌داده است.

در یکی از روزهای تاسوعا باز هم بسیاری از مردم، در بازار منتظر مانده بودند تا دسته رسول ترک از راه برسد، رسول ترک اغلب عادت داشت تا در انتهای همه هیئت‌ها و دسته‌های آذربایجانی‌ها حرکت کند.

او و اطرافیانش بسیار ساده و بی‌آلایش بودند و فقط زمزمه و ناله و گریه و اشک از نشانه‌ها و علامت‌های آنها بود.

آن روز یکی از افسرهای عالی رتبه رژیم طاغوتی نیز با لباس‌های نظامی به بازار آمده بود تا ناظر و شاهد عزاداری‌های سوگواران امام حسین(ع) باشد، معلوم نبود که آن افسر تاکنون آوازه رسول ترک را شنیده است یا نه؟ آن افسر در گوشه‌ای ایستاده بود و به صورت عادی در حال تماشای هیئت‌ها و دسته‌های عزاداری بود که کم کم دسته رسول ترک به مقابل او رسید. رسول ترک نگاهی به آن افسر انداخت و آرام آرام به سوی او حرکت کرد.

رسول ترک گریه‌کنان و با آن حال و هوایی که در روزهای تاسوعا و عاشورا داشت به آن افسر می‌گوید: «شاید شماها (شما نظامی‌ها) بهتر از هر شخص دیگری می‌توانید، این اشعاری را که من دارم می‌خوانم درک کنید.»

سپس رسول ترک در میان حلقه جمعیت و با نگاه به آن افسر شروع به خواندن این شعرهای ترکی می‌کند:

مین نفر دعواده اولسا افسر صاحب هنر

رسم دعوا دور علمداری گوزتلر دسته ‌لر

تابونون نعشینه دیمزلر بولون بو مطلبی

یخسالار آتدان ولی دوغرالاّرصاحب منصبی

آن افسر در حالی‌که به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود با گلویی بغض کرده، مبهوت و حیران، رسول را تماشا می‌کرد، از نگاه‌هایش پیدا بود که معنای این شعرهای ترکی را نمی‌فهمد، در این هنگام رسول ترک شروع به ترجمه آن اشعار کرد:

اگر در یک جنگ و نزاعی، هزار نفر از افسران کار آزموده و متخصص هم که وجود داشته باشند.

باز هم از رسم‌ها و قانون‌ها‌ی جنگ است که نگاه‌های همه دسته‌ها و لشکرها به علمدار است.

اگر یک سربازی در جنگ بر زمین بیفتد، دیگر هیچ کس با نعش و جنازه او کاری ندارد.

ولی اگر یک صاحب منصب و علمداری را از اسب بر زمین بیندازند جنازه او را نیز رها نخواهند کرد و بر سرش می‌ریزند و تکه تکه‌اش می‌کنند.

به گزارش باشگاه خبرنگاران، بعد از اینکه رسول ترک آن اشعار را برای آن افسر ترجمه کرد، ناگاه همه کسانی که در آنجا حضور داشتند، مشاهده کردند که آن افسر به یک باره بغضش ترکید و به شدت به گریه افتاد، او به اندازه‌ای منقلب می‌شود که از روی ناراحتی در حالی که سیلی از اشک از چشم‌هایش سرازیر بوده است، کلاه نظامی‌اش را از سرش بر می‌دارد و محکم بر زمین می‌کوبد!


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط اسماعیل اکبری 92/9/18:: 7:5 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4      >